لامپ را خاموش می کنم – شعر پرنده ای در لوله ی تانک پوریا پلیکان
لامپ را خاموش می کنم
آینه از کار می افتد
دست می کشم به اندامم
اندامم از کار میافتد
نام زنی را صدا میزنم در تاریکی
صدایم از کار میافتد
تاریکی از کار میافتد
خالی شده ام از من
پر شده ام از زنی تنها
که در شهری دور زندگی می کند
و دور آنقدر تاریک است
که میتواند اتاق خوابت باشد
و اتاق خواب چیست
جز گوری موقت برای مرگی کوتاه؟
لامپ را روشن می کنم
دوباره من می شوم
لامپ را خاموش می کنم
دوباره زن می شوم
چیزی میانِ نور و تاریکی گیر افتاده
که نمیدانم چیست
سیمها
دور تنم پیچیدهاند
دستم را دراز می کنم
تاریکی شکافته می شود
نور در تاریکی پنهان شده بود
مثل پرندهای در لولهی تانک
و تانکی در باغ زیتون ،
مثل زندگی در جنگ
و جنگ در زندگی
زخمی در دهان معشوقهام پنهان شده
و عشق
چون استخوانی در زخمهایم فرو رفته است
چیزی در ما پنهان است
که تا لحظه ی مرگ بیرون نمی آید
درختی در این دانه پنهان است
آن را دفن کردیم
باران های مصنوعی را باراندیم
اما پیش از ما
کسی در هسته ی زمین
قرص ل_دی کار گذاشته بود
زمین به سوی انفجار می رود
انسان ها
در فضا پراکنده خواهند شد
دیدهام
فضانوردی را
که به آغوشِ همسرش پناه میبُرد
و میگفت:
«برای زنها شاید!
اما برای یک مرد
غارنشینی هرگز تمام نخواهد شد
بیا به غارهایمان برگردیم
زانوهایمان را در آغوش بگیریم
و تا پایان جهان بخوابیم»
لطفن برای درج در شبکههای مجازی از هشتگهای زیر استفاده کنید:
شاعر: #پوریا_پلیکان
منبع: #کتاب_شعر_ردبخیه
#شعرخوانی_پوریا_پلیکان
- اوزان و بحرهای شعر فارسی - سپتامبر 24, 2023
- اشعار، ترجمهها و نقدهای احمد شاملو - سپتامبر 13, 2023
- اشعار احمد شاملو + بیوگرافی - سپتامبر 10, 2023