سایه ی غروب

سایه ی غروب

  • سایه ی غروب

    درسایه ی غروب دلتنگ پنجشنبه چشم به جاهای خالی که نگاه کردن به آنها ذره ذره آتش نهفته ی زبر خاکستر را شعله ور میکند،

    قاب عکس ها را تماشا می کنم. به امیدوصالی،،

    شاخه ا ی از خیال تکان می خورد

    برگی از دفتر خاطرات بر زمین می افتاد..و در هوا رقص کنان گم می شود،،

    و چشمانم‌در آسمان خیال . به دنبالش می دود. کم کم دور می شود و دیگر نمی بینمش..

    خسته،با شخم زدن در آلبوم گویا عکس های درونش سخن می گویند

    به عکسی آشنا نگاهم‌را دوختم.، لبخندی محو در کنج لبانش مرا برد به سال های دور غرق در کشتی خیال که ناگه پروانه وار پرید .

    وبر روی شاخه گلی نشست او می خواند حدیثی از عشق و من گوش میکردم..

    مثل خوابی که از سرم پرید، ناگهان رفت و من ماندم وباز تکرار دیدن جاهای خالی،، ۴۰۲/۰۵/۲۶

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    sedighe 1346
    Latest posts by sedighe 1346 (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *