گر نظر علی بمن درفکند نظاره ای

گر نظر علی بمن درفکند نظاره ای – غزل139

  • شعر گر نظر علی بمن درفکند نظاره ای _ غزل139 _ ادیب لممالک

    خطاب به شیخ نظرعلی

     

    گر نظر علی بمن درفکند نظاره ای

    از پس مرگ بخشدم زندگی دوباره ای

     

    پیرو دلیل عاشقان آنکه ز نور معرفت

    پیر خرد بحضرتش کودک شیرخواره ای

     

    از سخنی چو انگبین کرده ز موم نرمتر

    خاطر منکری که شد سخت چو سنگخاره ای

     

    ما همه کودکان او کارگر دکان او

    در طلب مکان او خسته ز هر کناره ای

     

    ما پی دفع خواب خوش خاسته از مقام خود

    او ز برای خواب ما ساخته گاهواره ای

     

    بستر و خوابگا همان نیست در آستان او

    جز دل شرحه شرحه ای یا تن پاره پاره ای

     

    زاهد جرعه نوش اگر مست شد از عصیر می

    صوفی خرقه پوش اگر چرخ زد از عصاره ای

     

    مامی و کو کنار را کرده فدای یک نظر

    بی مدد پیاده ای یا نفس سواره ای

     

    جز نظر علی در این بستر آفت و مرض

    پیکر دردمند را نیست علاج و چاره ای

     

    ای نظر علی دلم در ره انتظار تو

    هست پی فدا شدن منتظر اشاره ای

     

    جسم من از عنایتت دوخته سبز جامه ای

    گوش من از حکایتت ساخته گوشواره ای

     

    ناله شوق سر کنم دیده ز اشک تر کنم

    سبحه ات از گهر کنم تا کنی استخاره ای

     

    سنگ من از تو زر شود لنگ چو مسرعان دود

    اشتر مست می رود بر زبر مناره ای

     

    سینه تو ز نور حق روشن و با فروغ شد

    چون ز شراب لعلگون مغز شرابخواره ای

     

    قلب مسیح خرم است از برکات مریمی

    بزم خلیل روشن است از حرکات ساره ای

     

    خیز ز نور هفت تن باش چراغ انجمن

    ای پی الصلا بزن نعرة البشاره ای

     

    چار فرشته را بخوان تا که بگسترند خوان

    کامده بهر استخوان کرکس و لاشخواره ای

     

    هفت تنان و هفتخوان چار دهند در شمر

    زانکه به از چهارده نیست دگر شماره ای

     

    هر که بدید در فلک شمع مه چهارده

    کی بنظر خوش آیدش روشنی ستاره ای

     

    پیش در مغار تو جامه خصم شد گرو

    خفته پلنگ تیز دو در بن هر مغاره ای

     

    نایب و جانشین حق تازه نماید این ورق

    برده ز انبیا سبق رانده بدشت باره ای

     

    ساقی رو گشاده ای مست ز جام باده ای

    شاهی و شاهزاده ای ماهی و ماهپاره ای

     

    بحر خجل ز موج او، چرخ کمینه اوج او

    ساخته نیست فوج او، از صده و هزاره ای

     

    شه چو باصفهان رود، دجال از جهان رود

    تا که ز شهشهان رود جنگ به جوی باره ای

     

    نوبت سرمدی زند، طبل محمدی زند

    نغمه داودی زند، با دهل و نقاره ای

     

    غیر شهاب و بوالوفامیر و حبیب و مصطفی

    نیست بصفه صفا انجمن و اداره ای

     

    ای تن خسته حزین از برکات یوم دین

    مالک خاتم و نگین صاحب طوق و پاره ای

     

    تو ز هنر صحیفه هم بخرد خلیفه‌ای

    پیر بنی‌حنیفه‌ای میر بنی‌فراره‌ای

     

    زیر لوای حیدری همسفر حذیفه ای

    پیش بساط جعفری همقدم زراره ای

     

    نزد خلیفه جوان منتصر الخلافه ای

    پای سریر خسروان منتظر الصداره ای

     

    هست رخ تو چون زری سینه تنور اخگری

    اشک تو عقد گوهری چشم تو چون فواره ای

     

    باش بفکر بستگی تا برهی ز خستگی

    کی رسدت شکستگی گر تو درستکاره ای

     

    آور گاو خویش را ماله و گاو و خیش را

    بین پس کار و پیش را گر ز پی بهاره ای

     

    گفتمت این غزل از آن بحر که گفته مولوی

    یاور من تویی بکن بهر خدای چاره‌ای

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ادیب الممالک

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)

     

    قالب شعر: غزل

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    باور نداشتم که چنین واگذاریم – موج خیز

    چون درخت فروردین پرشکوفه شد جانم – یک دامن گل

    ماه رمضان بنهفت آن چهره نورانی

    لمن رسم اطلال سقتهاالسحائب

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    گر نظر علی بمن درفکند نظاره ای

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «گر نظر علی بمن درفکند نظاره ای از پس مرگ بخشدم زندگی دوباره ای پیرو دلیل عاشقان آنکه ز نور معرفت پیر خرد بحضرتش کودک شیرخواره ای» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ادیب الممالک که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ادیب الممالک بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «آور گاو خویش را ماله و گاو و خیش را بین پس کار و پیش را گر ز پی بهاره ای گفتمت این غزل از آن بحر که گفته مولوی یاور من تویی بکن بهر خدای چاره‌ای» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر خطاب به شیخ نظرعلی ادیب الممالک

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر خطاب به شیخ نظرعلی ادیب الممالک بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *