شب آمد مرا وقت غریدن است – شعر شیر نیما یوشیج
شب آمد مرا وقت غریدن است
گهِ کار و هنگام گردیدن است
به من تنگ کرده جهان جای را
از این بیشه بیرون کِشم پای را
حرام است خواب.
بر آرم تنِ زردگون زین مغاک
بغرّم به غرّیدنی هولناک
که ریزد زهم کوهساران همه
بلرزد تنِ جویباران همه
نگردند شاد.
نگویند تا شیر خوابیده ست
دو چشم وی امشب نتابیده ست
بترسیده ست از خیالِ ستیز
نهاده زهنگامه پا در گریز
نهم پای پیش.
منم شیر، سلطانِ جانوران
سِر دفِترخیِلِ جنگ آوران
که تا مادرم در زمانه بزاد
بغرّید و غرّیدنم یاد داد
نه نالیدنم.
به پا خاست، بر خاستم در زمن
ز جا جسَت، جسَتم چو او نیز من
خرامید سنگین، به دنبال او
بیاموختم از وی احوال او
خرامان شدم.
برون کردم این چنگِ فولاد را
که آماده ام روزِ بیداد را
درخشید چشِم غضبناکِ من
گواهی بداد از دِل پاکِ من
که تا من منم
به وحشت برخصم ننهم قدم
نیاید مرا پشت و کوپال، خم
مرا مادرِ مهربان از خِرد
چو می خواست بی باک بار آورد.
ز خود دور ساخت.
رها کرد تا یکّه تازی کنم
سرافرازم و سَرفرازی کنم
نبوده به هنگام طوفان و برف
به سر بر مرا بند و دیوار و سقف.
بدین گونه نیز
نبودست هنگامِ حمله وری
به سر بر مرا یاوری، مادری.
دلیر اندر این سان چو تنها شدم
همه جای، قهار و یکتا شدم
شدم نرّه شیر
مرا طعمه هرجا که آید به دست
مرا خواب، آن جا که میلِ من ست
پس آرامگاهم به هربیشه ئی
زکیدِ خسانم نه اندیشه ئی
چه اندیشه ئی ست؟
بلرزند از روز بیدادِ من
بترسند از چنگِ فولادِ من
نه آبم نه آتش نه کوه از عتاب
که بس بدترم زآتش و کوه و آب
کجا رفت خصم ؟
عدو کیست با من ستیزد همی؟
ظفر چیست کز من گریزد همی؟
جهان آفرین چون بسی سهم داد
ظفر در سِر پنجه ي من نهاد
وزان شأن داد.
روم زین گذر اندکی پیش تر
ببینم چه می آیدم در نظر
اگر بگذرم از میان درّه
ببینم همه چیزها یکسره.
ولی بهتر آنک:
از این ره شوم، گرچه تاریک هست
همه خار زارست و باریک هست.
ز تاریکی ام بس خوش آید همی
که تا وقت کین از نظرها کمی
بمانم نهان.
کنون آمدم تا که از بیم من
بلغزد جهان و زمین و زَمَن
به سوراخ هاشان، عیان هم نهان
بلرزد تِن سستِ جانوران
از آشوبِ من.
چه جای ست این جا که دیوارش هست
همه سستی و لحن بیمارش هست؟
چه می بینم این سان کزین زمزمه
ز روباه گویی رمه در رمه
خر اندر خرست.
صدای سگ ست و صدای خروس.
بپاش از هم ای پرده ي آبنوس !
که در پیش شیری چه ها می چرند
که این نعمت تو که ها می خورند ؟
روا باشد این
که شیری گرسنه چو خسبیده ست
بیابد به هر چیز روباه دست ؟
چو شد گوهرم پاک و همت بلند
بباید پی رزق باشم نژند؟
بباید که من
ز بی جفتی خویش تنها بسی
بگردم به شب کوه و صحرا بسی؟
بباید به دل خونِ خود خوردنم
وزین درد نا گفته مردنم ؟
چه تقدیر بود ؟
چرا ماند پس زنده شیر دلیر
که اکنون برآرد در این غم نفیر؟
چرا خیره سرمرگ از او رو بتافت
درین ره مگر بیشه اش را نیافت
کز او دور شد ؟
چرا بشنوم ناله های ستیز
که خود نشنود چرخ دورینه نیز
که ریزد چنین خون، سپهر برین
چرا خون نریزم ؟ مرا همچنین
سپهر آفرید.
ازاین سایه پروردگان، مرغ ها
بدرّم اگر، گردم از غم رها.
صداشان مرا خیره دارد همی
خیالِ مرا تیره دارد همی.
در این زیر سقف
یکی مشت مخلوقِ حیله گرند
همه چاپلوسان خیره سرند
رسانند اگر چند پنهان ضرر
نه ماده اند اینان ونه نیز نر.
همه خفته اند.
همه خفته بی زحمت کار و رنج
بغلتیده بر روي بسیار گنج
نیارند کردن از این ره گذر
ندارند از حال شیران خبر.
چه اند این گروه؟
بریزم اگر خونشان را به کین
بریزد اگر خونشان بر زمین
همان نیز باش که خود بوده ام
به بیهوده چنگال آلوده ام.
وزاین گونه کار
نگردد در آفاق نامم بلند
نگردم به هر جایگاه ارجمند
پس آن به مرا چون از ایشان سَرم
از این بی هنر روبهان بگذرم
کشم پای پَس.
از ایندم ببخشیدتان شیرِنر
بخوابید ای روبهان بیشتر!
که در ره دگر یک هم آورد نیست
به جز جانورهای دلسرد نیست.
گهِ خفتن است.
همه آرزوی محال شما
به خواب ست و در خواب گردد روا
بخوابید تا بگذرند از نظر
بنامید آن خوب ها را هنر
زبیچارگی.
بخوابید این دم که آلامِ شیر
نه دارو پذیرد زمشتی اسیر
فکندن هر آن را که در بندگی ست
مرا مایه ي ننگ و شرمندگی ست.
شما بنده اید!
قالب شعر: مسمط
وزن عروضی: فعولُن فعولُن فعولُن فعل
بحر: متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه
در صورتی که در متن بالا، معنای واژهای برایتان ناآشنا میآمد، میتوانید در جعبهی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهیست که برخی واژهها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شدهاند. شما باید هستهی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیکترین پاسخ برسید. اگر واژهای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاهها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.
مطالب بیشتر در:
شب آمد مرا وقت غریدن است
شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «شب آمد مرا وقت غریدن است / گهِ کار و هنگام گردیدن است / به من تنگ کرده جهان جای را / از این بیشه بیرون کِشم پای را / حرام است خواب » آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز میتوانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذابتر و زیباتر باشد؟ به طور یقین نیما یوشیج که از شاعران مهم معاصر ماست دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطرها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای نیما یوشیج بودید، این شعر را چگونه شروع میکردید؟ و به جای سطرهای پایانی یعنی : « بخوابید این دم که آلامِ شیر / نه دارو پذیرد زمشتی اسیر / فکندن هر آن را که در بندگی ست / مرا مایه ي ننگ و شرمندگی ست » از چه سطرهایی استفاده میکردید؟
دیدگاه شما برای شعر شیر نیما یوشیج
دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاهها برای شعر شیر نیما یوشیج بنویسید.
اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان میشنویم.
اگر عکسنوشتهای با این شعر درست کردهاید، در بخش دیدگاهها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.
پیشنهاد میکنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.
برای ورود به اینستاگرام نیما یوشیج اینجا کلیک کنید
پیشنهاد ویژه برای نیما یوشیج:
- اوزان و بحرهای شعر فارسی - سپتامبر 24, 2023
- اشعار، ترجمهها و نقدهای احمد شاملو - سپتامبر 13, 2023
- اشعار احمد شاملو + بیوگرافی - سپتامبر 10, 2023