آسمان‌ ها نمی‌ توانند رازشان را نگه دارند

آسمان‌ ها نمی‌ توانند رازشان را نگه دارند – اما چنین نخواهم کرد

آسمان‌ ها نمی‌ توانند رازشان را نگه دارند – شعر اما چنین نخواهم کرد – امیلی دیکنسون   آسمان‌ ها نمی‌ توانند رازشان را نگه دارند به تپه‌ها می‌ گویند و تپه‌ها به باغ‌ ها و باغ‌ها به نرگس‌ ها پرنده‌ای که گذارش از آن طرف می‌ افتد همه را آهسته می‌شنود اگر پرنده‌ی کوچک[…]

دور از دسترس صبح

دور از دسترس صبح – ایمن در حجره‌ های مرمرینشان

دور از دسترس صبح – شعر ایمن در حجره‌ های مرمرینشان – امیلی دیکنسون   دور از دسترس صبح و دور از دسترس ظهر ایمن در حجره‌های مرمرینشان خفته‌اند ساکنان شکیبای رستاخیز توفال از حریر سقف از سنگ نسیم در قصر آفتابش آهسته می‌خندد زنبور عسل در گوشی ناشنوا همهمه می‌کند پرندگان زیبا آهنگ غفلت[…]

کنون برایت میگویم خورشید چگونه طلوع کرد

کنون برایت میگویم خورشید چگونه طلوع کرد – خورشید

کنون برایت میگویم خورشید چگونه طلوع کرد – شعر خورشید – امیلی دیکنسون   کنون برایت میگویم خورشید چگونه طلوع کرد در هر دم تاری ابریشمین برج‌ها در یاقوت ارغوانی شناور شدند و خبر چون دسته‌ی سنجاب‌ها پراکنده شد تپه‌ها گره از کلاه گشودند پرندگان آواز سر دادند آن‌گاه آهسته به خود گفتم «این دیگر[…]