سادات آهوان

پرنده‌ ای دارم در بهار که برایم می‌خواند

پرنده‌ ای دارم در بهار – میدانم به من بازخواهد گشت

پرنده‌ ای دارم در بهار – شعر میدانم به من بازخواهد گشت – امیلی دیکنسون   پرنده‌ ای دارم در بهار که برایم می‌خواند بهار به دامش می‌اندازد اما همین که تابستان سر برسد و گل‌ها نمایان شوند سینه سرخ می‌رود. شِکوه نمی‌کنم، اما؛ می‌دانم پرنده از آن من است با اینکه پریده و گریخته[…]

آفتاب آرام آرام غروب کرد

آفتاب آرام آرام غروب کرد  – این مرگ است

آفتاب آرام آرام غروب کرد – شعر این مرگ است – امیلی دیکنسون   آفتاب آرام آرام غروب کرد و نشانی از ظهر نبود برفراز ده به نظاره نشستم نیمروز، خانه به خانه پیدا بود غروب به آهستگی در تاریکی محو می‌شد ردّی از شبنم بر چمن‌ها نبود تنها قطرهای بر پیشانی‌ام فروافتاد و بر[…]

نمی دانم زنده ای یا مرده

نمیدانم زنده ای یا مرده

شعر نمی دانم زنده ای یا مرده – آنا آخماتووا   نمی‌ دانم زنده‌ ای یا مرده و هنوز می‌توان روی زمین تو را جست ؟ یا غروبِ آفتاب که به تاریکی نشست آرام و تنها در ذهنم سوگواری کنم دعاهایم همه برای توست و بی‌قراری‌های شبانه‌ام انبوهِ شعرهای سپیدم و شعله‌ی سوزانِ آبی چشم‌هایم[…]