فرخزاد دیدار تلخ

به زمین می زنی و می شکنی – دیدار تلخ

  • به زمین می زنی و می شکنی – شعر دیدار تلخ فروغ فرخزاد

     

    به زمین می زنی و می شکنی
    عاقبت شیشهٔ امیدی را

    سخت مغروری و می سازی سرد
    در دلی ، آتش جاویدی را

    دیدمت ، وای چه دیداری وای
    این چه دیدار دلآزاری بود

    بی گمان برده ای از یاد آن عهد
    که مرا با تو سر و کاری بود

    دیدمت ، وای چه دیداری وای
    نه نگاهی ، نه لب پر نوشی

    نه شرار نفس پر هوسی
    نه فشار بدن و آغوشی

    این چه عشقی است که در دل دارم
    من از این عشق چه حاصل دارم

    می گریزی ز من و در طلبت
    بازهم کوشش باطل دارم

    باز لبهای عطش کردهٔ من
    لب سوزان تو را می جوید

    می تپد قلبم و با هر تپشی
    قصهٔ عشق تو را می گوید

    بخت اگر از تو جدایم کرده
    می گشایم گره از بخت ، چه باک

    ترسم این عشق سرانجام مرا
    بکشد تا به سراپردهٔ خاک

    خلوت خالی و خاموش مرا
    تو پر از خاطره کردی ، ای مرد

    شعر من شعلهٔ احساس من است
    تو مرا شاعره کردی ،ای مرد

    آتش عشق به چشمت یکدم
    جلوه ای کرد و سرابی گردید

    تا مرا واله و بی سامان دید
    نقش افتاده بر آبی گردید

    در دلم آرزویی بود که مُرد
    لب جانبخش تو را بوسیدن

    بوسه جان داد به روی لب من
    دیدمت لیک ، دریغ از دیدن

    سینه ای ، تا که بر آن سر بنهم
    دامنی تا که بر آن ریزم اشک

    آه ، ای آنکه غم عشقت نیست
    می برم بر تو و بر قلبت رشک

    به زمین می زنی و می شکنی
    عاقبت شیشهٔ امیدی را

    سخت مغروری و می سازی سرد
    در دلی ، آتش جاویدی را

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    بهاره خدابنده
    Latest posts by بهاره خدابنده (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *