بررسی-تطبیقی-شعر-و-اندیشۀ-فروغ-فرخزاد-و-سیلویا-پلات

بررسی تطبیقی شعر و اندیشۀ دو شاعر

  • بررسی تطبیقی شعر و اندیشۀ فروغ فرخراد و سیلویا پلات : پیروان نقد روانشناختی اثر ادبی را در درجه اول بیان حالت ذهنی و شخصیت فردی نویسنده آن میدانند. این رویکرد در اوایل قرن نوزدهم و در نتیجه رویکرد بیانگری رمانتیسم پدید آمد که جایگزین نظرات تقلیدی و عملگرای پیش از خود بود. در سال 1827م. توماس کارلایل گفت سؤال رایج از جانب منتقدان زمان عمدتاً از جوهری روانشناسیک برخوردار است و بناست با کشف و ترسیم طبیعت خاص شاعر از روی شعرش پاسخ داده شود.
    در دوره رمانتیک شاهد عمل به هر سه شیوۀ نقد هستیم که همگی بر این فرض استوارند که اثر ادبی با ویژگیهای عاطفی و ذهنی مؤلف آن برابر است. این سه شیوه عمل عبارت اند از:
    (1) اشاره به شخصیت مؤلف برای توضیح و تفسیر اثر ادبی
    (2) اشاره به آثار ادبی برای ساختن شخصیت زندگینامه ای مؤلف.
    (3) حالت قرائت اثر ادبی مخصوصاً به عنوان روشی برای تجربه ذهنیت یا ضمیر شاخص نویسنده آن

    دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب نقد ادبی دربارۀ نقد روانشناختی چنین مینویسد: بعضی از نقادان نیز در نقد ادبی بر مبادی و اصول روانشناسی اتکا کرده اند. این دسته از نقادان می کوشند جریان باطنی و احوال درونی شاعر یا نویسنده را ادراک و بیان نمایند؛ قدرت تألیف و استعداد ترکیب ذوق و قریحه شاعر یا نویسنده را بسنجند؛ نیروی عواطف و تخیلات او را تعیین دارند و از این راه تأثیری را که محیط و جامعه و سنن و مواریث در تکوین این جریانها ،دارد مطالعه کنند و بدین گونه نوع فکر و سجیه روحی و ذوقی شاعر را معین نمایند (زرین کوب، 1369، 48). این طریقه نقادی نخست مسئلۀ مادۀ شعر و ادب را مطالعه میکند. این نکته که شعر و ادب مثل همه اقسام هنر قبل از هر چیز عبارت از ایجاد دنیای تازه ای است که روح و قلب انسان در آن شکفته میشود و در ایجاد و ابداع چنین دنیایی تمام قوای نفسانی هنرمند مداخله دارد امری است که اکثر فلاسفه و حکمایی که از مبادی و اصول کانت پیروی کردهاند به آن معتقدند بدین ترتیب شعر و ادب نیز مانند سایر هنرها نمودی نفسانی است. هم از جهت شاعر یا نویسنده ای که آن را ابداع می کند و هم از جهت خواننده ای که از آن محظوظ می.شود زیرا از جهت ارتباط با شاعر یا نویسنده، شعر و ادب تخیل ابداعی و ترکیبی است که موجد و محرک آن الهام هنری و جذبه ذوقی به شمار میرود. این امور همه از مقوله نفسانیاتاند و به این اعتبار شعر و ادب جز نمودی نفسانی چیزی نیست اما از لحاظ ارتباط با خواننده، شعر و ادب محرکی نفسانی است که در انسان موجد لذت و الم میگردد و در او تأثیر میکند و او را به هیجان می آورد و گاه نیز به عمل و اراده وامی دارد. این امور نیز همه از مقوله روانشناسی اند و به این لحاظ نیز شعر و ادب مسئله ای روانشناختی است.
    از این جهات توجه به ارزش روانشناسی را منتقدان در فهم آثار ادبی بسیار مهم شمرده، آن را مفتاح سایر شقوق و اقسام نقد به شمار میآورده اند می توان گفت از نظر منتقد شعر و ادب عبارت از روانشناسی شاعر یا نویسنده است و ذوق و وجد و شور و احساس و تخیل او را که تحت تاثیر جذبه و الهام صبغه شعر گرفته است بیان میکند. شاید بتوان گفت این شیوه حالات روانی حاکم بر هنرمند و جامعه او را بررسی و تحلیل می کند. بدین معنی که با تفسیر روانشناسانه اثر ،ادبی میتوان خود هنرمند را بهتر شناخت و انگیزه های حقیقی او را برای ساختن چنین ادبیاتی پیدا کرد. نقد روانشناختی میتواند بسیاری از مسائل پنهان روانی هنرمند را بر ملا کند و چه بسا که خود هنرمند از آنها بی خبر است.
    مارتین هایدگر (1889-1976م.) اما به شدت با تحلیلهای زندگینامه ای و روانشناختی از آثار اندیشه وران و هنرمندان مخالف بود. نقل است که در کلاس درسش درباره ارسطو گفته بود او به دنیا آمد، کار کرد و مرد (احمدی، 1381، 16). دربارهٔ خودش نیز از او نقل شده من به طور مشخص و واقعی خارج از من هستم خارج از ریشه واقعی و فکری،ام ،محیطم زمینۀ زندگی ام و هر آنچه از اینها در دسترس من همچون تجربه زنده ای که در آن زیسته ام قرار میگیرد کار میکنم (همان، 16) این حکم حتی اگر در مورد فیلسوفان و از جمله خود،هایدگر صادق بوده باشد – که نیست به هیچ وجه دربارۀ هنرمندان صدق نمیکند هنرمند حتی اگر به فرض محال بتواند از «من» خویشتن بدر آید چگونه میتواند از قید ،تاریخ جغرافیا، محیط و… رهایی یابد آورده اند که وقتی شعری از ابن معتز برای ابن الرومی خوانده شد که در آن ماه نو به قایقی سیمین عنبربار تشبیه شده بود او با نگاهی منتقدانه این تشبیه را حاصل زندگی او در دربار و نتیجه ادراک قبلی وی از حیات پرزرق و برق شاهانه دانسته بود (زرین کوب، 1369، ج 1، 47).
    منتقدان و ادیبان بسیاری در شرق و غرب عالم بر اهمیت اطلاعات زندگی نامه ای درو فهم و نقد آثار هنرمندان و به ویژه شاعران تأکید کرده اند رک ولک 1373 74 سارتر، 2536، 186 البته منتقدانی نیز هستند که چندان به تأثیر نحوه معیشت و یا احوالات روحی شاعر بر ،شعر و نویسنده بر نوشته اعتقاد ندارند و یا حداقل به رابطه ای علی و معلولی بین هنرمند و اثرش قائل نیستند. با این حال جمع کثیری از ادب شناسان و ناقدان بر تأثیر محیط و روان بر هنر هنرمندان باور دارند. اگر چنین باوری نیز در میان منتقدان وجود نداشت، مطالعه اشعار دو شاعر بزرگ هم روزگار ما سیلویا پلات (1963-1932م) و فروغ فرخزاد (1966 1934م )مورد نقضی بر آن نظریه به شمار می آمد.

    این دو شاعر که هزاران کیلومتر دور از هم زندگی میکردند به دلیـل تجـربـه هـای زیستی مشترک آثار مشابهی آفریدند محتوا درونمایه مضامین و شکل بیان در اشعار این دو شاعر هنرمند به نحو شگفت آوری همگون و مشابه است و جز از راه تحلیل زندگینامه ای به سختی میتوان به راز این مشابهتها پی برد. در این مقاله پس از گذری کوتاه بر زندگی این دو شاعر به ذکر مشابهت های فکری بر اساس تحلیل زندگینامه ای خواهیم پرداخت.

    نویسنده: دکتر حسن اکبری بیرق

    از آرشیو مطالب نیز دیدن کنید:

    نقد ادبی فروغ فرخزاد

    فروغ فرخراد و سیلویا پلات

    سیلویا پلات در 27 اکتبر 1932 حدود دو سال پیش از فروغ در بوستون ماساچوست از ایالتهای آمریکا به دنیا آمد. مادرش آرلیا شروبر اطریشی الاصل و پدرش دکتر امیل اتو پلات لهستانی تبار و هر دو دانشگاهی بودند پدر سیلویا حشره شناس و متخصص زنبور عسل بود. او که مدتها از دیابت حاد در رنج بود آنقدر معالجه خود را به تأخیر انداخت که بالاخره در سال 1940 چشم از جهان فرو بست و شوک شدید روحـی بـه سیلویای هشت ساله وارد آورد این دختر پدر از دست داده در سال 1950 وارد کالج اسمیت شده و تحصیلات دانشگاهی خود را آغاز کرد وی در آن سالها هم دانشجوی موفقی بود و هم نویسنده ای جوان که نوشته هایش در نشریات چاپ میشده و بعضاً جوایزی برایش به ارمغان می آورد. سیلویا در سال 1953 به عنوان ویراستار مهمان مجله «مادموازل» یک ماه را در نیویورک به سر برد و پس از بازگشت، در اثر افسردگی و تألمات روحی دست به خودکشی ناموفقی زد و در آسایشگاه روانی تحت معالجه و شوک الکتریکی قرار گرفت پلات شرح وقایع آن روزها را بعدها در قالب رمانی با عنوان «حباب شیشه Bell Jar به دست چاپ سپرد. سال 1955 بود که بورس دانشگاه کمبریج را به دست آورد و به لندن رفت و در آنجا با «تد هیوز» که شاعر جوان و آتیه داری بود؛ آشنا شد و سال بعد با وی ازدواج کرد در سال 1960 اولین مجموعه اشعارش با عنوان «بچه غول [غولدیسه] (Colossus) چاپ شد و تحسین منتقدان را برانگیخت. در اواخر سال 1962 به علت بی وفایی شوهر از وی جدا شده، همراه با دو فرزند خردسالش در خانه ای خارج از لندن اقامت گزید و بهترین آثار عمرش را خلق کرد. سرانجام سیلویا پلات در 11 فوریه 1963 خودکشی کرده و به زندگی خویش پایان داد. « شعر سیلویا پلات را میتوان به سه دوره تقسیم کرد دوره اول که ایام نوجوانی و جوانی اش است و شعرها بیشتر به سیاه مشق میمانست دوره دوم شعر سیلویا پلات مابین اوایل سال 1956 تا اواخر 1960م را در بر می گیرد اولین شعرهای این دوره برای او سرآغاز تولدی دیگر است و شعرهای نخستین مجموعه او را هم شامل میشود. تحول شاعرانه او زمانی که سبک و سیاق ویژه خود را یافت کامل تر شد. در هر مرحله از شعرهایش ارجاعاتی به متن زندگی و روابط خاص و خاطراتی صورت گرفته است. دوره سوم شعر او از سپتامبر 1960م. آغاز میشود. در این دوره ساختار منطقی بهتـری بـه شعرهایش داده است. در واقع دورۀ سوم آثار او بیشتر از حیث نظم کاری اش اهمیت دارد و برخی از شعرهایش را بازنویسی کرده و برخی را پاسخی به شعرهای دیگران قرار داده است (مقدمه تد هیوز بر اشعار پلات 11)

    با مطالعه اشعار فروغ فرخزاد نیز واضح است که شاعر در گذر از مسیر شاعری با پیچ و خم هایی مشابه روبه رو بوده و فرازها و فرودهایی مشابه را از سر گذرانده است. فروغ فرخزاد نیز یک چهره دارد با دو نیمرخ متفاوت یکی آینه چهره شاعر «اسیر» و «دیوار» و «عصیان» است که اشعار او را از سالهای 1332 تا 1339 در برمی گیرد و نیم رخی که آینه چهرۀ شاعر است در تولدی دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد و اشعار سالهای 1339 تا 1345 را در بردارد آینه نیم رخ اول، آینه ای است کوچک در خانه ای محدود نماینده زنی تنها و معترض با تموج و تلاطم احساسات زنانه و مادرانه، در قیام در برابر آداب و سنن معمول و معهود ،خانوادگی، در شعرهایی به قالب چارپاره با خط محتوایی که در سطح میگذرد و از آنجا که بی هیچ ایستگاه و منزل توقف و تعمقی است خواننده را تنها بر خط افقی و درازای شعر به پیش می برد. آینه نیم رخ ،دوم، آینه ای است در جهانی ،نامحدود نماینده زنی همچنان تنها با سریان و جریان تخیل و تفکری جهانی در شعرهایی آزاد و با خط محتوایی که در عمق حرکت دارد. با ایستگاهها و منازل توقف و تعمق بسیار (حقوقی، 1384، 11و 12). تأثیر و نقش این دو زن در ادبیات زمان حیاتشان و بعد از آن، آن قدر زیاد است که با وجود گذشت بیش از چهل سال از مرگشان هنوز هم موضوع پژوهشهای ادبی عمیقی قرار میگیرند.
    اشعار این دو زن خویشتن زنی پرتلاطم و پراحساس را تصویر می کند که با روحیه ای سرکش و مقاوم اما سرشار از لطافتی تماماً زنانه در برابر تلخی های زندگی ایستاده است و مبارزه می.کند جالب اینکه هر دو در اوایل سی سالگی از این دنیا میروند. فروغ در یک تصادف بحث برانگیز و پلات هم با خودکشــی بـه وســیـلـه گـاز آشپزخانه هر دو همسران مردانی هستند که روزی عاشقانه دوستشان میداشتند. (فروغ با همه علاقه اش از پرویز شاپور جدا میشود و انگیزه اصلی پلات برای خودکشی خیانت همسرش تد هیوز بوده است و هر دو این زنان در کار هنری خود دوره های متفاوت داشته اند.

    بررسی تطبیقی اندیشه و شعر فروغ فرخزاد و سیلویا پلات

    گفتنی است که در بررسی تطبیقی شعر دو شاعر باید سبک ،بیان تکیه ها، توصیفات ارزشها، احساسات ناب فردی و انفعالات درونی و … مورد توجه قرار گیرد. آنچه ما را به دنیای درون هنرمندان رهنمون میسازد نشانههای زبانی و تصویری ویژه ای است که در آثارشان متجلی است و البته هرچه این نشانه ها فردی تر باشد کشف راز و رمز آنهـا دشوارتر خواهد بود.
    اصولاً شاعران و هنرمندان درونگرا دیریاب تر بوده و آشنایی با ژرفای اندیشه ایشان مستلزم تعمق بیشتری است. ذکر این نکته مناسب این مقام است که شاعران کلاسیک و سنتی با شاعران جدید و مدرن یک تفاوت اساسی دارند و آن اینکه کلاسیکها غالباً وظیفه استمرار فرهنگ و ادبیات پیش از خود را بر عهده داشته و لاجرم آفریده هایشان بیشتر تحت تأثیر سنت و مقوله های فرهنگ عمومی بوده و کمتر رنگ شخصی بــه خــود گرفته است. اما در شاعران مدرن مرکزیت اثر هنری در اختیار ذهنیت شخصی و فردی شاعر است و این «من» شخصی شاعر است که در شعر سخن میگوید.
    دو شاعر مورد نظر ما نیز جزو همین دسته از هنرمندان هستند. سیلویا پلات و فروغ فرخزاد حداقل در آیینه اشعار اخیر خود بسیار درون گرا بوده و فردیت و حضور «من» شخصی در اشعارشان موج میزند مسئلۀ اصلی این دو شاعر نه جهان بیرون بلکه جهان روح و روان خودشان بوده و حتی نگاهشان به دنیای خارج از پس نفسانیات و تفرد ژرفی است که نشانگر دلمشغولیهای درون گرایانه آنهاست؛ گرچه هر دو در اوایل کار شاعری خود برون گرایی و نگاه صرف به جهان خارج را تجربه کرده اند. سعی ما در این بخش از سخن آن است که از ورای پردۀ کلام این سخنوران راه به عالم اذهان ایشان برده و مشابهتهای احتمالی را بسنجیم.

    1- احساسات و انفعالات

    (1-1) نخستین مسئله ای که در خوانش تطبیقی شعرهای این دو شاعر به چشم می آید بسامد بالای تعبیرات و کلمات منفی یأس آلود و سیاه است درست همانند سینمای نوار در اروپای پس از جنگ جهانی دوم فضای غمبار و گاه کسل کننده و انباشته از اندوه و خستگی و پریشانی و ناامیدی شعر هر دو شاعر حاصل تکرار نامعمول این تعبیرات است. الفاظی چون شب شوم غراب /تلخ کسالت سرما /کلاغ زمستان بیهودگی گلهای گندیده ملالت بوهای ناخوش غمناک دریاچه سیاه زورق سیاه / مرگ / غراب های سیاه کمین شب نگاه شوم و تلخ / عروسک رشک آگین چشمان مات میشی رنگ پیکر پوشالی جفت پرکشیده / قفل پلکها قلب گریزان استخوانی ماه … در شعر پلات؛ و تعبیراتی مثل تشنج بیهودگی / غربت خاکروبه/ سردخانه بنگ/ افیون حفره های خالی گنجشکهای مرده توپهای ماهوتی مراسم اعدام طناب دار/ تباهی اجساد نوزادهای بی سرا ذره های فاسد بیهودگی تجربههای عقیم / سیاهکاری مطبخ هجوم ملخ ها حقوق تقاعد حروف سربی گلهای استوایی گرگهای بیابان گیاهان گوشت خوار قتل عام اجتماع سوگوار مردابهای الکل خمیازه های موذی کشدار دریافت ظلمت ادراک ماه دستهای سیمانی / بیم /زوال تیره /آوارا ویرانه های امید شب تنهایی… در شعر فروغ بازخوانی برخی از فقرات اشعار فروغ و سیلویا مبین همین نکته است:

    سيلويا:
    This mizzle fits me like a sad jacket (Leaving Early).
    این نم نم باران به اندازه تن من است مثل کتی غمناک (دَم رفتن).
    A world of bald white days in a shadeless socket (The Hanging Man).
    برهوتی از روزهای سپید عریان است در مردمکهای بی سایبان آویخته به دار).
    A vulturous boredom pinned me in this tree (The Hanging Man).
    کسالتی کرکس وار بر این درخت میخکوبم کرد آویخته به دار).
    فروغ :
    نمی توانستم دیگر نمی توانستم / صدای پایم از انکار راه برمی خاست / و یأسم از صبوری روحم وسیع تر شده بود / و آن ،بهار آن و هم سبز رنگ که بر دریچه گذر داشت با دلم میگفت ا نگاه کن / تو هیچگاه پیش نرفتی / تو فرورفتی (وهم سبز).
    و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلوده زمین و يأس ساده و غمناک آسمان و ناتوانی این دستهای سیمانی (ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد).

    2-1) آن منفی نگری که از بسامد بالای تعبیرات سیاه برمی آید البته احساسات نامتعارفی است که میتوان نام گرفتاری در «ظلمت بر آن نهاد. فروغ و سیلویا به استناد اشعارشان هر دو خود را در چنبره سیاهی و تباهی گرفتار می دیدند و راه برون شدی نمی یافتند و همواره در حسرت نور و روشنایی و آزادی و رهایی به توصیف زندان تاریک حیات خویش می پرداختند:
    من از نهایت شب حرف میزنم / من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم / اگر به خانه من آمدی / برای من ای مهربان چراغ بیار و یک دریچه که از آن /به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم.

    و سیلویا می گوید:
    Black lake, black boat, two black, cut-paper people. Where do the black trees go that drink here? Their shadows must cover Canada.
    A little light is filtering from the water flowers. Their leaves do not wish us to hurry:
    They are round and flat and full of dark advice.
    Cold worlds shake from the oar.
    The spirit of blackness is in us, it is in the fishes. A snage is lifting a valedictory, pale hand
    Stars open amoung the lilies.
    Are you not blinded by such expressionless sirens? This is the silence of astounded souls (Crossing the Water).
    دریاچه سیاه زورق سیاه دو سیاه انسانهای تکه پارۀ کاغذی / به کجا میروند این درختان سیاه که در این آب سیاه ریشه دوانده اند؟/ سیاهی سایه هایشان می توانست تا کانادا برود / نوری اندک از میان گلهای آبی میتراود برگهایشان در آرزوی شتاب به سوی ما نیستند/ گرد و صافند و پر از پندهای سیاه / جهانهای سرد از ضربه پاروها می لرزند / روح سیاهی در ماست در ماهی هاست / صخره ای دست به وداع برآورده دستی بی رنگ / ستاره ها میشکفند در میان نیلوفرها / آیا پریانی چنین خاموش کورت نمی کنند؟ / این همان سکوت ارواح مبهوت است (گذر از آب)

    (3-1) گرفتاری در ظلمت ارمغانی که برای دو شاعر ما میآورد بسی وحشتناک تر و فاجعه آمیزتر از اصل مطلب است و آن عبارت است از ترس از عدم ثبات» و «تاریکی افق آینده حتی آینده بسیار نزدیک بیم ویرانی ،اضطراب وحشت از زوال و به ویژه زوال لحظه های عاشقانه فاجعه اندیشی و احساساتی از این دست جزو مضامین اصلی و مکرر اشعار هر دو شاعر است.
    فروغآنچنان آلوده است / عشق غمناکم با بیم زوال / که همه زندگیم می لرزد… تولدی دیگر) – نگاه کن که غم درون دیده ام / چگونه قطره قطره آب میشود / چگونه سایه سیاه سرکشم / اسیر دست آفتاب میشود / نگاه کن / تمام هستی ام خراب می شود…. (تولدی دیگر – آفتاب میشود.)
    سيلويا:
    I can taste the tin of the sky- the real tin thing. Winter dawn is the color of metal,
    The trees stiffen into place like burnt nerves.
    All night I have dreamed of destruction, annihilation
    An assembly-line of cut throate (Waking in Winter).
    می توانم فلز آسمان را بچشم – همان چیز واقعاً فلزی را / سحرگاه زمستان به رنگ فلز است/ درختها مثل اعصاب سوخته در جا میخشکند / سراسر شب خواب ویرانی دیده ام خواب نابودی / صفی از گلوهای بریده… بیداری در زمستان)
    مراجعه به شعر بلند ایمان بیاوریم به آغاز فصل «سرد از فروغ» و «هراسها» و بلندیهای بادگیر از سیلویا و خوانش دوباره آنها عمق نگرانی و ناامیدی و ترس و اضطراب را در وجود آن دو نمایان تر میکند.
    او در شعر «آویخته به دار رنج» خود را از این ملال جان فرسا توصیف می کند
    By the roots of my hair som god got hold of me.
    I sizzled in his blue volts like a desert prophet.
    The night snapped out of sight like like a lizard’s eyelid:
    A world of bald white days in a shadeless socket.
    A vuturous boredom pinned me in this tree.
    If he were I, he would do what I did. (The Hanging Man)
    خدایی به چنگ گرفت مرا از ریشه گیسوانم و من گداختم همچون پیامبری صحرایی در صاعقه نیلی رنگش شب از دیـدرس دور شد؛ چون نگاه در پشت پلک سمندر: برهوتی است از روزهای سپید برهنه در حدقـه هـایی بی سایبان کسالتی کرکس وار، بر این درخت میخکوبم کرد. اگر او جای من بود، همــیـن مـی کـرد کـه مـن کردم آویخته به دار

    1- 4) نگاه و احساس بسیار منفی و پرخاشگرانه و توأم با سوءظن نسبت به مردان از دیگر وجوه مشترک این دو شاعر است. بخش اعظم شعرهای مجموعه «اسیر» فروغ اختصاص دارد به حملات تند به مرد و گلایه از بی وفایی او که تنهـا بـه نـقـل دو نمونـه بسنده می کنیم:
    ای زن که دلی پر از صفا داری
    از مرد وفا مجو مجو هرگز
    او معنى عشق را نمی داند
    راز دل خود به او مگو هرگز (خسته)
    زن بدبخت دل افسرده
    ببر از یاد دمی او را
    این خطا بود که ره دادی
    به دل آن عاشق بدخو را (چشم براه)
    سیلویا نیز در اشعار نوشته ها و خاطراتش رهیافتی بسیار مشابه با فروغ درباره مردان دارد. او در دفتر خاطراتش مینویسد … از مردها بدم میآمد چون مجبور نبودند مثل زنها زجر بکشند … وقتی زن حتی برای کره ای که روی نان می مالد صرفه جویی می کند می توانند خیلی راحت بروند قمار کنند مردها مردهای بوگندو و مزخرف» (پلات، 1382، خاطرات سیلوپاپلات، 369).

    هر دوی این شاعران در آخرین سالهای حیات خود نسبت به اوایل کار شاعری به زبانی پخته تر و ایهام و تلمیح بیشتری دست یافته بودند و در اوج حرفه شاعری و جوانی، به فاصله سه سال جان دادند. در آخرین سالهای زندگی هر دو این زنان گویی چیزی جز ظلمات محض در پیش روی خویش نمیدیدند و چون شبحی سایه وار که در تاریکی قدم بر می دارد با گامهایی که طنین تنهایی داشت به سوی ظلمت محض قدم بر می داشتند و هر دو چیزی به جز سیاهی شب در آن سوی مرگ نمیدیدند.

    2- تفکرات

    شکی نیست که شاعران نه از راه خردمندی و تعقل بلکه از طریق نوعی نبوغ و الهام شعر میگویند. بنابراین به ندرت میتوان از طریق شعرشان دستگاه فکری فلسفی منظم و یکپارچه ای ترسیم کرد اما به هر حال این نبوغ و الهام در بستر ذهنیتی تجلی می یابد که کم و بیش تشخصی دارد و قالب بندی شده است به دیگر ،سخن شاعر آنگاه که به نیروی الهام و نبوغ خود به سرایش میپردازد در حقیقت به درونیات و اندیشه های آگاه و ناخودآگاه خود رنگ و لعابی هنری می بخشد. پس سخن گفتن در مورد تفکرات یک شاعر به معنی باز نمودن محتوا و درون مایۀ هنر اوست که به دلایل پیش گفته لزوماً از یک سامانه متعین تئوریک پیروی نمیکند.

    رمون آرون میگوید: «روشنفکران آن دسته از مردماند که زیستن راضیشان نمیکند بلکه میخواهند وجود خود را توجیه کرده باشند.(دوستدار ،1983، 5). به این معنـاء هم فروغ فرخزاد و هم سیلویا پلات را میتوان در زمرهٔ روشنفکران محسوب داشت؛ چرا که آثار این دو هنرمند از روحی سرکش و عاصی در برابر روزمرگی حکایت میکند. این دو شاعر به گواهی شعرشان همواره در جستجوی افقهای تازه و رهیدن از سکوت و سكون و خمود بوده اند:
    فروغ:
    آه اگر راهی به دریاییم بود
    از فرو رفتن چه پرواییم بود
    گر به مردایی از جریان ماند آب
    از سکون خویش نقصان یابد آب
    (مرداب)

    سیلویا در آثار منثور و منظومش همانند فروغ از راضی شدن به موفقیتهای حقیر و در افتادن در ورطهٔ جمود گریزان بود و پیوسته میگفت نمیتوانم خود را به چیزهای کوچک دل خوش کنم ،پلات، 1382، خاطرات سیویاپلات (438) و بیرحمانه از آثــار خود انتقاد میکرد (همان 349)
    فروغ و سیلویا هرگز با روزگار خود کنار نیامده و اقتضائات آن را نپذیرفتند و ارزشهای حاکم بر جامعه خود را بارها و بارها در اشعارشان این گونه به باد تمسخر و انتقاد ،گرفته بر ابتذال انسان مدرن شوریدند
    فروغ:
    … آیا شما که صورتتان را / در سایۀ نقاب غم انگیز زندگی / مخفی نموده اید / گاهی به این حقیقت یاس آور / اندیشه میکنید که زنده های امروزی / چیزی بجز تفاله یک زنده نیستند؟ / گویی که کودکی/ در اولین تبسم خود پیر گشته است / و قلب این کتیبه مخدوش / که در خطوط اصلی آن دست برده اند / به اعتبار سنگی خود / دیگر احساس اعتماد نخواهد کرد / شاید که اعتیاد به بودن / و مصرف مدام مسکنها / امیال پاک و سادۀ انسانی را به ورطه زوال کشانده است / شاید که روح را / به انزوای یک جزیره نامسکون / تبعید کرده اند…(دیدار در شب)

    سيلويا:
    Already he can feel daylight, his white disease, Creeping up with her hatful of trivial repetitions. The city is a map of cheerful twitters noe,
    And everywhere people, eyes mica-silver and blank
    Are riding to work in rows, as if recenently brainwashe (Insomniac).
    … کم کم روشنایی روز را احساس میکند آن کسالت سفید را / که با کلاهی پر از تکرارهای مبتذل آفتابی میشود / اکنون شهر نقشه ای از جیک جیکهای شاداب است / و آدمها با چشمهای مات و مرمرین / ردیف به ردیف به سوی کار می رانند، همچون مسخ شدگان بی خواب) «شعر»، این یار و دلدار ،فروغ ،1989 (93) و الهه خون آشام» (همان،143) به تعبیر فروغ و فوران «خون پلات ،1382 در کسوت ،ماه 1989 (292) و «مفر» پلات، 1382، خاطرات سیلویا پلات 398 به تعبیر سیلویا عرصه ای بود برای عرضه اندیشه های روشنفکرانه ای چون نیهیلیسم و نقد مدرنیته هردو شاعر را می توان هنرمندانی متعهد قلمداد کرد که تعهد و وجدان اجتماعی شان در قالب شعر تجلی انتقادی خود را پیدا کرده است.

    یکی از مهمترین عناصری که فروغ و سیلویا را به هم نزدیک می کند، زنانگی شعرهایشان است. وقتی زنی از حسهایش میگوید و بی پرده و رک و به زبان شعر، مــا حرفهای آدمی را میشنویم که با ما درد دل می.کند چه فرق میکند سیلویا باشد یا فروغ این شباهت بزرگی است میان این دو؛ چرا که هر دوی اینها با همه زن بودنشان شعر گفته اند و از حیث لحن ،کلام ،تصویرها مضمونهای مشترک به هم شبیه اند. هر دو آنها به دور از لحن خالص رمانتیک که رو به جانب ابتذال و احساساتی گری گرایش دارد، صدایی بس زنانه دارند.
    حس نوستالژیک هر دو شاعر نسبت به دوران پاکی و صفا و صداقت کودکی تعبیر شاعرانه ای است از غربت انسان مدرن در دنیای ماشینی و خالی از ذوق و احساس که حداقل برای ،شاعران متفکران و و روشنفکران غیر قابل تحمل است.
    بررسی همانندیهای بسیار در تفکر و اندیشه این دو شاعر، در از دامن تر از مجال اندک این مقال است اما ذکر این نکته بایسته است که هر دو شاعر به لحاظ فکری دو دوره متمایز را تجربه کرده و به تعبیر فروغ تولدی دیگر داشتهاند. در آثار اخیر سیلویا پلات جهشی فوق العاده از نظر کمی و کیفی به چشم میخورد که نمایانگر تحول عمیق روحی و ذهنی وی در ماههای انجامین حیاتش می.باشد فروغ نیز پس از سه دفتر شعر نسبتاً کم مایه در سالهای آخر زندگی با تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» چهره پیشرفته و عمیقتری از شعر و اندیشه خود را به نمایش گذاشت.

    افقهای مشترک فکری و احساسی

    در ذیل، از میان این احساسات مشترک و مشابهتهای فکری فراوانی که در درونمایه های اشعار سیلویا و فروغ دیده میشود به اختصار نمونههایی کوتاه ذکر میشود:

    1- عشق
    عشق در نظر هر دو شاعر مقوله ای بنیادین در هستی شناسی شاعرانه است که البته برای هر دو جنبه تراژیک آن نمایان شده است.
    Love is a shadow.
    How you lie and cry after it
    Listen: these are its hooves:
    It has gon off, like a horse. (Elm).

    سيلويا:
    عشق یک سایه است چگونه به دنبالش میافتی و زار میزنی گوش کن این سم ضربه های آن است مثل اسب دور میشود…..(نارون)

    فروغ:
    عشق؟ تنهاست و از پنجره ای کوتاه به بیابانهای بی مجنون می نگرد به گذرگاهی با خاطره ای /مغشوش از خرامیدن ساقی نازک در خلخال …. (در غروبی ابدی، تولدی دیگر).

    2- ناامیدی یأس و بیهودگی
    ارمغان عشق ورزی برای هر دو شاعر یأسی است ژرف و در حقیقت از طریق عشق سيلويا:
    Let me sit in a flowerpot,
    The spider’s won,t notice.
    My heart is a stopped geranium(Poem for a Birthday).
    بگذار در گلدانی بنشینم عنکبوت گمان نمی برد قلب من یک شمعدانی مرده است… (شعری برای میلاد)
    فروغ:
    – در شب کوچک ،من افسوس / باد با برگ درختان میعادی دارد / در شب کوچک من دلهره ویرانی است (تولدی دیگر)
    – پشت این پنجره شب دارد می لرزد و زمین دارد باز میماند از چرخش پشت این پنجره یک نامعلوم / نگران من و توست باد ما را خواهد برد.

    3-مرد معشوق زمینی
    سیلویا و فروغ قربانیان بزرگ عشق زمینی و دلبستگی به جنس مذکر هستند. شاید ناکامیهای فاجعه بار آن دو در راه عشق زمینی بود که تصویر متمایزی از عشق برایشان
    اینگونه ترسیم نمود:
    سيلويا:
    I
    Know you appear
    Vivid at my side,
    Denying you sprang out of my head
    Claiming you feel
    Love fiery enough to prove flesh real,
    Though it’s quite clear
    All your beauty, all your wit, is a gift, my dear,
    From me (Solioquy of the Solipsist).
    من میدانم تو ظاهر میشوی زنده در کنار من انکار می کنی که از ذهن من تراویدهای احساست را تشریح میکنی عشق آتشینی را که جان می بخشد هر چند آشکار است اتمام زیبایی تو هوش سرشار تو عزیز من هدیه ای است که من پرداخته ام (تک گویی).

    فروغ:
    – همه می ترسند همه میترسند اما من و تو به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم/ سخن از پیوند سست دو نام و هماغوشی در اوراق کهنـه یـک دفتر نیست/
    سخن از گیسوی خوشبخت من است با شقایقهای سوخته بوسه تو (تولدی دیگر). – کوچه ای هست که در آنجا پسرانی که به من عاشق بودند هنوز با همان موهای درهم و گردنهای باریک و پاهای لاغر به تبسم های معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد (تولدی دیگر)

    4- حسرت
    شکست در عشق بی سرانجام زمینی اصولاً حاصلی جز حسرت برایشان نمیتواند داشت که هر دو اینگونه آن را می سرایند.
    سيلويا:
    It could be a snowfield or a cloudbank.
    I suppose it’s pointless to think of you at all.
    Already your doll grip lets go (Parliament Hill Fields).
    توده ای متراکم از ابر یا زمینی پوشیده از برف شاید اندیشیدن به تو همیشه بیهوده باشد یاد تو از خاطره خسته ام میپرد (دشتهای پالمنت هیل)

    فروغ:
    آن روزها رفتند آن روزها مثل نباتاتی که در خورشید پوسیدند و گم شدند/ آن کوچه های گیج از عطر اقاقیها در ازدحام پرهیاهوی خیابانهای بی برگشت و دختری که گونه هایش را با برگهای شمعدانی رنگ میزد /آه اکنون زنی تنهاست اکنون زنی تنهاست (آنروزها).
    و قلب زود باور او را با ضربههای موذی حسرت در کنج سینه اش متورم میسازند بر او ببخشایید.

    5- سادگی و زودباوری

    گرچه فرخزاد و پلات در دو فضای فرهنگی و تاریخی بس متفاوت زیسته بودند اما جنسیتشان مشابهتهای رفتاری و خصلتی فراوانی را به بار آورده است. سادگی اخلاقی و زودباوری زنانه همسانیهای زیادی در زبان و هنرشان ایجاد کرده است.
    سيلويا:
    We’d wink at if we didn’t hear Stars grinding, crumb by crumb, Our own grist down to its bony face.
    How they grip us through thin and thick,
    These barnacle dead! (All the Dead Dears).
    چشم برهم میگذاریم گویی نشنیده ایم صدای فرسودن ستاره ها را تا ذره ذره / سنگ آسیاب به استخوان چهره /برسد ما را چگونه یافته اند در این فضای سکون سکوت این مردگان ماهاری؟ رفتگان عزیز

    فروغ:
    می توان با هر فشار هرزه دستی بی سبب فریاد کرد و گفت: آه، من بسیار خوشبختم (در آبهای سبز تابستان)
    – حصار قلعه خاموش اعتماد مرا فشار میدادند و از شکافهای کهنه دلم را به نام میخواندند ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
    آنها تمام ساده لوحی یک قلب را با خود به قصر قصه ها بردند (ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد).

    6-مرگ زوال، نابودی
    مرگ و فاجعه اندیشی موتیف اصلی شعر این دو شاعر است کثرت مضامین مرگ اندیشانه و زوال انگارانه سیطره معنی داری بر ذهن و زبان هر دو داشته است.
    سيلويا:
    The fountains are dry and the roses over.
    Incense of death. Your day approaches (The Manor Garden).
    چشمه ها خشکیده و گلها بی جانند این غبار مرگ است روزگارت به سر آمد(باغ تيول).

    And my forest
    My funeral,
    And this hill and this
    Gleaming with the mouths of corpses (Childless Woman).
    و جنگل من مراسم تدفین من و این گور و این درخشش اندک و دهان مردگان (زن بدون بچه)

    فروغ
    آه، اکنون تو رفته ای و غروب سایه می گسترد به سینه /راه نرم نرمک خدای تیره غم می نهد پا به معبد نگهم مینویسد به روی هر دیوار آیه هایی همه سیاه سیاه (شعر سفر) – اشک حسرت مینشیند بر نگاه /من رنگ ظلمت میدود در رنگ آه من (ستیزه). – باز من ماندم و خلوتی /سرد خاطراتی ز بگذشته ای دور یاد عشقی که با حسرت و درد رفت و خاموش شد در دل گور (رویا)

    7-همذات پنداری با گیاهان
    شاید بتوان همجنس انگاری با گیاهان را از مشخصه های سبکی هردو شاعر به شمار آورد که خود نیازمند پژوهشی مستقل و مفصل آن هم با رهیافتی روان کاوانه اسـت. بـه ایــن نمونه ها که نظایرشان فراوان است توجه کنید.
    سيلويا:
    This is the lung-tree.
    These orchids are splendid.
    They spot and coil like snakes (The Sorgeon at 2 a.m).
    این درخت ریه است/ ارکیده های باشکوه چنبر زده به مانند مار جراح در ساعت 2 صبح).
    I am the sun, in my white coat,
    Gray faces, shuttered by drugs,
    Follow me like flowers (The Sorgeon at 2 a.m).
    من آفتابم در رخت سپیدم چهره های خاکستری ،تار خراب دارو دنبال منند به مانند آفتابگردان (جراح در ساعت 2 صبح)

    فروغ:
    – من از سلاله درختانم/ مرا تبار خونی گلها/ به زیستن متعهد کرده است (تنها صداست که میماند.
    – با تنم که مثل ساقه گیاه باد و آفتاب و آب را می مکد که زندگی کند روی خاک در تنی که شبنمیست روی زنبق /تنم بر جدار کلبه ام که زندگیست یادگارها کشیده اند روی خاک

    8- کمال گرایی
    آنچه نام این دو هنرمند جوانمرگ را جاودانه ساخته است روح کمال جو و باجسارت آنهاست. پیش از این گفتیم که زیستن نه فروغ را راضی و خشنود کرد و نه سیلویا را؛ بنابراین هردو پیوسته رو به سوی فتح قله های کمال داشتند.
    سيلويا:
    I know the bottom, she says.
    I know it with my fear.
    I do not fear it: I have been there (Elm).
    ژرفقنا را می شناسم با آوند ریشۀ بزرگم همان چیزی که تو را می ترساند / من از
    آن نمی هر اسم آنجا بوده ام (نارون)

    فروغ:
    کدام قله کدام اوج؟ مگر تمامی این راههای پیچاپیچ در آن دهان سرد مکنده به نقطه تلاقی و پایان نمی رسند (وهم سبز).
    – دستهایم را در باغچه میکارم سبز خواهم شد میدانم می دانم، می دانم و پرستوها در گودی انگشتان جوهری ام تخم خواهند گذاشت (تولدی دیگر).
    می آیم میآیم می آیم و آستانه پر از عشق میشود و من در آستانه با آنها که دوست میدارند و دختری که هنوز آنجا در آستانه پر عشق ،ایستاده به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به آفتاب…

    9- مرگ آگاهی
    مرگ مشغولیت ذهنی هر دو زن هنرمند بود از کثرت تعبیراتی که درباره مرگ به کار برده اند میتوان به این موضوع رسید. گویی آن دو تمام عمر در کار مرگ بوده اند.

    سيلويا:
    Goes graveward with flesh laid to the waste, Worm-husbanded, yet no woman (Tow Sisters of Persephone).
    گام برمی دارد به سوی مرگ و تنی درهم شکسته را به کرمها می بخشد/ تن اما زن نیست (دو خواهر پرسیفون)
    The old dregs, the old difficulties take me to wife. Gulls stiffen to their chill vigil in the drafty half-light;
    I enter the lit house (Parliament Hill Fields).
    دردهای کهنه جان مست مرا به غمخواری بر می گزیند مرغان کاکایی سرگردان از سرمای نیمه شب مهتابی می لرزند به خانه روشن پا میگذارم (دشتهای پارلمنت هیل)

    فروغ:
    – مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نورا در زمستانی غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور…. می رهم از خویش و میمانم ز خویش هر چه بر جا مانده ویران می شود روح من
    چون بادبان قایقی در افقها دور و پنهان میشود …..
    – حق با شماست من هیچگاه پس از مرگم جرئت نکرده ام که در آیینه بنگرم و آنقدر مرده ام که هیچ چیز مرگ مرا دیگر ثابت نمیکند (تولدی دوباره – دیدار در شب).

    تحلیل زندگی نامهای اشعار فروغ و سیلویا پلات

    ادبیات تطبیقی بررسی روابط تاریخی ادبیات ملی با ادبیات دیگر زبان هاست. چگونه ادبیات یک کشور با ادبیات دیگر سرزمینها پیوستگی مییابد و بر یکدیگر تأثیر متقابل می نهند؟ ادبیات مزبور چه دریافت کرده و چه چیزهایی به عاریت می دهد؟ از این رو ادبیات تطبیقی بیانگر انتقال پدیدههای ادبی از یک ملت به ادبیات دیگر ملتهاست. اما آیا مطالعه مقایسه ای شعر سیلویا پلات و فروغ فرخزاد از جنس ادبیات تطبیقی است؟ مسلم است که بنا بر تعریف بالا چنین نیست؛ چرا که این دو سخنور هیچگاه آثار هم را نخوانده و اصلاً از وجود یکدیگر بی خبر بوده اند. پس خوانش تطبیقی اشعار این دو هنرمند از چه مقوله ای است؟ دکتر خسرو فرشیدورد در کتاب مجهول القدر خود این گونه مطالعات را از جنس ادبیات مقابله ای میداند که به تعبیر ایشان میتوان آن را ذیل و تکمله ای بر ادبیات تطبیقی شمرد. فرشیدورد مینویسد:
    «آثار مشابهی که بدون رابطهٔ فرهنگی و ادبی بین دو ادب به وجود می آید، موضوع ادبیات تطبیقی قرار نمی گیرد؛ زیرا این مشابهات حاصل

    شباهتها و مشترکات روحی انسانها با هم است نه ثمرۀ اخذ و اقتباس ادبی ملتها از یکدیگر (فرشیدورد، 1373، ج 2 808).
    مشابهت های فراوانی که بین اشعار پلات و فرخزاد به چشم میخورد از همین مقوله است و برای یافتن ریشه ها و علل و عوامل آن راهی جز جستجو در زوایای زندگی و اجتماعی آنها پیش رو نمیماند روزنتال نیز که یکی از معروف ترین منتقدان شعر سیلویا است مصرانه معتقد است که اشعار بسیاری از سیلویا پلات به جا مانده که هیچ شرح و تفسیر ادیبانه ای را برنمی تابد و به قدری شخصی است که برای گشودن راز آنها فقط و فقط باید به زندگی او رجوع کرد؛ بنابراین ناگزیریم که نحوه معیشت آن دو شاعر را مورد مطالعه قرار دهیم. بنابراین به همین منظور در بخش ،پیشین، تفصیلی در باب زندگی دو شاعر داده شده است.

    شاید هیچ واقعیتی به اندازۀ رابطه این دو شاعر با پدرانشان در حیات فردی اجتماعی و هنری آنها تأثیر ننهاده باشد. میتوان گفت انضباط خشک نظامی، کج خلقی و بی مسئولیتی و بی مهری پدر فروغ رک ،جلالی (1377 (119) و مرگ زودهنگام و تراژیک پدر سیلویا، سرنوشت دو شاعر ما را هم در عرصۀ زندگی طبیعی و هم در حوزه حیات هنری رقم زده است. درگذشت پدر سیلویا پدری که دلبستگی عاشقانه ای به او داشت چنان تأثیری بر وی نهاد که تبدیل به یکی از درون مایه های اصلی شعرش شد. این تأثیر، گاه خود را به صورت عشق و گاه ،نفرت نشان میدهد. نفرت از این بابت که وی را ترک گفته و از نعمت محبت پدر بی نصیب گذاشته در دفتر خاطراتش بارها از مرگ پدر اظهار تأسف کرده اغلب با لحن و کلماتش به او حمله می کند. جملاتی از این قبیل که پدر مرد و ترکم کرد. (پلات، 1382، خاطرات سيلويا پلات، 382) و یا «هیچ وقت معنی عشق به پدر را درک نکردم عشـق مــدام مـــردی همخون بعد از سن هشت سالگی… تنها مردی که میتوانست در تمام طول عمرم همیشه دوستم بدارد… (همان 379 و نیز ر.ک. اشعارش در مورد پدر) از این نظر وضع فروغ بهتر از سیلویا نبود؛ در گیریهای وی با پدرش که از خلال نامه ها و نوشته هایش پیداست مبین این نکته است که او نیز همچون سیلویا چندان طعم محبت پدر را نچشیده بود از نظر روانی دخترانی که از مهر پدر محروم بوده اند همیشه به دنبال تکیه گاهی هستند که آنچه را از راه طبیعی به دست نیاورده اند از طریق مصنوعی تصاحب کنند؛ از این روست که همه یا پارههایی از وجود پدر را در نزد شوهران یا دیگر مردان اطراف خود میجویند سرگشتگیهای فروغ و معاشرت با مردان هنرمند زمان ،خود از این منظر قابل توجیه است که خوشبختانه با آشنایی با ابراهیم گلستان این درد تا حدودی التیام یافت. سیلویا پلات نیز به گواهی دفتر خاطراتش چنین دوره هایی را گذرانده است و بنابر اقتضایات فرهنگی جامعۀ خود برای بازیابی مهر ،پدری در طول زندگی کوتاهش دست به دامان این و آن شده و همین امر بر شدت سرخوردگیهایش افزوده بود. او به صراحت عنوان میکند که در برقراری ارتباط با ،مردان به دنبال یافتن پدرش است … ترانه روستایی ام را به پدرم تقدیم کردم که بهترین بود ای کاش میتوانستم درکش کنم؛ در آن جلسۀ عجیب فال قهوه به رد پت نگاه کردم و عملاً با خواهشم از او برای این که پدرم باشد، پدرش را در آوردم ،همان (178). رابطۀ او با ریچارد ساسون، نیز که دیوانه وار دوستش داشت با بیوفایی او سرانجامی تراژیک یافت و همین امر نیز بر حس بی اعتمادی سیلویا نسبت به مردان دامن زد. آخرین پناهگاه سیلویا شوهرش، تـد هـیـوز، بود که در ابتدا به نظر میرسید جای خالی پدرش را نیز پر کرده است: «… بعضی وقتهای خاص، تد را با پدرم یکی میبینم و این زمانها اهمیت بسیار پیدا می کنند» (همان، 384)

    وی در نامه ها و خاطراتش مکرر به ستایش از تد میپردازد؛ با چنین تعبیراتی ..تد مایه نجات من است خیلی بی نظیر است خاص است…» (همان، 437). و … او درخشان ترین مردی است که تاکنون دیده ام… من بدون کمک او هرگز نمی توانستم چنین آدمی شوم…» (موحد، 1377، 249).

    نقش پدری و همسری تد برای سیلویا به موازات احساس دوگانه و همزمان عشق و نفرت نسبت به پدر موقعیت پیچیده ای برای او در ارتباطش با تد ایجاد می کند. پلات همان گونه که رفت مرگ را نوعی خیانت و بیوفایی از سوی او تلقی میکند و از طرفی نیز عاشق اوست؛ حال که پدر دیگری یافته و او را می ستاید رابطه پنهانی این پدر جدید و یک زن روس بی وفایی دیگری را رقم میزند و سیلویا پدر و همسرش را توامان زیر شلاق ملامت خود میگیرد و فراموش نکنیم تصویر این رقیب را در اشعار سیلویا که بی شباهت به حس نه چندان مثبت او نسبت به مادرش نیست (رک. 34 ,1991 ,Hayman). وی در شعر فالگوش (Eavesdropper) که سراسر شکایت و حکایتی است از بی وفایی همسرش با کنایه ای گزنده پدر را نیز از سرزنش خود بی بهره نمی گذارد …بگذار در تو لانه کنم! بگذار آشفتگی هایم رنگ پریدگیهایم؟ بیاغازند آن کیمیای غریب را که پیه و پوست خاکستری را ذوب میکند از استخوان و استخوان / سلف بیمارترت را چنین باند پیچی شده دیدم کیک عروسی دو متری تازه در او شرارتی هم نبود… (پلات ،1382 در کسوت ماه (264).

    سیلویا و فروغ انگیزه های درونی تری نیز برای فاصله گرفتن از شوهرانشان داشته اند. هر دو شاعر اصولاً ازدواج را ترمزی برای ماشین پیشرفتشان تلقی می کردند و همسرانشان را مانعی بر سر راه خود میپنداشتند؛ با این تفاوت که در شعر فروغ محدودیتهای اعمال شده از سوی همسر و حتی پدر از شکل شخصی و جزیی خارج شده و مبدل به امری کلی و عمومی گشته است؛ فی المثل آنجا که میگوید :

    منم آن مرغ آن مرغی که دیریست
    به سر اندیشه پرواز دارم
    – سرودم ناله شد در سینه تنگ
    به حسرتها سر آمد روزگارم
    به لب هایم مزن قفل خموشی
    که من باید بگویم راز خود را
    به گوش مردم عالم رسانم
    طنین آتشین پرواز خود را
    ولی ای مرد ای موجود خودخواه
    مگو ننگ است این شعر تو ننگ است
    – بر آن شوریده حالان هیچ دانی
    فضای این قفس تنگ است تنگ است

    فروغ در یکی از نامه هایش تلویحاً به تعارض همسرداری و پیشرفت فکری این گونه اشاره میکند …کاش اینطور بودم آنوقت میتوانستم خوشبخت باشم! آن وقت به همان اتاقک کوچولو و شوهری که میخواست تا آخر عمرش یک کارمند جز باشد و از قبول هر مسئولیتی و هر جهشی برای ترقی و پیشرفت هراس داشت و رفتن به مجالس رقص و پوشیدن لباسهای قشنگ و وراجی با زنهای همسایه و دعوا کردن با مادر شوهر و خلاصه هزار کار کثیف و بی معنی دیگر قانع بودم و دنیای بزرگتر و زیباتری را نمی شناختم و مثل کرم ابریشم در دنیای محدود و تاریک پیلــه خــود مــی لولیدم و رشد می کردم و زندگی خود را به پایان میرساندم!… (جلالی، 1377، 119).

    سیلویا نیز در دفتر خاطراتش چنین تعبیری از مسئله دارد که: «بارقه ضعیف و کم رنگی از حساسیت در من هست خداوندا یعنی باید همین حساسیت اندک را نیز با پختن خاگینه برای یک مرد از دست بدهم …. به درجه دو بودن راضی شوم…» (پلات 1382، خاطرات سیلویا ،پالات 56) و در جای دیگر نیز از این که مردان به زنان به چشم عروسک آرایش کرده ای که در کله قشنگش نباید جز پختن استیکهای خوشمزه برای شام و خدمت کردن به آقا بعد از یک روز کاری سخت کسل کننده فکر دیگری باشد» (همان (44) نگاه میکنند گله میکند و با عصبانیت تمام می گوید: «از مردها متنفر بودم چون مرا با فکرشان تحقیر می کردند زنها نباید فکر کنند نباید خیانت کنند اما شوهران میتوانند باید در خانه باشند. آشپزی کنند تا هم بچه دار شوند و هر طوری که شوهران دوست دارند زندگی کنند. اگر میتوانستم روزی بفهمم که چطور قصه یا رمان بنویسم و گوشه ای از احساسم را بروز بدهم افسرده نمی شدم اگر نوشتن مفر نیست پس چیست؟» ،(همان 398)

    احساس تنگنا و استیصال هر دوی آنها را به سمت خودکشی و بستری شدن در آسایشگاه روانی سوق داد. (ر.ک. جلالی، 1377 638 و فرخزاد: 1380، 19 و 25). هم فروغ و هم سیلویا با دلایلی کاملاً مشابه بیش از یک بار به خودکشی دست یازیدند که البته دفعه آخر در مورد سیلویا موفقیت آمیز بود هر چند برخی از منتقدان از خودکشی سیلویا تأویلی شاعرانه و روشنفکرانه تر به دست داده و آن را حاصل تعارضی دانستند که بین زندگی و شعر او ایجاد شده بود( 21 ,2000 ,Brennen). پلات، هم در خاطراتش (صص، 89-384-411) و هم در شعرهایش، از جمله «بانو ایلعاذر»، «باغ تیول» و… نشان میدهد که تفکر نابودی همواره با او بوده است و به قول منتقد و تحسین گر وی :آلوارز توفیق او در سبک نهایی شعر، شعر و مرگ را جدایی ناپذیر میکند… شعر بدین معنی هنری کشنده است (به نقل از موحد 269)

    نتیجه مقالۀ بررسی تطبیقی شعر و اندیشۀ فروغ فرخراد و سیلویا پلات

    مشابهت های غیرقابل چشم پوشی بین زبان و بیان برونه و درونه هنر سیلویا و فروغ را نمیتوان با واژه کلیشه شده ای همچون توارد ،شاعرانه ساده انگارانه حل و فصل کرده و به آسانی از کنار آن گذشت این قبول که آدمیان ساختارهای ذهنی و فکری مشابهی دارند و در برابر محرکهای ،همانند واکنشهای مشابهی از خود نشان میدهند. اما بحث بر سر آن است که همین واکنشهای جوهراً مشابه نیز شکل و صورت فرهنگ و اجتماع و همچنین فردیت خود آدمی را به خود میگیرند؛ بگذریم از این که تفرد هنرمند و شاعر در قیاس با تفرد دیگر انسانها از برجستگی بیشتر و معنی داری برخوردار است.

    فروغ و سیلویا از دو فرهنگ و تمدن متفاوت بودند و در دو فضای نسبتاً متفاوتی به سر برده بودند، اما آنچه ذهن و زبان این دو هنرمند را به هم نزدیک می کند تجربه های زیستی مشترک آن دو است و اگر چیزی را بتوان در سنت ادبی «تــوارد» نامید همین است و بس این دو شاعر شباهتهای بسیاری با هم دارند هر دو از محوریتهای زبان گذشته اند و خواسته اند بیواسطه حرف بزنند؛ شعر هردو نشانه رستن آدمی ست از خودش، هر چند به زبان تن حرف میزنند؛ هر دو در سن خیلی کمی در گذشته اند. فروغ وقت مرگ تنها سی و دو سال داشت و سیلویا از او هم کمتر و فقط سی و یک سال هر دوی آنها با مردانی ازدواج کردند که سالها بعد از خودشان زندگی کردند و نوشتند.

    به قول فلاسفه «صدفه» در جهان هستی معنایی ندارد و هر معلولی حاکی از علتی است بنابراین توارد شاعرانه نیز باید منبعث از فرایندی قابل تبیین باشد. بهترین و مهم ترین روش برای تحلیل تعلیل و تبیین چنین فرایندی همانا کندوکاو در اعماق روح و روان و گسترۀ جامعه و زمان شاعر یا نویسنده و هنرمند است. از این روست که سخن منتقدانی که با تحلیلهای زندگینامهای میانه ای نداشته و حتی به نفی آن میپردازند چندان معتبر به نظر نمیرسد اندیشه و هنر سیلویا پلات و فروغ فرخزاد میتواند شاهد صدق این مدعا باشد.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    کیمیا

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *