شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند

شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند

  • شعر شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند ملک الشعرا بهار 

    یک شب شوم!

     

    شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند

    اختران میخ بر این برشده درگاه زدند

     

    راهداران فلک بر گذر راهزنان

    به فراخای جهان ژرف یکی چاه زدند

     

    چرخ‌داران سپهر از مدد بارخدای

    آتش اندر تن اهریمن بدخواه زدند

     

    خاکیان نیز به برچیدن هنگامه دیو

    بر زمین بانگ توکلت علی الله زدند

     

    خصم درکثرت و قانون‌طلبان در قلت

    به قیاسی که تنی پنج به پنجاه زدند

     

    چارده تن به فضای فلک آزادی

    نیم شب همچو مه چارده خرگاه زدند

     

    خواستند اهرمنان تا ز کمینگاه مرا

    خون بریزند از این رو ره و بی‌راه زدند

     

    ناگهان واعظ قزوین به کمینگاه رسید

    بر سرش ریخته و زندگی‌اش تاه زدند

     

    خبر آمد بمهادیو که شد کشته بهار

    زین خبر دیوچگان خنده به قهقاه زدند

     

    بار دیگر خبر افتاد که زنده است بهار

    زان تغابن نفس سرد به اکراه زدند

     

    رهزنان راه زنند از پی نان پاره و زر

    لیکن این راه‌زنان راه پی جاه زدند

     

    بیدقی راه نه پیموده وزبری شد و گفت

    تا دغل‌پیشه وکیلان بعری‌ شاه زدند

     

    بازیئی بود سراسر به خطا و به دغل

    وین از آن بود که شطرنج به دلخواه زدند

     

    خاک در دیدهٔ صاحب‌نظران افکندند

    قفل خاموشی یک چند بر افواه زدند

     

    پیه بد نامی یک عمر به تن مالیدند

    بند بر دست و زبان و دل آگاه زدند

     

    خویش را قائد و سردار و مقدم خواندند

    تا بدین حیله قدم بر زبر …. زدند

     

    … مولای وطن آمد و بر درگه وی

    کوس ما فی یده کان لمولاه زدند

     

    دوحهٔ فقر و عنا غرس نمودند به ملک

    لوحهٔ عز و غنا بر سر بنگاه زدند

     

    این گدا مردم نوخاسته بی‌زحمت و رنج

    قفل بر گنج پر از تنسق و تنخواه زدند

     

    سفلگانی که به کاغذ لغشان کاغذ نه‌

    بر در خاتم و زر پردهٔ دیباه زدند

     

    گرسنه محتشمان حلقهٔ دریوزه گری

    نیمشب بر در پیله‌ور و جولاه زدند

     

    ‌*‌

    *‌

     

    بر تو ای ‌واعظ‌ مسکین‌ دل ‌من ‌سوخت از آنک

    خونیان بر تو چنان ضربت جانکاه زدند

     

    ره دیرینه نهادی و گرفتی ره قوم

    لاجرم ره به تو، آن فرقهٔ گمراه زدند

     

    تا شدی فتنهٔ دیوان سلیمان صورت

    مر ترا در حرم قدس به شب راه زدند

     

    عوض موعظت و پند شدی صاحب رعد

    زان رهت برق فنا برتن چون کاه زدند

     

    شدی از قزوبن تا تمشیت رعد دهی

    جای رعدت به جگر، صاعقه ناگاه زدند

     

    به مراد دل درگاهی بردرگه داد

    رفتی و دشنهٔ ظلمت به جگرگاه زدند

     

    به ‌هوا خواهی ‌قومی ‌شدی از ره که نخست

    در تغنی ره مرگ تو هواخواه زدند

     

    کشتهٔ وجه شبه گشتی و این بی ‌بصران

    بَدَل من رهت از جملهٔ اشباه زدند

     

    آن سگان بودند آمادهٔ آزردن ماه

    عف‌عفی کرده و پنهان همه شب آه زدند

     

    ماه و ماهی چو به سه حرف شبیهند بهم

    پنجه بر ماهی مسکین بَدلِ ماه زدند

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ملک الشعرا بهار

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)

     

    قالب شعر: قصیده

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش – ۱۲۵

    دانلود آهنگ درد سامان جلیلی + پخش آنلاین

    اشک رقصان

    گویند سیم و زر به گدایان خدا نداد

     

     

    در صورتی که در متن بالا، معنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


     

    شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند اختران میخ بر این برشده درگاه زدند راهداران فلک بر گذر راهزنان به فراخای جهان ژرف یکی چاه زدند» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ملک الشعرا بهار که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ملک الشعرا بهار  بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «آن سگان بودند آمادهٔ آزردن ماه عف‌عفی کرده و پنهان همه شب آه زدند ماه و ماهی چو به سه حرف شبیهند بهم پنجه بر ماهی مسکین بَدلِ ماه زدند» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر یک شب شوم! ملک الشعرا بهار

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر یک شب شوم! ملک الشعرا بهار بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»