شعر کهربا هوشنگ ابتهاج

من نه خود می روم، او مرا می کشد – کهربا

من نه خود می روم، او مرا می کشد – شعر کهربا هوشنگ ابتهاج   من نه خود می روم، او مرا می کشد کاو سرگشته را کهربا می کشد چون گریبان ز چنگش رها می کنم دامنم را به قهر از قفا می کشد دست و پا می زنم می رباید سرم سر رها[…]

شعر به پایداری آن عشق سربلند هوشنگ ابتهاج

بود که بار دگر بشنوم صدای تو را – به پایداری آن عشق سربلند

بود که بار دگر بشنوم صدای تو را – شعر به پایداری آن عشق سربلند هوشنگ ابتهاج   بود که بار دگر بشنوم صدای تو را؟ ببینم آن رخ زیبای دلگشای تو را؟ بگیرم آن سر زلف و به روی دیده نهم ببوسم آن سر و چشمان دل ربای تو را ز بعد این همه[…]

شعر در قفس هوشنگ ابتهاج

ای برادر عزیز چون تو بسی ست – در قفس

ای برادر عزیز چون تو بسی ست – شعر در قفس هوشنگ ابتهاج   ای برادر عزیز چون تو بسی ست در جهان هر کسی عزیز کسی ست هوس روزگار خوارم کرد روز گارست و هر دمش هوسی ست عنکبوت زمانه تا چه تنید که عقابی شکسته ی مگسی ست به حساب من و تو[…]

شعر چراغ صاعقه هوشنگ ابتهاج

کو پای آن که باز به کوی شما رسم – چراغ صاعقه

کو پای آن که باز به کوی شما رسم – شعر چراغ صاعقه هوشنگ ابتهاج   کو پای آن که باز به کوی شما رسم آنجا مگر به یری باد صبا رسم جایی که قاصدان سحر راه گم کنند من مانده در غروب بیابان کجا رسم در راه عشق او چه سواران که پی شدند[…]

شعر پژواک هوشنگ ابتهاج

دل شکسته ی ما همچو آینه پاک است – پژواک

دل شکسته ی ما همچو آینه پاک است – شعر پژواک هوشنگ ابتهاج   دل شکسته ی ما همچو آینه پاک است بهای درنشود گم اگرچه در خاک است ز چاک پیرهن یوسف آشکارا شد که دست و دیده ی پاکیزه دامنان پاک است نگر که نقش سپید و سیه رهت نزند که این دو[…]

شعر گل افشان خون هوشنگ ابتهاج

بلندا سرما که گر غرق خونش – گل افشان خون

بلندا سرما که گر غرق خونش – شعر گل افشان خون هوشنگ ابتهاج   بلندا سرما که گر غرق خونش ببینی، نبینی تو هرگز زبونش سرافراز باد آن درخت همایون کزین سرنگونی نشد سرنگونش تناور درختی که هر چه ش ببری فزون تر بود شاخ و برگ فزونش پی آسمان زد همانا تبرزن که بر[…]

شعر در پرده ی خون هوشنگ ابتهاج

بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم – در پرده ی خون

بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم – شعر در پرده ی خون هوشنگ ابتهاج   بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم به پای سرو آزادی سر و دستی برافشانیم به عهد گل زبان سوسن آزاد بگشاییم که ما خود درد این خون خوردن خاموش می دانیم نسیم عطر گردان بوی خون[…]

شعر بر سر آتش غم هوشنگ ابتهاج

آه کز تاب دل سوخته جان می سوزد – بر سر آتش غم

آه کز تاب دل سوخته جان می سوزد – شعر بر سر آتش غم هوشنگ ابتهاج   آه کز تاب دل سوخته جان می سوزد ز آتش دل چه بگویم که زبان می سوزد یارب این رخنه ی دوزخ به رخ ما که گشود؟ که زمین در تب و تاب است و زمان می سوزد[…]

شعر یاد آر هوشنگ ابتهاج

ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم – یاد آر

ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم – شعر یاد آر هوشنگ ابتهاج   ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم و ز یار شکایت سوی اغیار نبردیم معلوم نشد صدق دل و سر محبت تا این سر سودازده بر دار نبردیم ما را چه غم سود و زیان است که[…]

شعر زنده وار هوشنگ ابتهاج

چه غریب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگساری – زنده وار

چه غریب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگساری – شعر زنده وار هوشنگ ابتهاج   چه غریب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگساری نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری چه چراغ چشم دارد از شبان و[…]

شعر شبیخون هوشنگ ابتهاج

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی – شبیخون

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی – شعر شبیخون هوشنگ ابتهاج   برسان باده که غم روی نمود ای ساقی این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی حالیا نقش دل ماست در آیینه ی جام تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی دیدی آن یار که بستیم صد امید در[…]

شعر خون بها هوشنگ ابتهاج

ای دوست شاد باش که شادی سزای توست – خون بها

ای دوست شاد باش که شادی سزای توست – شعر خون بها هوشنگ ابتهاج   ای دوست شاد باش که شادی سزای توست این گنج مزد طاقت رنج آزمای توست صبح امید و پرتو دیدار و بزم مهر ای دل بیا که این همه اجر وفای توست این باد خوش نفس به مراد تو می[…]

شعر مژده ی آزادی هوشنگ ابتهاج

باغبان مژده ی گل می شنوم از چمنت – مژده ی آزادی

باغبان مژده ی گل می شنوم از چمنت – شعر مژده ی آزادی هوشنگ ابتهاج   باغبان مژده ی گل می شنوم از چمنت قاصدک کو که سلامی برساند ز منت؟ وقت آن است که با نغمه ی مرغان سحر پر و بالی بگشایی به هوای وطنت خون دل خوردن و دلتنگ نشستن تا چند؟[…]

شعر دلی در آتش هوشنگ ابتهاج

چه غم دارد ز خاموشی درون شعله پروردم – دلی در آتش

چه غم دارد ز خاموشی درون شعله پروردم – شعر دلی در آتش هوشنگ ابتهاج   چه غم دارد ز خاموشی درون شعله پروردم که صد خورشید آتش برده از خاکستر سردم به بادم دادی و شادی، بیا ای شب تماشا کن که دشت آسمان دریای آتش گشته از گردم شرار انگیز و توفانی، هوایی[…]

شعر زندان شب یلدا هوشنگ ابتهاج

چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم – زندان شب یلد

چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم – شعر زندان شب یلدا هوشنگ ابتهاج   چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم وین آتش خندان را با صبح برانگیزم گر سوختنم باید افروختنم باید ای عشق یزن در من کز شعله نپرهیزم صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد تا[…]

شعر انتظار هوشنگ ابتهاج

خیال آمدنت دیشبم به سر می زد – انتظار

خیال آمدنت دیشبم به سر می زد – شعر انتظار هوشنگ ابتهاج   خیال آمدنت دیشبم به سر می زد نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست هزار[…]

شعر حصار هوشنگ ابتهاج

ای عاشقان، ای عاشقان پیمانه ها پر خون کنید – حصار

ای عاشقان، ای عاشقان پیمانه ها پر خون کنید – شعر حصار هوشنگ ابتهاج   ای عاشقان، ای عاشقان پیمانه ها پر خون کنید وز خون دل چون لاله ها رخساره ها گلگون کنید آمد یکی آتش سوار، بیرون جهید از این حصار تا بردمد خورشید نو شب را ز خود بیرون کنید آن یوسف[…]

شعر نقش دیگر هوشنگ ابتهاج

خداوندا دلی دریا به من ده – نقش دیگر

خداوندا دلی دریا به من ده – شعر نقش دیگر هوشنگ ابتهاج   خداوندا دلی دریا به من ده در او عشقی نهنگ آسا به من ده حریفان را بس آمد قطره ای چند بگردان جام و آن دریا به من ده نگارا نقش دیگر باید آراست یکی آن کلک نقش آرا به من ده[…]

شعر همیشه در میان هوشنگ ابتهاج

نامدگان و رفتگان، از دو کرانه ی زمان – همیشه در میان

نامدگان و رفتگان، از دو کرانه ی زمان – شعر همیشه در میان هوشنگ ابتهاج   نامدگان و رفتگان، از دو کرانه ی زمان سوی تو می دوند، هان ای تو همیشه در میان در چمن تو می چرد آهوی دشت آسمان گرد سر تو می پرد باز سپید کهکشان هر چه به گرد خویشتن[…]

شعر دوزخ روح هوشنگ ابتهاج

من چه گویم که کسی را به سخن حاجت نیست – دوزخ روح

من چه گویم که کسی را به سخن حاجت نیست – شعر دوزخ روح هوشنگ ابتهاج   من چه گویم که کسی را به سخن حاجت نیست خفتگان را به سحرخوانی من حاجت نیست این شب آویختگان را چه ثمر مژده ی صبح؟ مرده را عربده ی خواب شکن حاجت نیست ای صبا مگذر از[…]

شعر بیت الغزل هوشنگ ابتهاج

این عشق، چه عشق است؟ ندانیم که چون است – بیت الغزل

این عشق، چه عشق است؟ ندانیم که چون است – شعر بیت الغزل هوشنگ ابتهاج   این عشق، چه عشق است؟ ندانیم که چون است عقل است و جنون است و نه عقل و نه جنون است فرزانه چه دریابد و دیوانه چه داند؟ از مستی این باده که هروز فزون است ماهی ست نهان[…]

شعر بهار سوگوار هوشنگ ابتهاج

نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید – بهار سوگوار

نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید – شعر بهار سوگوار هوشنگ ابتهاج   نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید بیا که خاک رهت[…]

شعر در فتنه ی رستاخیز هوشنگ ابتهاج

کنار امن کجا، کشتی شکسته کجا – در فتنه ی رستاخیز

کنار امن کجا، کشتی شکسته کجا – شعر در فتنه ی رستاخیز هوشنگ ابتهاج   کنار امن کجا، کشتی شکسته کجا کجا گریزم از اینجا به پای بسته کجا ز بام و در همه جا سنگ فتنه می بارد کجا به در برمت ای دل شکسته کجا فرو گذاشت دل آن بادبان که می افراشت[…]

شعر لذت دریا هوشنگ ابتهاج

دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست – لذت دریا

دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست – شعر لذت دریا هوشنگ ابتهاج   دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیست چنان ز لذت دریا پر است کشتی ما که بیم ورطه و اندیشه ی کنارش نیست کسی به سان صدف[…]

شعر گریه ی لیلی هوشنگ ابتهاج

چشم گریان تو نازم، حال دیگرگون ببین – گریه ی لیلی

چشم گریان تو نازم، حال دیگرگون ببین – شعر گریه ی لیلی هوشنگ ابتهاج   چشم گریان تو نازم، حال دیگرگون ببین گریه ی لیلی کنار بستر مجنون ببین بر نتابید این دل نازک غم هجران دوست یارب این صبر کم و آن محنت افزون ببین مانده ام با آب چشم و آتش دل، ساقیا[…]

شعر ناز و نوازش هوشنگ ابتهاج

تا خیال دلکشت گل ریخت در آغوش چشم – ناز و نوازش

تا خیال دلکشت گل ریخت در آغوش چشم – شعر ناز و نوازش هوشنگ ابتهاج   تا خیال دلکشت گل ریخت در آغوش چشم صد بهارم نقش زد بر پرده ی گل پوش چشم مردم بیگانه را یارای دیدار تو نیست خفته ای چون روشنایی گرچه در آغوش چشم وقت آن آمد که ساغر پر[…]

شعر آینه در آینه هوشنگ ابتهاج

مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا – آینه در آینه

مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا – شعر آینه در آینه هوشنگ ابتهاج   مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا سایه ی تو گشتم و او برد به خورشید مرا جان دل و دیده منم، گریه ی خندیده منم یار پسندیده منم، یار پسندید مرا کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز[…]

شعر آینه ی شکسته هوشنگ ابتهاج

بیایید، بیایید که جان دل ما رفت – آینه ی شکسته

بیایید، بیایید که جان دل ما رفت – شعر آینه ی شکسته هوشنگ ابتهاج   بیایید، بیایید که جان دل ما رفت بگریید، بگریید که آن خنده گشا رفت برین خاک بیفتید که آن آلاله فرو ریخت برین باغ بگریید که آن سرو فرا رفت درین غم بنشینید که غم خوار سفر کرد درین درد[…]

شعر آواز بلند هوشنگ ابتهاج

وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی – آواز بلند

وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی – شعر آواز بلند هوشنگ ابتهاج   وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی تا با تو بگویم غم شب های جدایی بزم تو مرا می طلبد، آمدم ای جان من عودم و از سوختنم نیست رهایی تا در قفس بال و پر خویش اسیرست بیگانه ی پرواز[…]

شعر پرواز خاکستر هوشنگ ابتهاج

به جز باد سحرگاهی که شد دمساز خاکستر؟ – پرواز خاکستر

به جز باد سحرگاهی که شد دمساز خاکستر؟ – شعر پرواز خاکستر هوشنگ ابتهاج   به جز باد سحرگاهی که شد دمساز خاکستر؟ که هر دم می گشاید پرده ای از راز خاکستر به پای شعله رقصیدند و خوش دامن کشان رفتند کسی زان جمع دست افشان نشد دمساز خاکستر تو پنداری هزاران نی در[…]