امشب بر آستان جلال تو – قربانی

  • امشب بر آستان جلال تو – شعر قربانی فروغ فرخزاد

     

    امشب بر آستان جلال تو
    آشفته ام ز وسوسهٔ الهام

    جانم از این تلاش به تنگ آمد
    ای شعر … ای الههٔ خون آشام

    دیریست کان سرود خدایی را
    در گوش من به مهر نمی خوانی

    دانم که باز تشنهٔ خون هستی
    اما … بس است این همه قربانی

    خوش غافلی که از سر خودخواهی
    با بنده ات به قهر چه ها کردی

    چون مهر خویش در دلش افکندی
    او را ز هر چه داشت جدا کردی

    دردا که تا به روی تو خندیدم
    در رنج من نشستی و کوشیدی

    اشکم چو رنگ خون شقایق شد
    آن را به جام کردی و نوشیدی

    چون نام خود به پای تو افکندم
    افکندیَم به دامن دام ننگ

    آه … ای الهه کیست که می کوبد
    آیینهٔ امید مرا بر سنگ ؟

    در عطر بوسه های گناه آلود
    رویای آتشین تو را دیدم

    همراه با نوای غمی شیرین
    در معبد سکوت تو رقصیدم

    اما … دریغ و درد که جز حسرت
    هرگز نبوده باده به جام من

    افسوس … ای امید خزان دیده
    کو تاج پر شکوفهٔ نام من ؟

    از من جز این دو دیدهٔ اشک آلود
    آخر بگو … چه مانده که بستانی ؟

    ای شعر … ای الههٔ خون آشام
    دیگر بس است … این همه قربانی !

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    بهاره خدابنده
    Latest posts by بهاره خدابنده (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *