هان! ای دل ِ عبرتبین! از دیده عبر کن! هان! خاقانی – قصیده ۱۶۷
هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری
هان! ای دل ِ عبرتبین! از دیده عبر کن! هان!
ایوان ِ مدائن را آیینهٔ عبرت دان!
یکره زِ لب ِ دجله منزل به مدائن کن
وَ ز دیده دُوُم دجله بر خاک ِ مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلهٔ خون گویی
کز گرمی ِ خوناباش آتش چکد از مژگان
بینی که لب ِ دجله چون کف به دهان آرد؟
گوئی زِ تَف ِ آهش لب آبله زد چندان
از آتش ِ حسرت بین بریان جگر ِ دجله
خود آب شنیدهستی کآتش کُنَدش بریان
بر دجله گِری نونو! وَ ز دیده زکاتش ده
گرچه لب ِ دریا هست از دجله زکاتاِستان
گر دجله درآمیزد باد ِ لب و سوز ِ دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان
تا سلسلهٔ ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گهگه به زبان ِ اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش ِ دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانهٔ هر قصری پندی دهدت نو نو
پند ِ سر ِ دندانه بشنو زِ بن ِ دندان
گوید که تو از خاکی، ما خاک تو ایم اکنون
گامی دو سه بر ما نه و اشکی دو سه هم بفشان
از نوحهٔ جغدالحق ماییم به درد ِ سر
از دیده گلابی کن، درد ِ سر ِ ما بنشان
آری! چه عجب داری؟ کاندر چمن ِ گیتی
جغد است پی ِ بلبل؛ نوحهست پی ِ الحان
ما بارگه ِ دادیم این رفت ستم بر ما
بر قصر ِ ستمکاران تا خود چه رسد خذلان
گوئی که نگون کردهست ایوان ِ فلکوش را
حکم ِ فلک ِ گردان؟ یا حکم ِ فلکگردان؟
بر دیدهٔ من خندی کاینجا زِ چه میگرید!
خندند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
نی زال ِ مدائن کم از پیرزن ِ کوفه
نه حجرهٔ تنگ ِ این کمتر زِ تنور ِ آن
دانی چه؟ مدائن را با کوفه برابر نه!
از سینه تنوری کن وَ ز دیده طلب طوفان
این است همان ایوان کاز نقش ِ رخ ِ مردم
خاک ِ در ِ او بودی دیوار ِ نگارستان
این است همان درگَه کاورا زِ شهان بودی
دیلم مَلِک ِ بابِل، هندو شه ِ ترکستان
این است همان صفّه کز هیبت ِ او بردی
بر شیر ِ فلک حمله شیر ِ تن ِ شادروان
پندار همان عهد است. از دیدهٔ فکرت بین!
در سلسلهٔ درگَه، در کوکبهٔ میدان
از اسب پیاده شو، بر نَطع ِ زمین رُخ نِه
زیر ِ پی ِ پیلش بین شهمات شده نُعمان
نی! نی! که چو نُعمان بین پیلافکن ِ شاهان را
پیلان ِ شب و روز اَش کُشته به پی ِ دوران
ای بس شه ِ پیلافکن کافکند به شهپیلی
شطرنجی ِ تقدیر اَش در ماتگَه ِ حرمان
مست است زمین. زیرا خوردهست بهجایِ می
در کاس ِ سر ِ هرمز، خون ِ دل ِ نوشروان
بس پند که بود آنگه بر تاج ِ سر اَش پیدا
صد پند ِ نو است اکنون در مغز ِ سرش پنهان
کسری و ترنج ِ زر، پرویز و به زرّین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
پرویز به هر خوانی زرّینتره گستردی
کردی زِ بساط ِ زر، زرّینتره را بستان
پرویز کنون گم شد! زآن گمشده کمتر گو
زرّین تره کو برخوان؟ رو «کَم تَرَکوا» برخوان
گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک؟
ز ایشان شکم ِ خاک است آبستن ِ جاویدان
بس دیر همیزاید آبستن ِ خاک، آری
دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
خون ِ دل ِ شیرین است آن می که دهد رَزبُن
ز آب و گِل ِ پرویز است آن خُم که نهد دهقان
چندین تن ِ جبّاران کاین خاک فرو خوردهست
این گرسنهچشم آخر هم سیر نشد ز ایشان
از خون ِ دل ِ طفلان سرخاب ِ رخ آمیزد
این زال ِ سپید ابرو، وین مام ِ سیهپستان
خاقانی ازین درگه دریوزهٔ عبرت کن
تا از در ِ تو زینپس دریوزه کند خاقان
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه
فردا زِ در ِ رندی توشه طلبد سلطان
گر زاد ِ ره ِ مکه تحفهست به هر شهری
تو زاد ِ مدائن بَر تحفه ز پی ِ شروان
هرکس برَد از مکّه سبحه زِ گِل ِ جمره
پس تو ز مدائن بَر سبحه ز گل ِ سلمان
این بحر ِ بصیرت بین! بیشربت از او مگذر
کاز شطّ ِ چنین بحری لبتشنه شدن نتوان
اِخوان که زِ راه آیند، آرند رهآوردی
این قطعه رهآورد است از بهر ِ دل ِ اِخوان
بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند
معتوه ِ مسیحا دل، دیوانهٔ عاقل جان
شعر هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری خاقانی
البته نام اصلی این شعر «هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری» است که توسط خاقانی، شاعر و قصیدهسرای بزرگ ما، نوشته شده. این شعر این گونه آغاز میشود: «هان! ای دل ِ عبرتبین! از دیده عبر کن! هان!».
از آرشیوهای مشابه دیدن کنید:
خاقانی قالب: قصیده وزن شعر: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
در صورتی که در متن بالا، معنای واژهای برایتان نا آشنا میآمد، میتوانید در جعبهی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهیست که برخی واژهها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شدهاند. شما باید هستهی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیکترین پاسخ برسید. اگر واژهای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاهها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.
لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
آ
(حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".
معنی هان ای دل ِ عبرتبین! از دیده عِبَر کن! هان
ایوانِ مدائن را آیینهیِ عبرت دان
ایوان مدائن طاق کسرا، طاق خسرو، تیسفون، و بارگاه انوشیروان هم نامیده شده.
خاقانی شروانی، شاعر بزرگ قرن ششم هجری، در راه بازگشت از مکه، از (ویرانه های) این کاخ دیدن کرده و این قصیده را سروده است. این کاخ، یکی از مهم ترین سازه های دوران «ساسانیان» است که بقایای آن هم اکنون در کشور عراق و در نزدیکی شهر بغداد قرار گرفته است.
«عِبَر» هم با «عبرت» هم ریشه است و هم در لغت به معنای (جاری شدن ِ اشک). شاعر متاثر از وضعیت ویرانه ی کاخ، آن را محل ِ عبرت دانسته و از دل ِ عبرت بین خواسته که از دیده بر آن بگرید.
معنی یک ره ز ِ لب ِ دجله منزل به مدائن کن
وَز دیده دُوُم دجله بر خاک ِ مدائن ران
کاروان ها پس از پیمودن مسیری در روز، شب را در جایی «منزل» می کرده اند. یک بار که از کنار ِ دجله می گذشتی، شبی هم در مداین منزل بگزین.
«دُوُمدجله»، اشک را می گوید. که با دیدن ِ مداین، اشک ات مانند ِ یک دجله ی دیگر، بر خاک ِ مداین جاری خواهد شد.
معنی خود دجله چنان گرید، صد دجلهیِ خون گویی
کاز گرمیی خوناباش آتش چِکَد از مژگان
خود ِ دجله آن چنان گریه می کند که انگاری صد دجله ی خون است. گرمی خاک کنار رود را به آتش چکیدن از مژه های رود تعبیر کرده. از گرمای خون گریه کردن اش
معنی بینی که لب ِ دجله، کف چون به دهان آرد؟
گوئی زِ تَف ِ آهاش، لب، آبله زد چندان
تصویری از لب ِ دجله داده است. کرانهی آبهای خروشان، کف تشکیل میشود. لب ِ دجله را به لب ِ آدم ِ حسرتبه جگری تشبیه کرده که دهاناش کف کرده و از بس آه ِ سوزناک کشیده، لب اش آبله (تبخال) زده.
معنی بر دجلهگِری نو نو، وَز دیده زکاتاش ده
گرچه لب ِ دریا هست از دجله زکاتاِستان
گِری یعنی گریه کن. پشت سر هم بر دجله گریه کن و اشک ِ تو مثل زکات یا خراجی است که بابت اش می پردازی.
زکات استان یعنی زکات ستاننده. می گوید هر چند که خود ِ دریا از دجله زکات می گیرد، اما تو هم با اشک ات زکاتی به دجله بده. لحن ِ گرچه، اعتراض آمیز به نظر می رسد که چرا دریا باید از رود زکات بگیرد. برای توضیح این حس، این سطر از کلیم کاشانی را ببینید:
گرچه محتاجایم چشم ِ اغنیا بر دست ِ ما ست / هر کجا دیدیم آب از جو به دریا میرود!
معنی گر دجله درآمیزد باد ِ لب و سوز ِ دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان
باد ِ لب، نسیم ِ خنک ِ ساحل ِ رود است. می گوید اگر دجله باد ِ لب و سوز ِ دل اش را در آمیزد نیمی منجمد می شود و نیمی گداخته!
یعنی اگر بخواهد خنکی یِ ساحل اش را؛ و آتشی که در دل ِ خودش دارد را؛ با هم بیامیزد، نصف خاموش می شود نصف شعله ور! یا: دجله اگر درد ِ دلاش بترکد و با تَف ِ لباش در آمیزد، باد ش میفسرد (منجمد میشود) و دلاش آتش میگیرد.
معنی تا سلسلهیِ ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
سلسله معنی زنجیر است. سلسلهی ایوان، اشارهئی به حکایت ِ زنجیر ِ عدل ِ انوشیروان هم هست. انوشیروان ِ عادل زنجیر ِ بزرگی از قصر ِ خود آویخت که در یک سر ِ آن زنگ ِ بزرگی بود که کسی که شکایتی داشته زنجیر را تکان می داده که زنگ به صدا در آید که به دادرسی بیایند. (1) از زمانی که سلسله ی ایوان ِ مداین گسسته شد، «را» اینجا («را» ی فک ِ اضافه) است. (آن زنجیر ِ دادپروری از میان رفت؛ یا به عبارت ِ دیگری، سلسله ی شاهان ِ ساسانی گسسته شد) دجله در غل و زنجیر شد (زندانی شد) و مانند زنجیر، پیچان شد. اشاره به پیچ و تاپ ِ مسیر ِ بستر ِ رودخانه دارد. مثل زندانی که در از درد و رنج در خود می پیچد. به نوعی اشارهی تلخی به (در غل و زنجیر شدن ِ دجله «مَجاز از کشور» پس از گسستن ِ سلسلهی پادشاهی) کرده است. «پیچان» هم صفت ِ مشترک ِ رود و زنجیر است. و هم نشانهی درد و رنج است.
معنی گهگه به زبان ِ اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش ِ دل پاسخ شنوی ز ایوان
باز تلمیحی به همان سلسله ی عدل ِ انوشیروان است. حتا حالا که آن سلسله گسسته شده و آن زنجیر پاره شده، گاهی به زبان ِ اشک، ایوان را فرا بخوان. چنان که قدیم ها وقتی ستمدیدهئی آن را آواز می داد و کسی به دادخواهی اش پاسخ فرا میداد، تو هم با اشک این ایوان را آواز ده. شاید پاسخی بشنوی.
معنی دندانهیِ هر قصری پندی دهد ات نو نو
پند ِ سر ِ دندانه بشنو زِ بن ِ دندان
دندانه، کنگره ها و شکل های بالای دیواره ی قصر است. به این کنگره ها اگر نگاه کنی، هر بار پند ِ نو ئی خواهی گرفت. این پند ها را با گوش ِ جان بشنو. از بن ِ دندان (با اعماق ِ وجود). دیده اید کسانی که با دقت گوش می دهند بی اختیار دهانشان باز می ماند؟ نگو از بُن ِ دندان می شنوند!
معنی گوید که: تو از خاکی. ما خاک ِ توایم اکنون
گامی دو سه بر ما نِه، اشکی دو سه هم بفشان
در این سطر و چند سطر ِ بعدی به نظر می رسد که پند را از زبان ِ کاخ می گوید. کاخ می گوید که حالا ما خاک ِ تو هستیم. (اصل و ریشه یِ تو ما هستیم.) به تعبیری دیگر هم می توان گفت: اکنون من که زمانی کاخ بودم، خاک ِ زیر ِ پای تو شده ام. خاک به معنی وطن هم می شود تعبیر کرد. تو از خاک هستی. ما خاک ِ تو هستیم. گامی دو سه بر ما بنه. و اشکی دو سه هم بفشان. از آن سان که بر سر ِ خاک ِ کسی اشکی می ریزند. می شود مصراع اول را این طور هم می شود تعبیر کرد: تو از خاک هستی و ما انگاری مقبره (خاک) تو هستیم. قدمی بر خاک خودت بزن و دو سه اشکی هم بر خاک خودت بفشان!
معنی از نوحهیِ جغد الحق، ما ئیم به درد ِ سر
از دیده گلابی کن، درد ِ سر ِ ما بنشان
جغد در ادبیات کهن فارسی خوش آیند نیست. صدای جغد که از در ویرانه ها می خواند هم چیز خوش آیندی تلقی نمی شود. نوعی جغد را مرغ ِ حق هم می نامند. تمسخر و تحقیر ِ کسانی است که طاق ِ کسرا را ویران کردند. نوحه ی جغد الحق؛ صدایی مثل ِ نوحه را از فراز ویرانه های کاخ گفته. و گفته سر ِ ما از نوحه ی این جغدالحق ها به درد آمده است. با اشک ات، مثل ِ گلاب، مرهمی باش و درد ِ سر ِ ما را تسکین بده.
معنی آری چه عجب داری کاندر چمن ِ گیتی
جغد است پی ِ بلبل، نوحهاست پی ِ الحان
در ادامه، با لحن ِ ناله و نصیحت، می گوید که این رسم ِ روزگار است و چیز عجیبی نیست که بعد از بلبل ها، جغد ها بیایند و بعد از الحان و آواز ِ خوش، نوحه جای آن را بگیرد.
معنی ما بارگهِ داد یم، این رفت ستم بر ما
بر قصر ِ ستمکاران تا خود چه رسد خذلان
ما که بارگاه عدل و داد بودیم این ستم بر ما رفت. حالا ببین آن ها که ستم کرده اند چه عقوبتی خواهند داشت!
معنی گوئی که نگون کرده است ایوان ِ فلکوش را
حکم ِ فلک ِ گردان؟ یا حکم ِ فلکگردان؟
به نظر ِ تو این ایوانی که مانند ِ گیتی بوده و فلک وش بوده است را چه کسی سرنگون کرده است؟ کار ِ روزگار بوده یا دستور ِ خدا بوده؟
پس از ناله و نفرین، آدم به تقدیر و قضا هم شک میکند!
معنی بر دیدهیِ من خندی کاینجا ز ِ چه میگرید
گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
به من می خندی که این جا برای چه گریه می کند! ولی به چشم ِ آن کسی باید گریه کرد که این ها را ببیند و گریه اش نگیرد.
معنی نی زال مدائن کم از پیرزن ِ کوفه
نه حجرهیِ تنگ ِ این، کمتر ز ِ تنور ِ آن
اشاره ای به دو داستان است. داستان ِ زال ِ مدائن و داستان ِ پیرزن ِ کوفه. و این مقایسه بین ِ این دو شخص را دستمایه ای قرار داده تا به نتیجه ی شاعرانه ای برسد.
زال ِ مدائن پیرزنی بوده که خانه ای مجاور ِ ایوان داشته که می بایست برای ساخت کاخ، آن را تخریب می کردند. با همه ی پافشاری، پیرزن حاضر به فروختن نشد. در نهایت کلبه را خراب نکردند و دیوار کاخ را از کنار این کلبه عبور می دهند که باعث ایجاد ناراستی در دیوار می شود. (2)
پیر زن ِ کوفه (زال ِ کوفه) پیر زنی بود در زمان نوح که اثر ِ طوفان از تنور ِ خانه یِ او ظاهر شد و به او مضرت نرسانید. (2)
می گوید که نه زال ِ مداین چیزی کم از پیر زن ِ کوفه دارد و نه حجره یِ تنگ ِ این کم تر از تنور ِ آن است.
معنی دانی چه؟ مدائن را با کوفه برابر نِه
از سینه تنوری کن و ز دیده طلب طوفان
مداین را با کوفه ی زمان ِ توفان ِ نوح برابر نهاده است. وجه ِ شبه ها را به این ترتیب می توان بر شمرد: آسیب نرسیدن به خانه ی ِ زال ِ کوفه هنگام ِ توفان ِ نوح و آسیب نرسیدن به خانه ی زال ِ مدائن هنگام ِ ساخت ِ ایوان ِ مداین. وساطت ِ پیرزن ها، …
می گوید فکر کن این مداین، همان کوفه است. تو هم از سینه ات تنوری بساز (داغ ِ دل) و از چشم ات بخواه (گریه) تا توفان (ـِ نوح) بر پا کند. می توان قصد از این توفان را نیز چون توفان ِ نوح، اصلاح ِ وضعیت تصور کرد.
معنی این است همان ایوان کاز نقش ِ رخ ِ مردم
خاک ِ در ِ او بود ی دیوار ِ نگارستان
فکر کنم در این بیت و چند بیت ِ بعدی، دلیل ِ این ادعای برابر نهادن اش را می گوید. می گوید این همان ایوانی است که از بس که مردم به آن رخ می ساییدند (برای کمک گرفتن و نیایش)، خاک ِ در ِ آن، از شکل ِ چهره هایی که بر آن سوده شده بود، شبیه ِ دیوار ِ نگارستان (چیزی مثل ِ موزه ها و نگارخانه های امروزی که تابلو های نقاشی و صورتگری بر آن می آویزند) بود.
معنی این است همان درگه کاو را ز ِ شهان بود ی
دیلم مَلِک ِ بابِل، هندو شه ِ ترکستان
این همان درگاهی است که شاه ِ بابِل غلام اش بود و شاه ِ ترکستان دربان اش.
دیلم و هندو عبارت هایی بوده اند که معنی غلام و دربان را می رسانده اند. بحثی مطرح می شود که شاید استفاده از نام قومیت ها از دیدگاه امروزی، برای صفت های توهین آمیزی مثل ِ غلام و بنده، پسندیده نباشد. می بایست در نظر گرفت که آن زمان این شعر سروده شده است و بحث های حقوق ِ بشر و برابری، به شکل ِ امروزی مطرح نبوده است. هرچند که تا سال های اخیر هم {در زبان های غیر ِ فارسی} عبارت ِ «فیلیپینی» به معنی زن خدمتکار و پرستار بچه به کار برده می شده یا «تایلندی»، معنی جالبی نداشته. یا «نیگر» به معنی نیجریه ای، حاوی بار توهین آمیز و ناپسند برای سیاه پوستان است.
در صورتی که نام ِ قومیتی است که نباید به معنی خاصی مصادره شود.
ما هنوز تازه می آموزیم. و زیاد سخت نگیریم که چرا دیلم و هندو را به معانی مشاغل ِ پست به کار برده!
معنی این است همان صفّه کاز هیبت ِ او بُرد ی
بر شیر ِ فلک حمله شیر ِ تن ِ شادُروان
شادُروان یعنی پرده ی آویز. پرده هایی که روی پنجره ها آویخته بودند و روی پرده ها شکل ها و طرح هایی از حیوانات مثل ِ شیر نیز وجود داشته. صفه یعنی ایوان ِ سقف دار.
این همان ایوانی است که هیبت ِ آن به قدری زیاد بوده که از هیبت ِ آن نقش ِ شیر ِ روی پرده ی کاخ به خودش اجازه می داده که به شیر ِ درنده (و به تعبیری دیگر اسد در برج ِ فلکی) حمله کند.
معنی پندار همان عهد است از دیدهی فکرت بین
در سلسلهی درگه، در کوکبهی میدان…
فکر کن و تصور کن که همان زمان است. کوکبه به معنی انبوهی جماعت است. میدان جنگ را تصویر می کشد. می گوید تصور کن همان زمان است. زنجیرهای درگاه کاخ را تصور کن و شلوغی میدان جنگ را.
معنی از اسب پیاده شو، بر نَطع ِ زمین رُخ نِه
زیر ِ پی ِ پیلاش بین: شَهمات شده نُعمان
نطع یعنی بساط و فرش ِ چرمین. میدان را به چیزی مثل ِ همان صفحه ی بازی یِ شطرنج مانند کرده. (اسب، پیاده، رخ، پیل، شهمات) می گوید از اسب پیاده شو و رخ ات را بر روی زمین بگذار و ببین که نعمان (نعمان منذر نام شخصی بوده که در ادامه توضیح می دهم.) زیر ِ پی ِ پیل (پا ی فیل) مات شده است. در تاریخ بلعمی آمدهاست که نعمان بن منذر را پس از چهار روز بازداشت، در پای فیلان انداختند تا کشته شود. (5)
کشتن و برانداختن نعمان بن منذر که در تمام بادیه حسن شهرت داشت و جایگزینی او با یک والی ایرانی نژاد، ناخوشنودی اعراب را در پی داشت. (4) و منجر به جنگ ِ «ذوقار» و شکست ِ خسرو پرویز از قبایل ِ «بکر بن وائل» شد. این شکست از نظر ِ روحی موجب ِ تجری و تشویق ِ اعراب بر ضد ِ ایران گردید.
معنی نی! نی! که چو نُعمان بین پیلافکن ِ شاهان را
پیلان ِ شب و روز اش کُشته به پِیِ دوران
نعمان بن منذر، امیر دست نشانده ی ساسانیان و حافظ منافع ایران در سرزمین های عرب نشین آنها بود. بر اثر اتفاقاتی، خسرو پرویز این والی خود را سرنگون کرد و کشت(3)
در این بیت، تعبیر و تفسیر دیگری از مرگ ِ نعمان می دهد. می گوید که نه! نه! کسانی را ببین که چون نعمان فیل های زیر ِ شاهان را از پا در می افکندند، اکنون فیل های سفید و سیاه (شب و روز) در اثر ِ گذر ِ زمان (پی ِ دوران) او را کشته اند. یعنی این عقوبت، روزی برایِ همه خواهد بود. به نوعی می خواهد بگوید که از سرنوشت ِ نُعمان درس بگیر
معنی ای بس شه ِ پیل افکن کافکند پشه پیلی
شطرنجیی تقدیر اش در ماتگه ِ حرمان
ببینید! این بیت را به این شکل در جایی ندیدم. اصراری هم بر صحت ِ تصحیح ِ خودم ندارم! در جایی «ای بس پَشه پیل افکن» دیدم، در جایی «ای بس شه ِ پیل افکن ک افکند به شه پیلی» دیدم. هیچ کدام را نپسندیدم!
دنبال معنی دیگری برای «پیل» گشتم. با توجه به این آرایه های ادبی که به کار برده و در بازی شطرنج آمده و «پیاده» که از یک معنا و یک صفت به یک اسم خاص در بازی شطرنج پهلو زده، یا با آن مغز ِ مغلق اش پیل ِ شب و روز را به دوران تعبیر کرده و دوران را کشنده ی شاهان (نعمان) گفته، حدس زدم که «پیل» می بایست معنای دومی هم داشته باشد. در لهجه بختیاری چارلِنگ، پیل به معنی سِمِج آمده است. می توان تعمیم داد. و با داستان مرگ نمرود توسط پشه ای که از بینی او باعث مرگ اش شد و در دیباچه ی «کلیله و دمنه» هم به آن اشاره شده: (جباری که نیش پشه را تیغ قهر دشمنان گردانید…) کنار هم قرار داد. اگر معنای سمج را برای پیل نپذیریم، باز در روایت آمده که لشکر ابراهیم در مقابل نمرود، لشکر ِ پشه ها بوده است. در این صورت می توان پیل را همان پیل ِ لشکر در نظر گرفت و صفتی برای پشه! باز اصراری بر درست بودن اش ندارم اما با این تصحیح، به این شکل می شود تعبیر کرد:
ای بسا شاهان ِ پیل افکن، که شطرنج باز ِ تقدیر، با پشه ای آن ها را بر خاک افکنده و در جایی مات و درمانده کرده است که هیچ پناهی نداشته اند.
و اگر این روایت را در نظر بگیریم که نُعمان، به پیش ِ پایِ فیلان افکنده شد تا بمیرد، می توان مصراع ِ اول را به این شکل اصلاح کرد: «افکند به شه پیلی» یعنی پیلی را بر روی شاهی افکند. هنوز به نتیجه ی قاطعی نرسیده ام!
معنی مست است زمین! زیرا: خورده است بهجایِ می
در کاس ِ سر ِ هرمز، خون ِ دل ِ نوشروان
نفرین می گوید. زمین مست است؛ چون که خون ِ دل ِ نوشروان را در کاسه ی سر ِ هرمز به جای می نوشیده است.
معنی بس پند که بود آنگه بر تاج ِ سر ش پیدا
صد پند ِ نو است اکنون در مغز ِ سر ش پنهان
شاهان پندها (ادعیه) ی فراوانی را بر روی تاج ِ خودشان می نوشتند، امروز صد پند ِ نو در جمجه ی جسد ِ آن ها پنهان است.
معنی کسرا و ترنج ِ زر، پرویز و به ِ زرین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
کسرا (خسرو) پرویز، پادشاهان ساسانی؛ ترنج ِ زر ساخته ی زرینی به شکل ِ ترنج که گویا عطر آگین هم بوده و در دست اش می گرفته و با آن بازی می کرده. به ِ زرین هم از همین دست. می گوید هم کسرا و هم پرویز و هم ترنج ِ زر و هم به ِ زرین، همگی بر باد شده اند و با خاک یک سان شده اند.
پرویز به هر بزمی زرین تره گسترد ی
کرد ی ز ِ بساط ِ زر، زرین تره را بُستان
پرویز، در هر بزمی میوه های زرین می گستراند و با سفره ی زرین اش، بوستانی از میوه های طلایی می ساخت.
معنی پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو
زرین تره کو برخوان؟ رو ”کَم تَرَکوا“ برخوان
پرویز اکنون گم شده است. از آن گم شده کم تر گوی. میوه ی طلایی (زرین تره) کو بر سفره (خوان)؟
”کَم تَرَکوا“ اشاره به آیه های 25 تا 27 سوره ی دخان است:
کَمْ تَرَکُوا مِن جَنَّاتٍ وَعُیونٍ * وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ کَرِیمٍ * وَنَعْمَهٍ کَانُوا فِیهَا فَاکِهِینَ
چه قدر باغ ها و چشمه ها و کشتزارها و جایگاه های برجسته و نعمت ها بودند که در آن شاد و خندان بودند اما ناگزیر رهایشان کردند
زرین تره کو بر خوان؟ رو ”کَم تَرَکوا“ بر خوان! همه چیز از میان رفت. برو و ”کَم تَرَکوا“ بخوان. و عبرت بگیر.
معنی گفتی که کجار رفتند آن تاجوران اینک؟
ز ایشان شکم ِ خاک است آبستن ِ جاویدان
گفتی که کجا رفتند… یعنی «به نظرت الان آن تاج وران کجا رفته اند یا کجا هستند؟ که شکم ِ خاک همیشه از آن ها آبستن مانده است. لحن ِ این بیت، نوعی ابراز ِ دل تنگی برای آن تاج وران است. و انتظاری که خاک ِ آبستن، دوباره چون آنانی بزاید.
بس دیر همی زاید آبستن ِ خاک آری
دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
کسی که «خاک» او را آبستن است خیلی طول می کشد تا بتواند زاده شود. ستاندن (انعقاد) نطفه آسان است. اما تا این نطفه بتواند بارور شود و بزاید، کار دشواری است.
معنی خون ِ دل ِ شیرین است آن مِی که دهد رَز بُن
ز آب و گِل ِ پرویز است آن خُم که نَهَد دهقان
رَز بُن درخت ِ انگور است. چیزی که مِی از آن می سازند. یعنی آن مِی که درخت ِ انگور می دهد، خون ِ دل ِ «شیرین» است. شیرین معشوقه ی «خسرو» و بوده است. وارد مقوله ی سه گانه ی عشقی یِ خسرو و شیرین و فرهاد نمی شوم چون متن را به سمتی جدا از محتوای این قصیده می کشاند. اما گذرا می توان استنباط کرد که خاقانی بر این باور بوده که شیرین از وصال خسرو خون ِ دل می خورده. که اگر ادامه دهیم، شاید ناگزیر اذعان کنیم که یکی از دلایل شکست ساسانیان، همین خودکامه گی یِ آنان بوده. در باره ی نُعمان در چند سطر پیش صحبتی کردیم که حاکم ِ دست نشانده ی ساسانیان در بلاد ِ عرب بود. چنان بود که ملوک ِ پارسیان از ولایت ها طلب ِ زنانی میکردند و یکی از علت های سوء تفاهم این بوده که خسرو پرویز، از نعمان، دختر ِ نُعمان را و دخترانی از ولایت ِ او می خواهد و این امر میسر نمی شود. بگذریم.
با تعبیر ِ خیام وار ِ این بیت، از آن بگذریم! می گوید شرابی که درخت ِ انگور می دهد، خون ِ دل ِ شیرین است و آن خُم که می نهند، از جنس ِ آب و گل ِ خسرو.
معنی چندین تن ِ جباران کاین خاک فرو خورده است
این گرسنه چشم، آخر، هم سیر نشد ز ایشان
در مقابل ِ بیتی که عبارت ِ «تاج وران» را به کار برده بود و من تلقی لحن مثبت کردم، این بار از «جباران» نام برده است که لحن منفی است. می گوید همان سان، این خاک، تن ِ جباران را هم فرو می خورد. این گرسنه چشم، از جباران هم سیر نمی شود. آنها هم سرنوشتشان مرگ خواهد بود.
معنی از خون ِ دل ِ طفلان سرخاب ِ رخ آمیزد
این زال ِ سپید ابرو وین مام ِ سیه پستان
در باره ی زمینی که می کُشد و می گیرد بد گفته است. می گوید که این پیرزن سپید ابرو و این مام ِ سیه پستان، سرخاب ِ رخ ِ خودش را از خون ِ دل ِ طفلان می آمیزد. خون در معنای اصلی خود، رنگ ِ سرخاب است و در معنای کنایی خود (خون ِ دل)، رنج و اندوه ِ کودکان را اشاره می کند.
معنی خاقانی ازین درگه دریوزهیِ عبرت کن
تا از در ِ تو زین پس دریوزه کند خاقان
خاقانی، از این درگاه طلب ِ پند و عبرت کن تا پس از این شاهان به طلب نزد ِ تو بیایند.
معنی امروز گر از سلطان، رندی طلبد توشه
فردا ز ِ در ِ رندی، توشه طلبد سلطان
در ادامه ی بیت ِ پیشین است. می گوید اگر امروز رندی از شاه (شاهان کهن ِ طاق ِ کسرا) توشه بخواهد، فردا از در ِ رندی، شاهان توشه خواهند خواست. هیچ ادعایی نمی کنم اما به ذهنم رسید که ممکن است اشاره ای به یزدگرد سوم (آخرین پادشاه ساسانی) باشد که در نهایت ناگزیر شد تا در خانه یِ آسیابانی پناه گیرد.
معنی گر زاد ِ ره ِ مکّه، توشه ست به هر شهری
تو زاد ِ مدائن بَر تحفه زِ پی ِ شروان
اگر آذوقه ئی که از مکه می آورند، در هر شهری تحفه است، تو آذوقه ی مدائن را به شِروان (شهر ِ شاعر) تحفه ببر.
معنی هر کس بَرَد از مکه سُبحه زِ گِل ِ حمزه
پس تو ز ِ مداین بَر تسبیح ِ گِل ِ سلمان
نمی دانم که این بیت های اخیر در اصل قصیده بوده یا بعد اضافه شده، اما هر آنچه در متون هست را با هم بخوانیم.
همه، تسبیح ِ تربت ِ حمزه را از مکه با خودشان می برند، اما تو، از مداین تسبیح ِ خاک ِ سلمان را ببر. سلمان فارسی در اواخر عمر والی مداین بود و آرامگاه او نیز آنجا واقع است.
معنی اِخوان که ز ِ راه آیند، آرند رهآوردی
این قطعه رهآورد است از بهر ِ دل ِ اِخوان
دوستان از سفر که می آیند، با خودشان ره آوردی می آورند و ره آورد ِ من این قطعه است.
معنی بنگر که در این قطعه چه سِحر همیراند
مهتوک ِ مُسبِّحدل، دیوانهی عاقل جان
مهتوک شاید یعنی کسی که مورد هتک و پرده دری قرار گرفته. به هر حال شعری است که بعید است حساسیت برانگیز نبوده باشد. مهتوک به معنی درگذشته هم هست. شاید برای ما آیندگان این جمله را گفته است. مسبح دل، کسی که دل اش مشغول ِ تسبیح است.
و واقعیت هم همین است که بنگر که در این قطعه، خاقانی چه سحری همی رانده است.
دیدگاه کاربران درباره هان! ای دل ِ عبرتبین! از دیده عبر کن! هان!
دکتر علیرضا محجوبیان لنگرودی می گوید:
با سلام ، معروف است که خاقانی این قصیده زیبا و با شکوه را در بازگشت از سفر دوم حج با دیدن ایوان مداین به قلم آورده است . اساسا بناهای تاریخی ،تاریخ زنده ی روزگار خویش اند گاه آدمی را چنان مبهوت می کنند که گویی از روزگار خویش کنده شده و در زمانی و مکانی دیگر به دیدار گذشته خویش نایل می آید. این بنای عظیم نه تنها ایرانیان که شاعران عربی چون بحتری را به شگفتی فرو برده است. او می گوید: درست است که این خانه خانه من نبوده است و بانیان آن ، هم نزاد من نبوده اندولی وقتی به یاد عظمت دیروز و پوسیدگی امروز آن می افتد اشک هایش از دیده روان می شود . می گویند این کاخ به مساحت 120000 گزمربع و ارتفاع بیش از 28 گز و تالاری به مساحت 1120 گز مربع از آثار شگفت عصر ساسانی است. این قصیده با انتخاب وزن بسیار پر مهابت و تکرار وازه ی «هان» در بیت آغازین ذهن انسان را به خود معطوف می دارد. ایهام زیبایی که در واژه های «دیده و عبر» وجود دارد جذابیت دو چندانی را در آن به نمایش نهاده است بالاخص تناسب زیبایی که با این دو واژه ایهامی ذهن را چون پلی به وازه ی دیگر انتقال می دهد پدید آورنده ایهام تناسب دوگانه ای می شود که زمینه را برای پذیرش آیینه ی عبرت فراهم می سازد. که در نوع خود ترکیب بسیار زیبایی است گسستگی زنجیر عدالتی که خاقانی از آن سخن می گوید یادآور بی عدالتی هایی است که هرروز در حق ایرانیان روا میدارند این بی عدالتی ها چنان عمیق است که رودخانه دجله مانند صد دجله خون می گرید و آتش از مژه هایش فوران می کند آتش حسرتی که دجله را در کام فرو می برد همان است که ایرانیان در حسرت او می سوزند بی تردید خاقانی نه به یاد تنها ایوان مداین که در سوگ از دست رفتن تمدن عظیم ایرانی ناله های جانسوز سر می دهد:« بر دیده ی من خندی کاین جا زچه می گرید / گریند برآن دیده کاین جا نشود گریان» امید که آینده سازان ایران فردا دستی از استین به در ارند و با احیای تمدن عظیم ایرانی-اسلامی،نقشه ی علمی جهان امروز را دگرگون سازند. یا حق
شعر هان! ای دل ِ عبرتبین! از دیده عبر کن! هان! اثر کیست؟
این شعر اثر خاقانی است.
- خطی مجهول دیدم در مدینه – ۷۸ - ژوئن 7, 2023
- نه معن زائده دانم نه حاتم طائی – ۷۷ - می 16, 2023
- خطی مجهول دیدم در مدینه – ۷۸ - می 16, 2023