درخت عمر
گفتم:بهار
گفت:
نگو: پرکشید و رفت
گفتم:چه سان
گفت:چو آن آذرخش تیز
برقی زد و نهان شد از آن صحن باصفا
گفتم:که من بهار ندیدم به عمر خود
لختی به فکر رفت و لبش را تکاند و گفت:
بیچاره غرق زمستان شدی چرا؟
گفتم: از آن که گشته سترون درخت عمر
خندید و گفت: عمر نگو این یخین بلور
شولای تنگ بود بر این قامتم به زور
پیرم نمود و کرد به زنجیر پای من
بر آسمان چه غلغله افکنده های من
کرده است ریش
ناله ی دیجور پای من
از ماه و سال و فصل دگر خسته ام مگو
گویا به ارث برده ام همه ی رنج روزگار
زین چرخ کج مدار
گفتم:صبور باش گلم طی شود زمان
بر زندگی بخند و بر او خوش ببر گمان
گفتا “غریب”نگو عمر من گذشت
هیهات آب رفته ببیند دوباره دشت
- حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند - سپتامبر 11, 2023
- درخت عمر - سپتامبر 11, 2023
به نام مادر زیباترین واژه دل نشین ترین کلمه سراغ دارم به همه مادران سر تا سر جهان ارادت بی شمار دارم دست بوس مادران رفیق بی رنگ ریا رفیق شبهای کودکی مهر ورزی مادران خاک زیر پای شمایم 🌺🌺🌺🌺