شعر برآمد بامدادان مهر روشن _ ادیب الممالک
برآمد بامدادان مهر روشن
به پهنای فلک گسترد دامن
چو ترکی آتشین رخ بر نشسته
فراز صحن دیبای ملون
برآمد آفتاب از چرخ گردون
چنان آتش که می بجهد ز آهن
کواکب جملگی گشتند مستور
ز شرم طلعت خورشید روشن
بسان خرمنی سیمین که ناگاه
فتد آتش در آن سیمینه خرمن
دریچه صبح را روزن گشودند
سر خورشید بیرون شد ز روزن
تو پنداری بترکستان مشرق
برون آمد همی از چاه بیژن
پی تاراج گردون مهر تابان
تن از زر ساخت اما دل ز آهن
تو گوئی بر امین فرزند هارون
بتازد هر ثمه فرزند اعین
فلک گوهر همی بزید بغربال
زمین عنبر همی ساید بهاون
یکی چون دیده فرهاد چینی
یکی چون طره خاتون ارمن
فراز سرو بن بنشسته قمری
بسان مؤذنی بر بام مأذن
فرو بردند سوزن در رگ شاخ
بجوشد خون ز جای زخم سوزن
بدوش نارون چتر ملمع
بدست پیلگوشان باد بیزن
نماید نوگل اندر شاخ جلوه
نوازد بلبل اندر باغ ارغن
یکی همچون زنی هر هفت کرده
دگر مانند مردی ارغنون زن
بروی آبگیر زا باد شبگیر
فتاده صدهزاران چین و آژن
چو سیمین جوشنی کز حلقهایش
درفتد چین بر آن سیمینه جوشن
روان مرغابیان دردا من جوی
خرامان سروکان بر طرف گلشن
یکی چون بر حریر آسمانی
نشانده دانها از در معدن
دگر چون بر سر صرح ممرد
زده بلقیس بالا طرف دامن
نگون شد لاله اندر شاخ گوئی
فرامرز است اندر دار بهمن
و یا، بر دم استر بسته شاپور
سر زلف نضیره بنت ضیزن
دریده ناف ابر از دشنه باد
چنان سهراب از تیغ تهمتن
بریده دست باد از خنجر بید
چو تیغ شاهزاده دست رهزن
ولیعهد ملک شه ناصرالدین
مظفر شه امیر پاک دیدن
تنش با گوهر پرویز و کسری
سرش با افسر دارا و بهمن
شکسته عدل او پیشانی ظلم
چو پیشانی جلوت از فلاخن
چو در کف گیرد آن تیع شرربار
بنهراسد دل از یکدشت دشمن
بود با صدهزاران خصم چونان
خروسی با هزاران مشت ارزن
بگنجش کمتر از یکحبه قارون
بچنگش کمتر از میلاد قارن
فکنده ظلم را از طاق گردون
چنان کاشکسته او را دست و گردن
تو گوئی در فکنده دست یزدان
ز طاق کعبه اصنام برهمن
امیرالمؤمنین شاه ولایت
خداوند جهان صدر مهیمن
ز امر حق تعالی در چنین روز
بتخت خسروی آمد ممکن
یمان یثرب و بطحا نبی بود
چو موسی در میان مصر و مدین
خطاب آمد ز یزدان کی پیمبر
علی را بر خلافت کن معین
چراغ کفر را بنمای خاموش
سراج عقل را فرمای روشن
قدم نه در ره دلجوئی دوست
مترس از بغض و کید و کین دشمن
چو گوئی آشکارا قول ایمان
خدایت سازد از هر فتنه ایمن
دلیل لیل الیل را در این روز
نما با حجتی واضح مبرهن
پیمبر ز امر یزدان شد پیاده
از آن رعنا نجیب شیر اوژن
صنا دید عرب را خواند یکسر
گشود از مخزن سر قفل مخزن
ببالای جهاز اشتران ساخت
همای سدره رفعت نشیمن
بیمن طالع ایمان برافراشت
یمین الله را با دست ایمن
بآهنگ جلی من کنت مولاه
علی مولاه گفت آن شاه ذوالمن
در آن ساعت غریو از خلق برخاست
گروهی شاد شد خلقی بشیون
یکی را خار محنت شد بستخوان
یکی را بار طاعت شد بگردن
یکی را مغز میجوشید در سر
یکی را خون همی جوشید در تن
ولیکن امر یزدان را بناچار
نهادندی جبین طوعا و کرهن
ای آن کز بیم شمشیرت در آجام
بیندازند سم، شیران ارژن
ز درگاهت سلیمانی است سلمان
ز یمنت باب ایمان ام ایمن
ولیعهد شهنشاه عجم را
باقبال تو گویم تهنیت من
ایا شهزاده با صدق و ایمان
شه فرخنده میر صادق الظن
تو گردونی و خورشیدت چو افسر
تو خورشیدی و گردونت چو توسن
چو تازی اسب، دریا کمتر از خاک
چو یازی تیغ، مردان، کمتر از زن
کجا بیم تو آنجا زندگی سخت
کجا خشم تو آنجا مرگ اهون
توئی حاکم توئی عالم بهر کار
توئی دانا توئی بینا بهر فن
ز همت دست داری، از کرم دل
ز دانش، روح داری از هنر تن
ز ابر دست تو، زرین کیارست
گر از خون سیاوش، رست روین
سنانت یافت شکل بابزن، زانک
دل بدخواه شد مرغ مسمن
خداوندان، به درگاه تو، چاکر
سخندانان، بتوصیف تو الکن
ز فرمان تو باشد ناهیه لا
باثبات تو گردد نافیه لن
شها این چامه فرخنده نغر
که از وی چشم دانش گشته روشن
منوچهری بدین هنجار گوید
شبی گیسو فرو هشته بدامن
هم از خاقانی شروانی است این
ضماندار سلامت شد دل من
بنص لا تثنی بل تثلث
بهر دو ثالثی باشد معین
مسیحا زاد کلکم همچو مریم
که بد چون مادر یحیی سترون
الا تا فرودین ماه است و اردی
همیشه از پی اسفند و بهمن
الا تا هست توقیع سعادت
بطغرای سر کلکت، مزین
فلک فرسوده کن از زخم شمشیر
زمین آسوده کن وز کید ایمن
مبادت خوابگه جز در صف باغ
مبادت جایگه جز در بردن
ایاغت راز خون خصم باده
چراغت را ز چشمه مهر روغن
بر احبابت ببارد نعمت از چرخ
چو بر اصحاب موسی سلوی و من
بگردن دست خصمت باد بسته
چنان دست شکسته بار گردن
نهال عدل را در باغ بنشان
درخت ظلم را از بیخ برکن
مطالب بیشتر در:
ادیب الممالکشعر مشروطه
وزن شعر: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعر: قصیده
پیشنهاد ویژه برای مطالعه
خاقانی اگر بسیج رفتن داری – ۲۳۲
از وقتی باغبان شاخههای درختانم را هرس کرده است – در ویتنام خانه ها ویران است
در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژهای برایتان ناآشنا میآمد، میتوانید در جعبهی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهیست که برخی واژهها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شدهاند. شما باید هستهی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیکترین پاسخ برسید. اگر واژهای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاهها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.
لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
آ
(حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".
برآمد بامدادان مهر روشن
شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «برآمد بامدادان مهر روشن به پهنای فلک گسترد دامن چو ترکی آتشین رخ بر نشسته فراز صحن دیبای ملون» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز میتوانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذابتر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ادیب الممالک که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ادیب الممالک بودید، این شعر را چگونه شروع میکردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «بگردن دست خصمت باد بسته چنان دست شکسته بار گردن نهال عدل را در باغ بنشان درخت ظلم را از بیخ برکن» از چه سطر هایی استفاده میکردید؟
شعر برآمد بامدادان مهر روشن ادیب الممالک
دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاهها برای شعر برآمد بامدادان مهر روشن ادیب الممالک بنویسید. اگر از شعر لذت بردهاید، بنویسید که چرا لذت بردهاید و اگر لذت نبردهاید، دلیل آن را بنویسید.
اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان میشنویم.
اگر عکسنوشتهای با این شعر درست کردهاید، در بخش دیدگاهها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.
پیشنهاد میکنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.
- به هر که جور نکردی نمی توانستی - ژانویه 29, 2024
- چشم مستت شوخی آغازد همی - ژانویه 29, 2024
- هزار سال رهست از تو تا مسلمانی - ژانویه 29, 2024