َشط رَنج

َشط رَنج

  • َشط رَنج

     

    در فرا دیدهای بی فردا
    بَر خوردیم به دیوارها
    مُهر خوردیم در کف سلول
    پشت پلک های کبود دعا

    مغزها کیش
    چشم ها مات
    قلب ها پات
    می پاشند
    مشت مشت
    دندان
    برای کلاغان مغزخوار

    رو سوی سایه ها
    بر صحنه ی سیاه
    گلبول خون شکفت
    در شستشوی سپید
    از گوش  انتظار

    بگو
    در شطِ رنج
    چرا ؟!
    از نو
    نوشتی مرا

    بگو
    چند غروب مانده
    .
    .
    .
    تا
    رقص
    در حلقه ی طلوع سپیدار

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    فیروزه سمیعی
    Latest posts by فیروزه سمیعی (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *