بهاریه
صبحگاه آخرین ایام
بر سر بیدِ سالخورده باغ
بلبلی شادمان و سرخوش و مست
میکند شاخه شاخه را پرواز
می نشیند کنار هر گلبرگ
می رود تا نهایت این باغ
می پرد تا بلند سرو و چنار
می دهد از گلوی خود آواز
پرشد از بانگ او تمامی باغ
پر شد از نغمه های او بستان
سوسن و لاله و شقایق مست
باد هم با نوای او دمساز
که زمستان گذشت و سرما رفت
که نسیم آمد از کرانه دور
روشن از آفتاب صبح امید
که بهاری دگر شدست آغاز