چرخ و فلک

چرخ و فلک

  • چرخ و فلک

     

    امروز که جان می دهم از بهر تو ای دوست

    چون یوسف گمگشته به کنعان خبرت نیست

     

    هر لحظه و هر نقطه ، به هر کیفیّت و حال

    دنبال تو ام ، گر چه که دانم اثرت نیست

     

    رفتی و جهانم شده چون شام سیَه تار

    آخر زِ چه رو نیّت صب و سحرت نیست

     

    هجران تو زَهر است به کام من مجنون

    امّا خبری از لبِ همچون شِکرت نیست

     

    می سوزم از عشق تو ولی هیچ نسازم

    مادام که بر سینه رُخِ چون قَمَرَت نیست

     

    ای عشق بُوَد چرخ و فلک گردش ایّام

    ای آنکه زِ من هیچ هوایی به سَرَت نیست

     

    می چرخد و می آوردت عاقبت این چرخ

    در این رَهِ پُر سود که غیر از ضررت نیست

     

    تردید مکن عاقبت آیی به سُراغم

    این رسم زمانه است ، و آن حَذَرت نیست

     

    آیی و زنی تکیه بر این وادی خاموش

    آن دم که زِ من خاطره ای در نظرت نیست

     

    از یاد مَبَر سردی امروز ، که فردا

    راهی به جُز از راهِ قَضا و قَدَرَت نیست

     

    نوروز برای منِ دیوانه حرام است

    آنگاه که گرمای تَنِ پُر شَرَرَت نیست

     

    تحویل شود سال چو دور تو بگردم

    جز من به جهان هیچ کسی همسفرت نیست

    بابک حادثه

     

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    بابک حادثه
    Latest posts by بابک حادثه (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *