بررسی-مقایسه-ای-شعر-فروغ-و-سپهری-از-نطرگاه-فکری-و-محتوایی

بررسی مقایسه ای شعر

  • بررسی مقایسه ای شعر فروغ و سپهری از نظرگاه فکری و محتوایی :  سهراب و فروغ از میان شاعران معاصر ارتباط شاعرانه و دوستانه بیشتری با هم داشته اند. درباره روابط دوستانه این دو گفته اند که گاه فروغ از نمایشگاههای نقاشی سپهری دیدن میکرد (جلالی، ۱۳۷۲، ص (٦٢٦) و گاه نیز برای دیدن او به دانشکده هنرهای زیبا می رفت (آیه های آه، ۱۳۸۱، ص ۲۲۸)سپهری نیز یک فیلم انیمیشن کوتاه با فروغ ساخت (مرادی کوچکی، ٣٠٥) فروغ طرحی از چهره سپهری کشید و سپهری نیز طرحی را به عنوان هدیه به فروغ داد (همان، ص ٤٤٧) در مواردی نیز آنها پیشنهادهایی را در زمینه نقد و اصلاح شعر همدیگر ارائه می کرده اند خواهر سپهری در این باره می گوید: « در مصرع ” تا بخواهی خورشید تا بخواهی پیوند تا بخواهی “تکثیر سهراب پیرامون کلمه تکثیر می گفت: این واژه را فروغ فرخزاد پیشنهاد کرد و گرچه مورد نظرم نبود اما به خاطر فروغ آن را تغییر ندادم» (سپهری، پریدخت، ۱۳۸۰ ص ۱۰۰)

    فروغ در مصاحبه مفصلی که با سیروس طاهباز و دکتر ساعدی انجام میدهد، در مورد سپهری چنین اظهار نظر می کند: « سپهری از بخش آخر کتاب آوار آفتاب شروع میشود و به شکل خیلی تازه و محسور کننده ای هم شروع میشود و همین طور ادامه دارد و پیش میرود. سپهری با همه فرق دارد دنیای فکری و حسی او برای من جالبترین دنیاهاست. او از شعر و زمان و مردم خاصی صحبت نمیکند او از انسان و زندگی حرف میزند و به همین دلیل است (جلالی، ۱۳۷۲ ص ۲۲۲) به دلیل همین ارتباطهای شاعرانه و دوستانه است که سپهری پس از وفات فروغ مرثیه زیبایی در سوگ او میسراید و نام او را «دوست» می گذارد بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افقهای باز نسبت داشت و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید (هشت کتاب شعر «دوست»، ص ۳۹۸)

    نویسندگان: دکتر علی حسین پور، صغری السادات موسوی

    از آرشیو مطالب نیز دیدن کنید:

    نقد ادبی فروغ فرخزاد سهراب سپهری

    بررسی مقایسه ای شعر فروغ و سپهری از نظرگاه فکری و محتوایی :

    فروغ شعر «روشنی، من ، گل آب » سپهری را همراه با شعرهای خود خوانده است. سبک بیان این دو شاعر گاه بسیار به هم نزدیک میشود (شمیسا، ۱۳۷۲، ص ۲۹۸). این دوستیها و ارتباطهای هنری و شعری و سخنان و رفتارهای تأییدآمیزی که فروغ و سپهری نسبت به اشعار و آثار همدیگر داشته اند همواره موجب شده است تا برخی از منتقدان شعر معاصر اشعار آن دو را متأثر از هم ارزیابی کنند و از تأثیر پذیری سپهری از فروغ، یا فروغ از سپهری سخن گویند به همین دلیل در مقاله حاضر در صدد برآمده ایم تا به بررسی تحلیلی و مقایسه ای اشعار این دو شاعر از نظرگاه محتوایی و فکری همت گماریم و با استخراج مهمترین دورنمایه ها و مفاهیم متکرر و پربسامد و محتوایی و فکری در اشعار آن دو، میزان اشتراکات و اختلافات فکری آن دو در هر یک از این دورنمایه ها را آشکار سازیم. مهمترین درونمایه هایی که در اشعار هر دو شاعر به تکرار بدانها بر میخوریم و به همین دلیل همانها را می توانیم دستمایه بررسی تطبیقی اندیشه و جهان بینی آن دو قرار دهیم، عبارتند از :

    الف) مقایسه تنهایی در شعر فروغ و سپهری

    تنهایی، سکوت و غربت از درونمایه ها و مضامین مهم شعر فروغ فرخزاد و سهراب سپهری است. فروغ در اشعار و نامه هایش بارها از تنها ماندن خود شکایت میکند: « تمام شماها رفته- ایدو من اینجا تک و تنها افتاده ام و دارم از تنهایی میمیرم (فرخزاد، ۱۳۷۱: ص ٤٢). سپهری نیز در اشعار و نامه هایش بسیار به تنهایی خود اشاره میکند «من از رفت و آمدها کاسته ام . هیچ چیز مرا با دنیای جنب و جوشهای هنری محیط پیوند نمیدهد. انگار در بیرون چیزی نمی گذرد، نشستن و برای خود کار کردن بیشتر مورد پسند خاطر من است» (سپهری ،پریدخت ۱۳۸۲ ص ۹۹)
    فروغ پس از طلاق از دیدار تنها فرزندش محروم شد و همین امر درد تنهایی او را دو چندان کرد، در حالی که سپهری هرگز ازدواج نکرد و به اختیار خود تنهایی را بر همنشینی با مردمی که حرف او را نمی فهمیدند، ترجیح داد.
    بی شک تنهایی تحمیل شده به ،فروغ با تنهایی اختیاری و خلوت عرفانی سپهری متفاوت است. فروغ از وحشت دنیای تنهایی آزرده و غمگین است.چون نهالی سست میلرزد روحم از سرمای تنهایی میخزد در ظلمت قلبم وحشت دنیای تنهایی (دیوان فروغ مجموعه ،دیوار اندوه تنهایی، ص ۲۱۰)
    اما سپهری نگران به هم خوردن دنیای ظریف و روحانی تنهایی خود است و سکوت و خاموشی را بر سخن ترجیح میدهد:
    به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من (هشت کتاب، حجم سبز واحه ای در لحظه، ص ٣٦١)
    تنهایی سهراب و ،فروغ هر دو همراه با ترس و هراس است؛ اما ترس فروغ از تنهایی، ترس همراه با اندوه و اندیشیدن به مرگ و زوال است و تنهایی سپهری همراه با ترسی شفاف و برخاسته از شوق وصال در اندیشه ،سپهری تنهایی یکی از مراحل و منازل سلوک مهم است. دکتر سیروس شمیسا در تفسیر شعر ” نشانی از سپهری در تبیین این سطر: « پس به سمت گل تنهایی می پیچی» تعبیر ” گل تنهایی را با یکی از وادیها و منازل هفتگانه عرفانی برابر گرفته است شمیسا (۱۳۸۲، ص ٢٦٤) همچنین سپهری همیشه به فکر حفظ تنهایی روحانی خود است و حتی شعری میسراید با عنوان ” شب تنهایی خوب ” (سپهری، ۱۳۸۲، ص ۳۷۱) اما فرخزاد پیوسته از تنهایی خود گله مند و نالان است. و دختری که گونه هایش را / با برگهای شمعدانی رنگ میزد آه / اکنون زنی تنهاست اکنون زنی تنهاست (دیوان فروغ تولدی دیگر، آن روزها، ص ٢٩٤)
    سپهری انسانی بود شرمگین و تا حدودی گوشه گیر که از شرکت در مجالس شعر خوانی و پذیرش مصاحبه های رادیویی و تلویزیونی خودداری میکرد (آشوری و دیگران ، ۱۳۷۱، ص ٤٠-٣٩)؛ اما فرخزاد با آنکه بسیار از تنهایی خود سخن گفته است هرگز انسان گوشه گیری نبود و در مصاحبه های بسیاری شرکت کرد. از این رو از فروغ مصاحبه های بسیاری به جا مانده است حال آنکه از سپهری چنین مصاحبه هایی در دست نیست.

    ب) مقایسه غم و اندوه در شعر فروغ و سپهری

    غم و اندوه نیز از درونمایههای اصلی شعر فروغ و سپهری محسوب میشود. غم و اندوه فروغ بیشتر به دلائل خانوادگی و اجتماعی مربوط است. شکستها و تلخیهایی که فروغ در زندگی شخصی خود متحمل ،شده بیش از هر چیز موجبات اندوه و نومیدی او را فراهم می کند، به گونه ای که تمام هستی شاعر به آیه ای تاریک بدل میشود و او به نومیدی خود معتاد و وابسته میگردد.
    در شب کوچک من دلهره ویرانی است گوش کن وزش ظلمت را می شنوی؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم (تولدی دیگر، باد ما را خواهد برد، ص ۳۰۷ بر اغلب اشعار فرخزاد آنچنان فضای غم آلود و اندوهگینی حاکم است که خواننده را نیز دچار حسرت و اندوه میکند نرم نرمک خدای تیره غم می نهد پا به معبد نگهم می نویسد به روی هر دیوار/ آیه های همه سیاه سیاه تولدی دیگر شعر سفر، ٣٠٦)
    دلم گرفته است / دلم گرفته است به ایوان میروم و انگشتانم را بر پوست کشیده شب میکشم(ایمان بیاوریم پرنده مردنی است، ص ٤٦٧)
    در حالی که این گونه سیاه انگاریها و بدبینیهای شدید به هیچ وجه در شعر سپهری دیده نمی شود. البته در مجموعه های آغازین سپهری گاه با غمهای تیره و پژمردگی و افسردگی  مواجه می شویم:
    شاخه ها پژمرده ست سنگها افسرده ست رود می نالد جغد میخواند/ غم بیاویخته با رنگ غروب / می تراود ز لبم قصه سرد /دلم افسرده در این تنگ غروب (مرگ رنگ، رو به غروب ، ص ۲۹)

    بتدریج در اشعار او سیاه بینی جای خود را به روشن بینی میدهد و پس از آن اگر در اشعار سپهری غم و اندوهی دیده میشود این غم و اندوه ناشی از بدبینی و نومیدی نیست، بلکه غمی است عارفانه و اندوهی است متفکرانه و عاشقانه و اگر حتی یأسی در شعر او دیده می شود، یأسی است ملوّن وقتی که درخت هست پیداست که باید بود … / اما اى يأس ملوّن!  (ما هیچ ما نگاه وقت لطيف شن، ص ٤١٩)

    با مقایسه اندوه و غم سپهری و فروغ در می یابیم که اندوه و افسردگی فروغ بیشتر به دلیل سرخوردگی و شکست در زندگی و ریشه ی شخصی یا اجتماعی دارد؛ در حالی که غم و اندوه هر چند در ابتدای شاعری سپهری به شکلی گنگ و نامفهوم ظاهر میشود، اما به تدریج علت اندوه او مشخص می شود که یا به دلیل تلاش برای رسیدن به راز هستی است، یا غم و ترسی است ناشی از احساس تنهایی عارفانه و یا به دلیل فاصله گرفتن بشر از سادگی و طبیعت و گرفتار شدن در دام عادات است این است که خواننده با شنیدن شعر سپهری دچار یأس و نومیدی نمیشود بلکه حس غریب غربت و اندوهی عارفانه به او دست میدهد و حزنی موزون و مترنم در دلش جان میگیرد
    دلم گرفته است دلم عجیب گرفته است … / و فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد / شنیده خواهد شد (هشت کتاب مسافر، ص ٣٠٥-٣٠٦)
    به بیان دیگر غم سپهری غمی است عارفانه و سازنده و حاصل احساس عدم وحدت و یکسانی بین نگرنده و نگریسته و وجود فاصله و عدم دستیابی به حقیقت و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است / و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست/ خوشا به حال گیاهان که عاشق /نورند و دست منبسط نور روی شانه آنهاست/ نه، وصل ممکن نیست همیشه فاصله ای هست (مسافر، ص ۳۰۸-۳۰۷)
    و در یک کلام میان غم تیره و سیاه فروغ و غم موزون و صورتی رنگ سپهری تفاوت بسیار است :
    در مسیر غم صورتی رنگ اشیاء ریگهای فراغت هنوز برق میزد (ما هیچ . ما نگاه) و هرچند شعر فروغ گاه برای لحظاتی بسیار کوتاه رنگ شور و نشاط به خود می گیرد، اما بیشتر و در نهایت در شعرش غلبه با حسرت و اندوه و بدبینی است؛ ولی در شعر سپهری غلبه با غمهای شاد و عارفانه و روحیه خوش بینی است.

    ج) مقایسه مرگ در شعر فروغ و سپهری

    فروغ فرخزاد و سهراب سپهری هر دو مسأله مرگ را در شعر خود مطرح کرده اند و نظرات مختلفی نسبت به آن ارائه داده اند هر دو ،شاعر در ابتدای شاعری ترس و هراس خود را از مرگ بیان می کنند با این تفاوت که با شکل گیری نظام فکری ،سپهری، ترس از مرگ از اندیشه او زدوده می شود اما این هراس در بیشتر اشعار فروغ و تا پایان زندگی اش با او همراه است. فروغ گاه آرزومند مرگی است که او را از دنیای هیچ و پوچ و دلمرده برهاند و در دنیای نیستی و فراموشی رها سازد به موجب همین اندیشه او در ابتدا با مرگ برخوردی حسی و سطحی دارد و مرگ در نظر او مساوی است با ،زوال خاموشی و فراموشی و فارغ شدن از افسانه های نام و ننگ /بعد از او دیگر چه میجویم/ بعد از او دیگر چه می پایم/ اشک سردی تا بیفشانم/ گور گرمی تا بیاسایم ( دیوار اندوه تنهایی، ص (۲۱۱) بعدها نام مرا باران و باد / نرم میشویند از رخسار سنگ گور من گمنام میماند به راه فارغ از افسانه های نام و ننگ (عصيان، بعدها، ص ۲۸۳)
    ذهن سپهری نیز از ابتدای شاعری با مسأله مرگ درگیر است و در مرگ رنگ و در ابتدای شاعری، گاه اندوه و تنهایی سپهری با مفهوم زوال همراه است (سپهری، ۱۳۸۲، ص ٣٥، ٤٦، و (٤٩) و یادآوری مرگ برای ،سهراب با آه و اندوه قرین است:
    میان دو لحظه پوچ در آمد و رفتم / انگار دری به سردی خاک باز کردم/ گورستان به زندگی ام تابید / بازیهای کودکی ام روی این سنگهای سیاه پلاسیدند/ سنگها را می شنوم ابدیت غم کنار قبر انتظار چه بیهوده است (آوار آفتاب، ص١٤٢)
    فروغ، ترس و دلهره خود را از مرگ و پوسیدگی بارها در شعرش نشان میدهد: نمی ترسی نمی ترسی که بنویسند نامت را / به سنگ تیره گوری شب غمناک خاموشی (اسیر ، دعوت، ص ۱۱۷)
    اما سپهری با دیدی عارفانه مرگ را مایه ترس دیگران و موجب زدوده شدن حیرت خود میداند. او مرگ را آغاز حیات به شکلی دیگر میداند، نه پایان زندگی: مرگ /آمد حیرت ما را برد / ترس شما آورد (شرق اندوه، «نا»، ص ۲۳۲)

    و نترسیم از مرگ / مرگ پایان کبوتر نیست مرگ وارونه یک زنجره نیست/ مرگ در ذهن اقاقی جاری است مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید (هشت کتاب صدای پای آب، ص (٢٩٦) فروغ مرگ را فنا شدن و هیچ و پوچ شدن میداند و برای رهایی از حس زوال و نابودی به کارهای هنری و شعر روی می آورد: «من نمیتوانم توضیح بدهم که چرا شعر میگویم. فکر میکنم همه آنها که کار هنری میکنند علتش را لااقل یکی از علتهایش یک جور نیاز ناآگاهانه است به مقابله و ایستادگی در برابر زوال (جلالی ۱۳۷۲ ص ۲۰۲-۲۰۳)
    فروغ و سپهری هر دو مرگ را باور دارند اما فروغ همیشه به دنبال راهی برای ایستادگی در برابر مرگ است و در برابر مرگ سریعاً عکس العمل نشان میدهد، در حالی که سپهری مرگ را لازمه زندگی میداند و بدون هیچ مقاومت و انکاری آن را می پذیرد.
    فروغ گاهی – و فقط گاهی – مرگ را به عنوان رویه دیگر سکه زندگی و خاستگاه تولدی دیگر می پذیرد و از یک سو زوال گلها در گلدان را زیبا میبیند و از سوی دیگر، مرگ برای او به صورت سرنوشتی حتمی و راهی برای رهایی از ابتذال و بدبختی جلوه می کند می برتش می برتش / از توی این همبونه کرم و کثافت و مرض به آبیای پلک و صاف آسمون میبرتش (تولدی دیگر به علی گفت مادرش روزینقد، ص ۳۹۵)
    و به ندرت مرگ در نظر فروغ ، چهره تباه و تاریک خود را از دست میدهد و به شعله ای تبدیل میشود که پایان بخش تیرگیهاست؛ و البته این مرگ دیگر مرگی معمولی و سیاه نیست، بلکه مرگی است سرخ و منور :
    و در شهادت یک شمع / راز منوری است که آن را / آن آخرین و آن کشیده ترین شعله خوب می داند (ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، ص ٤٣٨)
    به طور کلی سپهری برخوردی سرشار از آرامش و شادی آفرین با مرگ دارد و فقط در آثار نخستین خود گاهی با غم و اندوه از مرگ یاد میکند مرگ برای سپهری تلخ و گزندهنیست زیرا آن را ادامه طبیعی حیات و جزء لاینفک قانون طبیعت و مکمل زندگی میداند:و بدانیم اگر کرم ،نبود زندگی چیزی کم داشت …/ و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی میگشت (هشت کتاب صدای پای آب، ص ٢٩٤)
    دارد :
    اما فروغ معمولاً و صرف نظر از برخی موارد استثنایی با موضوع مرگ سه نوع برخورد دارد
    ۱-برخوردی منفی با مرگ دارد و از آن می هراسد و دلهره خود را از فرا رسیدن آن بیان می کند.
    ۲- یا برخوردی به ظاهر مثبت با مرگ دارد و آن را موجب رهایی و راحتی از غم و رنج جانکاه زندگی میداند و خاک، خاک پذیرنده / اشارتی ست به آرامش (ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد )
    ۳-گاه نیز با مرگ برخوردی از سر بی اعتنایی و تحقیر و خوار داشت دارد و انگار بود و نبود آن فرقی برای شاعر ندارد (فرخزاد پوران ، ۱۳۸۰، ص ١٤١).

    د) مقایسه طبیعت گرایی در شعر فروغ و سپهری

    سپهری و فروغ هر دو به طبیعت نگاههای دقیقی دارند هر دو ، عناصر طبیعت را در تشبیه ها و استعاره هایشان به کار میبرند از دیدگاه ،سپهری تمام اجزای طبیعت دارای روح و حرکت است. به همین دلیل شخصیت بخشی به عناصر طبیعت از ویژگیهای اصلی شعر سپهری است. اما این ویژگی در شعر فروغ به برجستگی شعر سپهری دیده نمی شود: دست جادوئی شب در به روی من و غم میبندد میکنم هرچه تلاش او به من میخندد(هشت کتاب مرگ رنگ ص ۱۲)
    سپهری در طبیعت نشانه ای از شر و بدی نمیبیند. او همان قدر از زیبایی اسب و کبوتر و لاله لذت میبرد که از زیبایی کلاغ و کرکس و گل شبدر/من نمی دانم که چرا میگویند اسب حیوان نجیبی است/ کبوتر زیباست/ و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست/ گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد (صدای پای آب، ص ۲۹۱)

    اما در شعر فروغ چنین دیدگاه عارفانه ای نسبت به طبیعت وجود ندارد و او از شومی غار غار کلاغ و درندگی گرگ سخن می گوید:
    لبریز گشته کاج کهنسال از غار غار شوم کلاغان (عصیان، دیر، ص ٢٥٧) تفاوت دیگر اینکه ،فرخزاد عناصر طبیعت را برای بیان واقعیتهای زندگی شخصی و اجتماعی به خدمت می گیرد اما در طبیعت گرایی سپهری چنین ویژگی یافت نمیشود. در شعر «دلم برای باغچه میسوزد» فروغ با استفاده از عناصر طبیعی چون گلها، ماهیها، باغچه، حوض خانه و خانه ماهیها به بیان تباهی و انحطاط جامعه خود می پردازد:
    کسی نمی خواهد باور کند که باغچه دارد میمیرد/ که قلب باغچه در زیر آب کرده است/ که ذهن باغچه دارد آرام آرام / از خاطرات سبز تهی میشود (ایمان بیاوریم دلم برای باغچه میسوزد، ص ٤٤٩) در شعر «ایمان بیاوریم» نیز فروغ با عناصر طبیعی مانند فصل ،سرد، آسمان غمناک، زمان کلاغهای منفرد انزوا ابرهای سیاه درختان خیس هم به مسأله فرا رسیدن مرگ خویش در زمستان اشاره می کند و هم زمستان تاریخی عصر خود را یادآور می شود.

    اگرچه سپهری مانند فروغ، طبیعت را به خدمت بیان مسائل اجتماعی نگمارده، اما او همیشه از عدم تعهد انسان نسبت به طبیعت و فاصله گرفتن از زندگی طبیعی گله مند است من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره /نبود کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت هشت کتاب، حجم سبز، ۳۹۱) درست است که این دو شاعر به طور مشترک از اجزای طبیعت مثل آسمان، دریا، خورشید، باغچه ، درخت شب گل و پرنده استفاده کرده اند اما از آنجا که سپهری با دیدی عارفانه به طبیعت مینگرد برای همه اجزای طبیعت ،ارزش نقش و سهمی یکسان قائل است گاه یکی از مظاهر طبیعت را بر دیگری ترجیح نمی نهد و همه عناصر طبیعت را لازم و ضروری میدان و به همه آنها حتی کرم و پشه احترام میگذارد و حتی از دید او «شب» و هیچ نمی تواند چیز بدی باشد.

    و نگوییم که شب چیز بدی است / و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ (صدای پای آب ص ۲۹۳)
    در حالی که فروغ به جای برخورد واقعی یا عارفانه با عناصر طبیعی، با آنها برخوردی اجتماعی و سمبلک دارد برای مثال او با نگاهی ،بدبینانه «شب» را – که از نظر سپهری چیز بدی نیست – موجودی فریبکار و گمراه کننده میداند که با ریاکاری اعتماد انسان را جلب میکند. شاعر از روی طنز و طعن چنین شب فریبکاری را با صفت مثبت «معصوم» همراه می کند:
    سلام ای شب معصوم ! / سلام ای شبی که چشمهای گرگهای بیابان را / به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل میکنی/ و در کنار جویبارهای تو/ ارواح بیدها ارواح مهربان تبرها را می بویند (ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، ص ٤٢٩)

    ه) مقایسه عشق در شعر فروغ و سپهری

    عشق یکی از موضوعات بسیار گسترده و مشترک در شعر و اندیشه فرخزاد و سپهری است و هر یک از این دو شاعر از نظرگاه خاص خود به این موضوع پرداخته اند. فروغ برای نخستین بار در ادب فارسی با صراحت و جسارت از معشوق زمینی مرد سخن گفت و از این معشوق چهره ای ،فردی ملموس و مشخص ارائه داد :
    باز هم قلبی به پایم اوفتاد باز هم چشمی به رویم خیره شد/ باز هم در گیر و دار یک نبرد عشق من بر قلب سردی چیره شد (اسیر، ناآشنا، ص ٧٤)
    شعر سپهری، سرشار از دعوت به عشق ورزی است اما سپهری برخلاف فروغ که به طور وسیع و صریح از معشوق زمینی خود ،سروده به ندرت از معشوق زمینی سخنی به میان آورده است. نمونه ای از توجه سپهری به عشق زمینی را در شعر صدای پای آب شاهد هستیم :
    رفتم از پله مذهب بالا تا ته کوچه شب / تا هوای خنک /استغنا/ تا شب خیس محبت رفتم / من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق ،رفتم رفتم تا زن / تا چراغ لذت تا سکوت خواهش هشت ،(کتاب صدای پای آب ، ص ۲۷۷)

    در دیدگاه سپهری از عشق معشوق زمینی درد و رنج حاصل می شود، در حالی که او به دنبال عشق بدون درد و رنج است. او عاشق آرامش و در آرزوی رسیدن به «حضور هیچ ملایم است. به همین دلیل خود را اسیر قید و بندهای عشق مجازی نمی کند و تا آخر عمر حتی به تأهل نیز تن در نمیدهد.
    سپهری نیز مانند فروغ زیاد از عشق سخن میگوید با این تفاوت که معشوق فروغ، معشوق زمینی مرد است و معشوق سپهری زنی اثیری و اساطیری است:
    حرف بزن ای زن شبانه موعود / زیر همین شاخههای عاطفی باد . . . / حرف بزن خواهر تکامل خوشرنگ خون مرا پر کن از ملایمت هوش / نبض مرا روی زبری نفس عشق / فاش کن ١٠٠٠ حرف بزن حورى تكلم بدوى … (حجم سبز، همیشه ص :٤٠٣)

    به بیان دیگر در شعر سپهری عشق به ،طبیعت عشق به زن اثیری و اساطیری و در نهایت معشوق ازلی مطرح است در حالی که در شعر فروغ عشق به معشوق دوران کودکی، معشوق دوران تأهل و عشق مشترک و معشوق دوران بلوغ فکری و شعری مطرح می شود؛ اما همان گونه که در اندیشه سپهری نهایتاً معشوق ،خداست معشوق زمینی فروغ نیز گاه چهره ای مبهم و متعالی به خود میگیرد و او خواهان عشق متعالی و روحانی و به دور از هوی و هوس می شود:
    عشقی به من بده که مرا سازد / همچون فرشتگان بهشت تو / یاری بده که در او بینم یک گوشه از صفای سرشت تو اسیر در برابر خدا.

    و) مقایسه کودکی در شعر فروغ و سپهری

    در اندیشه فروغ و سپهری دوران کودکی از ارزش خاصی برخوردار است و توجه به کودکی از موضوعات مشترک مطرح در شعر این دو شاعر است فروغ پیوسته به خاطرات زندگی گذشته فرو می رود و از میان این خاطرات یادآوری دوران پاک و معصومانه کودکی برای او لذت بخش است. آن روزها رفتند / آن روزهای خوب/ آن روزهای سالم سرشار/ آن شاخساران پر از گیلاس … / آن بامهای باد بادکهای بازیگوش / آن کوچه های گیج از عطر اقاقیها / آن روزها رفتند تولدی دیگر آن روزها ص (۲۸۹ سپهری نیز در عین آنکه توجه به گذشته را بی فایده میداند و زندگی در «حال» را توصیه میکند، به دوران کودکی از آن جهت که هنوز نگاه کودک همه چیز را تازه و باطراوت می بیند، اهمیت میدهد و در شعر خود از این دوران بسیار یاد میکند زندگی در آن وقت صفی از نور و عروسک بود / یک بغل آزادی بود / زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود (صدای پای آب ص ٢٧٦)

    سپهری و فروغ هر دو بر از دست رفتن دوران آزادی و بی خیالی کودکی حسرت و دریغ می خورند حسرت فروغ بر دوران کودکی حسرت بر از دست رفتن شور و شادی و صداقت و پاکی کودکانه است اما حسرت سپهری بر این دوران بیشتر حسرت بر دور شدن انسان از صفا و سادگی طبیعت و از دست رفتن فهم و درک نزدیک و بی واسطه از پدیده های هستی است:
    باغ ما در طرف سایه دانایی بود / باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه . . . / میوه کال خدا را آن روز میجویدم در خواب / آب بی فلسفه میخوردم توت بی دانش می چیدم ( صدای پای آب، ص ۲۷۵)

    از دید ،سپهری ارزش کودکی به دلیل نزدیکی و یگانه بودن کودک با حقیقت هستی است. کودک که به طور طبیعی و به دور از پیش فرضها و پیش داوریهای مصلحت اندیشانه با محیط اطراف خود رابطه برقرار میکند به گوهر حقیقت نزدیکتر است اما به تدریج با رو آوردن به دانش تصنعتی و ساختگی بشر از سادگی و صفای اولیه دور میشود:
    در خم آن کودکانه های مورب روی سرازیری فراغت یک عید / داد زدم : به، چه هوایی در ریه هایم وضوح بال تمام پرندههای جهان بود آن روزها/ آب، چه تر بود / باد به شکل لجاجت متواری بود  (ما هیچ ما نگاه، ص ٤١٢)

    برای هر دو شاعر، دوران کودکی به دلیل فضای معنوی و صمیمی موجود در آن ارزشمند است؛ زیرا با سپری شدن این دوران انسان به دنیای تلخ آگاهی و بلوغ قدم می گذارد و گرفتار قید و بندها و خودسانسوریهای زندگی بزرگسالان می شود.
    به طور کلی تفاوت نگرش سپهری با فروغ نسبت به دوران کودکی در این است که ارزش این دوران نزد سپهری اولاً به دلیل پیوند کودک با ذات و اصل طبیعت و دور بودن نگاه بی آلایش او از گرد و غبار عادات است و دیگر این که دوران کودکی از نظر یگانگی و نزدیک بودن به ذات ،طبیعت شبیه ترین دوران زندگی انسان به عصر آغاز آفرینش و دوران اسطوره های اولیه ،است و این یعنی نگاهی روان شناسانه و عارفانه به مفهوم کودکی به همین دلیل از نظر سپهری سراغ خانه دوست را باید از کودکان گرفت در صمیمت سیال ،فضا خش خشی میشنوی کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی/ خانه دوست کجاست (حجم سبز، نشانی، ص ٣٥٩)

    اما ارزش دوران کودکی در نظر فروغ بیشتر به خاطر شادیها و حتی شیطنتهای شیرین کودکانه است؛ شادیهای که هر قدر انسان بزرگ و بزرگتر میشوند، رنگ می بازند و دروغها و دوروییها و جفاها و جهالتها جای آنها را میگیرند و این یعنی نگاهی منتقدانه و جامعه شناسانه به مفهوم کودکی ای هفت سالگی ای لحظه شگفت /عزیمت بعد از تو هر چه رفت در انبوهی از جنون جهالت رفت ۰۰۰/ بعد از تو ما صدای زنجره ها را کشتیم و به صدای زنگ، که از روی حرفهای الفبا بر می خاست و به صدای سوت کارخانه های اسلحه سازی، دل بستیم . / بعد از تو ما به هم خیانت کردیم … (ایمان بیاوریم بعد از تو، ص ٤٣٩- ٤٤٠)

    تفاوتهای اساسی دیگر شعر فروغ و سپهری در سطح فکری و محتوایی

    افزون بر تفاوتهای فکری مطرح شده در بخشهای پیشین این دو شاعر در نظام فکری خود تفاوتهایی اساسی دیگری نیز دارند که به اجمال به بررسی آنها می پردازیم: ۱- سفر برای کشف ،حقیقت از درونمایههای بسیار حائز اهمیت و مطرح در نظام فکری سپهری است که در اشعار فروغ به این موضوع پرداخته نشده است. سپهری در زندگی نیز عاشق سفر بود و سفرهای بسیاری به کشورهای مختلف کرد و منظومه ای بلند به نام مسافر سرود. فروغ نیز سفرهایی به ایتالیا ،آلمان انگلستان داشته است و در مجموعه تولدی دیگر، شعری کوتاه به نام «شعر سفر» دارد اما این موضوع از بن مایه های مهم شعر او محسوب نمی شود. این در حالی است که سپهری به طور گسترده به موضوع سفر توجه دارد و شرط سلوک عرفانی را سفر کردن میداند برای ،سپهری سفر دنباله کشف رازهای زندگی و تأمل در خویشتن است. سفر برای او فرار و خود فریبی و گریز از واقعیات نیست (آزاد، ١٣٧٤، ذیل سپهری) . حال آنکه ،فروغ برای گریز از واقعیات زندگی دردناک خود در ایران و برای تغییر روحیه به ایتالیا سفر می.کند ، جلالی ۱۳۷۲، ص ٦٧-٦٨)
    ۲- سپهری، شاعری است که نظام فکری مشخصی دارد در نظام فکری او، عرفان جایگاه خاصی دارد سهراب با دیدی عارفانه به موضوعاتی از قبیل ،کودکی طبیعت معشوق، اندوه خوشبینی تنهایی و نظایر آن مینگرد و میتوان گفت بنمایههای اصلی شعر سپهری صبغه عرفانی دارند و عرفان خاص سپهری زمینه اصلی این موضوعات را تشکیل میدهد؛ حال آنکه فروغ بیشتر شاعری عاطفی و حساس است که نظام فکری مشخصی را دنبال نمی کند و موضوع عرفان از بنمایههای شعر او به شمار نمی آید. ۳- نقد اجتماعی و توجیه مسائل اجتماعی از موضوعات بسیار مهم شعر فرخزاد محسوب می شود، اما سپهری به گستردگی فرخزاد به این موضوع نپرداخته است و حتی برخی از منتقدان او را متهم به برج عاج نشینی کرده اند و او را بچه «بودای اشرافی» نامیده اند. (براهنی، ۱۳۵۸، ص ۵۱۱ به بعد)
    ٤- یکی دیگر از تفاوتهای اساسی فروغ و سهراب در این است که سرزنش خود به خاطر اعتمادهای بی مورد به دیگران از درونمایه های شعر فروغ محسوب می شود، حال آنکه سرزنش خود در شعر سپهری دیده نمیشود.

    همچنین در شعر فروغ، موضوعاتی از قبیل دلبستگی به فرزند و سخن از مسائل خانوادگی کار در خانه مطرح میشود فروغ در شعرش از فرزند شوهر، پدر، مادر، خواهر و برادر خود حرف میزند سپهری نیز در شعرش از پدر ،مادر خواهر و برادر خود سخن می گوید، اما نه به گستردگی فروغ فروغ با معرفی اعضاء خانواده خود و با تعمیم خوی و خصلتهای آنها با ایجاد نمونه نوعی یا تیپ می پردازد تا شعرش بیانگر واقعیتهای عام اجتماعی باشد. مثلاً فروغ از خواهر خود تصویر زنانی را ارائه میدهد که با ازدواج تغییر طبقه میدهند و به رفاه میرسند و در عوض، معصومیتهای کودکانه شان را از دست میدهند (١٤). اما در شعر سپهری، معرفی افراد خانواده به بیان واقعیتهای عام اجتماعی منجر نمی شود. فروغ، از آنجا که زن است از کارهای زنانه و امور خانه داری نیز در شعرش سخن میگوید کدام قله؟ کدام اوج مرا پناه دهید ای اجاقهای پرآتش ای نعلهای خوشبختی وای سرود ظرفهای مسین در سیاهکارهای مطبخ و ای ترنم دلگیر چرخ خیاطی (تولدی دیگر و هم سبز، ص ۳۸۱)
    ٦- در شعر فروغ یک نوع بینش روشنفکرانه هست که در شعر سپهری یافت نمی شود. رشد روشنفکری فروغ در بافت شهرنشینی تهران شکل گرفته و این روشنفکری در شعر او منعکس شده است. فروغ در برخی از اشعار خویش به نقد روشنفکر نمایان نیز پرداخته است. در شعر فروغ خطابها، اشاره ها و تصویرهایی وجود دارد که مربوط به محیط روشنفکری است و بیش از همه در شعر معروف دلم برای باغچه میسوزد به این اشاره ها بر می خوریم (فرخزاد، ۱۳۷۱، ص ٤٥٣؛ در حالی که در شعر سپهری که اصالتاً شاعری شهرستانی است اشاره چندانی به فرهنگ و حال و هوای زندگی روشنفکرانه نشده است.
    شعر فروغ شعر زندگی و شعر سپهری شعر اندیشه است فروغ بیشتر در زمین زندگی می کند و شاعری عینیت گراست ولی سپهری بیشتر شاعری ذهنیت گراست و غالباً مشغول سیر در آسمانهاست و اگر در زمین ،باشد در زمینی است که کمتر کسی را به آن راه است (١٦) فروغ می گوید:
    هرگز آرزو نکرده ام یک ستاره در سراب آسمان /شوم یا چو روح برگزیدگان همنشین خامش فرشتگان شوم / هرگز از زمین جدا نبوده ام / با ستاره آشنا نبوده ام (تولدی دیگر روی خاک، ص ۳۰۲)

    و سپهری می سراید: به سراغ من اگر می آیید / پشت هیچستانم پشت هیچستان جایی است/ پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است که خبر می،آرند از گل واشده دورترین بوته خاک (حجم سبز، ص ٣٦٠)
    شعر فروغ شعر شورش عصیان اعتراض و ناآرامی ،است حال آنکه شعر سپهری شعر آرامش و پرواز و رهایی از اندوههای زندگی مادی است.
    در مجموع به دلیل وجود تفاوتها و تمایزهای بنیادین پیش گفته در عواطف واندیشه های فروغ و سپهری و نوع نگاه منحصر به فرد آن دو به جهان ،پیرامون میتوان به این نتیجه رسید که این دو شاعر دست کم در حوزه و سطح فکری و محتوایی تأثیر چندانی از یکدیگر
    نپذیرفته اند.

    منابع
    آزاد پیمان؛ در حسرت پرواز؛ حکایت نفس در شعر احمد شاملو و سهراب سپهری چ اول، تهران: انتشارات هیرمند ١٣٧٤
    آشوری، داریوش کریم امامی و معصومی همدانی؛ پیامی در راه؛ ج ٤، تهران: انتشارات ؛چ طهوری، ۱۳۷۱
    براهنی، رضا طلا در مس؛ ۳ تهران : کتاب زمان ۱۳۵۸
    جلالی، بهروز؛ جاودانه زیستن در اوج ماندن ؛ ج ۲ تهران: انتشارات مروارید، ۱۳۷۲
    سپهری پریدخت؛ سهراب مرغ مهاجر؛ چ ۷ تهران: انتشارات طهوری، ۱۳۸۰
    سپهری پریدخت؛ هنوز در ،سفرم ، تهران: نشر فرزان روز ۱۳۸۲ سپهری، سهراب ؛ هشت کتاب مرگ رنگ زندگی خوابها آوار آفتاب شرق اندوه حجم سبز، صدای پای ،آب ،مسافر ما هیچ ما نگاه؛ ۳۷ تهران : انتشارات طهوری، چ
    ۱۳۸۲

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    کیمیا

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *