مرا دلی است ز دست زمانه غرقه به خون

مرا دلی است ز دست زمانه غرقه به خون

  • شعر مرا دلی است ز دست زمانه غرقه به خون ملک الشعرا بهار 

    بیزاری از حیات

     

    مرا دلی است ز دست زمانه غرقه به خون

    هزار لعنت بر این زمانهٔ ملعون

     

    ز دستبرد حوادث دل و دماغ نماند

    که آن قرین ملالست و این دچار جنون

     

    بدان خدای که با چند قطره باران داد

    به باد حادثه‌، تخت و کلاه ناپلئون

     

    که تاج و تخت شهی این‌ قدر نمی‌ارزد

    که تیر آهی بگشاید از دلی محزون

     

    فلک به دست کسانی سپرد رشتهٔ کار

    که در سرشت‌، پلیدند و در منش مطعون

     

    قرایح همه همچون رویه نامطبوع

    طبایع همه همچون قریحه ناموزون

     

    حرام ساخته بر خلق زندگی و به خویش

    حلال داشته مال و مباح ساخته خون

     

    اگر به زندان‌، حلق پسر برند به تیغ

    به تعزیت نبود مادر و پدر مأذون

     

    وگر بخواهد نعش پسر ز زندانبان

    پدر به زندان گردد بدین گنه مسجون

     

    مرا ز نیستی و مرگ بیم و وحشت نیست

    که لذتی نبرم زین حیات ناموزون

     

    چه تندرست و چه بیمار، پیش دیدهٔ من

    خوش است مرگ، چو لیلی به دیدهٔ مجنون

     

    برابر است مرا فکر زندگانی و مرگ

    نه از یکی متنفر، نه بر یکی مفتون

     

    جهان به دیدهٔ من گلشنی است رنگارنگ

    حیات در بر من نعمتی است گوناکون

     

    ولی چو از پس یک عمر، بایدم مردن

    اگر بمیرم اکنون‌، نباشمی مغبون

     

    مبین که نیست تو را در جهان عدیل و قرین

    ببین به دیدهٔ عبرت به رفتگان قرون

     

    بسا کس از در سمج اجل درون رفتند

    ولی از آن همه یک تن نیامده است برون

     

    یکی نیامد از آن رفتگان که گوید باز

    به کس چه می‌گذرد، چون بمرد و شد مدفون

     

    کجاست نفس بهیمی و چیست عقل شریف

    کجاست روح که از تن رود چو ربزد خون‌؟

     

    به جز شگفتی و حیرت همی چه افزاید؟

    از آنچه دیدی و گفتند گونه گونه سخون

     

    نشد یقین و مسلم نداشت ذوق سلیم

    که روح آدمی و نفس چند باشد و چون

     

    بسا کسا که بمردند و رفته‌اند از یاد

    همی به خواب من آیند هر شبم اکنون

     

    چه حکمتی است که بینیم ما به عالم خواب

    بسی مثال که باشد به راستی مقرون‌؟

     

    به کودکی ز جفای مربیان‌ بودم

    ستمکش و عصبی، تلخکام و خوار و زبون

     

    نیافتم خورش خوب از آنکه گفت پدر

    که هوش طفل شود کم چو یافت لقمه فزون

     

    به هجده سالگی اندر، پدر بمرد و مرا

    سپرد با دو سه طفل دگر به دهر حرون

     

    نه ثروتی که توان برد راه در هر جای

    نه بنیتی که توان کرد پنجه با هر دون

     

    چه رنج‌ها که کشیدم به روزگار دراز

    چه رنگ‌ها که بدیدم ز دهر بوقلمون

     

    اگر نبود به دستم بضاعتی مکفی

    ولیک بود به مغزم‌، قریحتی مکنون

     

    مرا به روز و شبان مونسی نه‌، غیر کتاب

    که بد به مخزنم اندر، کتاب‌ها مخزون

     

    از آن سپس منم و نظم و نثر و علم و هنر

    که هریکی را خصمی است‌ چیره چون گردون

     

    من از حسود به رنجم ولی هزاران شکر

    که نیست با حسد و رشگ‌، خاطرم مقرون

     

    مراست روحی خالی ز عجز و ذلت و ضعف

    مرا دلی است مبرا ز مکر و کید و فسون

     

    پدر به عفت و شرمم چنان مؤدب ساخت

    که گشت شرم و حیا با ضمیر من معجون

     

    حیا به شرع پیمبر بزرگ‌تر صفتی است

    ولی دریغ که من زین صفت شدم مغبون

     

    حیا برفت و وقاحت به جای او بنشست

    زمانه گشت دگرگون و خلق دیگرگون

     

    چو نظم بگسلد و پی سپر شود آداب

    ادب‌نخوانده‌ قوی گردد و ادیب زبون

     

    شود دلیل هنر، کذب و خودستایی و لاف

    دلیل بی‌هنری‌، خامشی و صبر و سکون

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ملک الشعرا بهار

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)

     

    قالب شعر: قصیده

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    سلطان قلبم!

    دانلود آهنگ حیف سامان جلیلی + پخش آنلاین

    تو هم امروز بده بوسه به من – بوسه

    تورو دوست دارم (رفت تموم یادگاریاشو برد)

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    مرا دلی است ز دست زمانه غرقه به خون

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «مرا دلی است ز دست زمانه غرقه به خون هزار لعنت بر این زمانهٔ ملعون ز دستبرد حوادث دل و دماغ نماند که آن قرین ملالست و این دچار جنون» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ملک الشعرا بهار که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ملک الشعرا بهار  بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «چو نظم بگسلد و پی سپر شود آداب ادب‌نخوانده‌ قوی گردد و ادیب زبون شود دلیل هنر، کذب و خودستایی و لاف دلیل بی‌هنری‌، خامشی و صبر و سکون» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر بیزاری از حیات ملک الشعرا بهار

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر بیزاری از حیات ملک الشعرا بهار بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»