شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت

شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت

  • شعر شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت _ ملک الشعرا بهار 

    صد شکر و صد حیف

     

    شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت

    صد شکر که‌ این‌ آمد و صد حیف که آن رفت

     

    تیری به کمان آمد بر قصد دل خصم

    هم گر به خطا ناگه تیری ز کمان رفت

     

    سلطان جوان آمد شاد و خوش و پیروز

    وان انده دیرین ز دل پیر و جوان رفت

     

    آمد ملکی راد که از آمدن او

    از عیش‌، نوید آمد و از رنج‌، نشان رفت

     

    در آمدن این شه و در رفتن آن شاه

    بیتی به زبان آمد کاوّل به زبان رفت

     

    شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت

    صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت

     

    المنّه لله که جهان باز جوان شد

    وین شاه فلک مرتبه سلطان جهان شد

     

    جم رتبه محمدعلی آن شاه جوان‌بخت

    کز فر وی این ملک کهن گشته‌، جوان شد

     

    شاهی که به عهدش به جهان فتنه اگر بود

    در دیدهٔ فتان بتان رفت و نهان شد

     

    بسترد کفش خاک غم از روی جهان لیک

    خاک غم او بر سر گنجینه و کان شد

     

    بگزید چو بر مسند و اورنگ پدر جای

    این گفته ملک را به فلک ورد زبان شد

     

    شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت

    صد شکر که‌ این‌ آمد و صد حیف که آن رفت

     

    امروز به جز شادی کار دگری نیست

    کز دوحهٔ‌ اندوه به جز انده ثمری نیست

     

    زین‌ آمده‌ دل خوش کن و زان رفته مخور غم

    کز آمده و رفتهٔ گیتی خبری نیست

     

    ای ترک بدین مژده بده باده که امروز

    ما را به جز این ره سوی وصلت گذری نیست

     

    آنجا که تو را تیر نظر در پی صید است

    اهل نظری نیست که صید نظری نیست

     

    لیکن ز میان رفت حدیث تو که امروز

    در دهر جز این نکته حدیث دگری نیست

     

    شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت

    صد شکر که‌ این ‌آمد و صد حیف که آن رفت

     

    هر روز به دست دگری تاج و نگین بود

    تا هست چنین باشد و تا بود چنین بود

     

    آمد ملکی کش غم ملک و غم دین است

    بگذشت شهی کش غم ملک و غم دین بود

     

    این شاه در ایوان شهی صدرنشین گشت

    وآن شاه در ایوان شهی صدرنشین بود

     

    برتخت شهی این شه منصور، مکین باد

    چونان که مظفر شه مغفور، مکین بود

     

    زین قصه‌ وز آن غصه‌ به هر جا که‌ سخن رفت

    پایان سخن را چو بدیدی نه جز این بود

     

    شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت

    صد شکرکه‌این‌آمد و صد حیف که آن رفت

     

    جشنی اگر امروز بدین مژده بباید

    نیکوتر و زیباتر از این جشن نشاید

     

    جشنی و به صدر اندر بنشسته امیری

    کز خوی نکو زنگ غم از دل بزداید

     

    فخرالامرا آصف دولت که ز جودش

    حاتم به تحیر سر انگشت بخاید

     

    فرمانده خاور که ز عدل و سخط او

    تیهو بچه صید ازکف شاهین برباید

     

    آراسته امروز یکی بزم که در وی

    هر دم به میان این سخن نادره آید

     

    شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت

    صد شکرکه‌این‌آمد و صد حیف که آن رفت

     

    تا هست جهان‌، خسرو ما شاه جهان باد

    با فر جهانداری و با بخت جوان باد

     

    دیروز ملک زاده و امروز ملک گشت

    یک قرن چنین بود و دوصد قرن چنان باد

     

    تا بود به عیش تن وآسایش جان بود

    تا باد به عیش تن و اسایش جان باد

     

    در سایهٔ او آصف دولت به خراسان

    ایمن ز غم و محنت و آسیب زمان باد

     

    وین بنده بهارش به جهان مدح سراباد

    وین گفته ز من در سخن خلق روان باد

     

    شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت

    صد شکرکه‌این‌آمد و صد حیف که آن رفت

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ملک الشعرا بهار

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)

     

    قالب: ترجیع بند

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    61 – سراینده چنین افکند بنیاد – تعزیت‌نامه خسرو به شیرین به افسوس

    ای گلبن زرد نیم مرده

    چار ماه است که مهمل شده کار بلدی

    گفتم به دل ار چو نی ببرندم سر – ۱۷۳

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".

    شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت صد شکر که‌ این‌ آمد و صد حیف که آن رفت تیری به کمان آمد بر قصد دل خصم هم گر به خطا ناگه تیری ز کمان رفت» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ملک الشعرا بهار که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ملک الشعرا بهار  بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «وین بنده بهارش به جهان مدح سراباد وین گفته ز من در سخن خلق روان باد شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت صد شکرکه‌این‌آمد و صد حیف که آن رفت» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر صد شکر و صد حیف ملک الشعرا بهار

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر صد شکر و صد حیف ملک الشعرا بهار بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *