نازنین میر صادقی

مرده،-در-خیابان-بر-جا-رها-شد

مرده، در خیابان بر جا رها شد – با دشنه ای میان سینه اش

مرده، در خیابان بر جا رها شد – شعر با دشنه ای میان سینه اش – فدریکو گارسیا لورکا   مرده، در خیابان بر جا رها شد با دشنه ای میان سینه‌اش هیچکس نمی‌شناختش فانوس چه می‌لرزید مادر فانوس خیابان چه می‌لرزید سحر بود. هیچکس را توان آن نبود که به چشم‌های باز او در[…]

ایستاده-بر-سر-این-دوراهی-ها

ایستاده بر سر این دوراهی‌ ها

ایستاده بر سر این دوراهی‌ ها – شعر ایستاده بر سر این دوراهی  ها – فدریکو گارسیا لورکا   ایستاده بر سر این دوراهی ها بر لب جاری خواهم کرد، بدرورد خویش را تا گام نَهم در جادهٔ روح و جان خویش. خاطره‌ها بیدار می‌شوند ساعت‌های شوم بیدار می‌شوند من خواهم رسید به باغچهٔ کوچکِ[…]

در-سرتاسر-آسمان

در سرتاسر آسمان – مرد عاشق پیشه

در سرتاسر آسمان – شعر مرد عاشق پیشه – فدریکو گارسیا لورکا   در سرتاسر آسمان تنها یک ستارهٔ‌گُشْن است. لبریز از احساس و دیوانه از عشق با ذره‌هایی از غبار و گرده‌هایی از طلا. برای دیدن قامت خود، اما دنبال آینه‌ای می‌گردد! آی ای نرکس مغرور نقره فام، بر فراز آب‌ها! در سرتاسر آسمان[…]