هیچچیز جلودارت نبود – مردنات – مارک استرند هیچچیز جلودارت نبود نه لحظههای خوش. نه آرامش. نه دریای مواج. تو مشغول مردنات بودی. نه درختانی که به زیرشان قدم میزدی، نه درختانی که سایهسارت بودند. نه پزشکی که بیمات میداد، نه پزشک جوان سپیدمویی که یکبار جانات را نجات داد. تو مشغول مردنات بودی. هیچچیز[…]
بایگانی برچسب: محمدرضا فرزاد
دست ها مال تو بودند، بازوها مال تو بودند – جسم تهی – مارک استرند دست ها مال تو بودند، بازوها مال تو بودند اما تو خود آن جا نبودی. چشم ها مال تو بودند اما بسته بودند و پلک نمی زدند خورشید دورتاب، آن جا بود. ماه غلتان بر شانه های سپید تپه، آن[…]