پاره نشود این بند پوسیده چرا پاره نشود این بند پوسیده چرا/این غم رها نکند لحظه ای مرا خوابم پریشان شد از آن دم/که قصد او شد آزار دقیقه ای مرا دلم خون است از این همه ظلم/چه شود رها کنند این جماعت عقده ای مرا
جدایی زخمی به دل زد و رفت/پاییزی آورد و زمستان کرد و رفت دل را کرد ویرانه ای به جای/عشق را روانه گورستان کرد و رفت چشمم بجز غم ندید رخت دگر/مرا کرد عمری پریشان و رفت