شعر سفر شهود احمد شاملو

زمین را انعطافی نبود – سفر شهود

  • زمین را انعطافی نبود – سفر شهود

     

    زمین را انعطافی نبود
    سیاره‌یی آتی بود
    لُکِّه سنگی بود
    آونگ
    که هنوز مدار نمی‌شناخت زمین،
    و سرگذشتِ سُرخش
    تنها
    التهابی درک‌ناشده بود
    فراپیشِ زمان.

    سنگ‌پاره‌یی بی‌تمیز که در خُشکای خمیره‌اش هنوز
    «خود» را خبر از «خویشتن» نبود،
    که هنوز نه بهشتی بود
    نه ماری و سیبی،
    نه انجیربُنی که برگش
    درزِ گندم را
    شرم آموزد
    از آن پس که بشکافد
    از آن پس که سنگ‌پاره واشِکافد
    و زمین به اُلگوی ما شیار و تخمه شود:
    سیّاره‌یی به عشوه گریزان
    بر مدارِ خشک و خیس‌اش
    نا‌ آگاه از میلاد و
    بی‌خبر از مرگ.

    چه به یکدیگر ماننده! شگفتا، چه به یکدیگر ماننده!

    حضوری مشکوک در درون و
    حضوری مشکوک در برون
    مرزی مشکوک میانِ برون و درون ــ

    عشق را چگونه بازشناختی؟

    کجا پنهان بود حضورِ چنین آگاهت
    بر آن توده‌ی بی‌ادراک
    در آن رُستاقِ کوتاهنوز؟

    خفته‌ی بیدارِ کدام بستر بودی
    کدام بسترِ ناگشوده؟
    نوزاده‌ی بالغِ کدام مادر بودی
    کدام دوشیزه‌ْمادرِ نابِسوده؟

    سنگ
    از تو
    خاکِ بُستانی شدن چگونه آموخت؟

    خاک
    از تو
    شیارِ پذیرا شدن چگونه آموخت؟

    بذر
    از شیار
    امانِ محبت جُستن
    جهان را
    مَضیفِ مهربانِ گرسنگی خواستن
    زنبور و پرنده را
    بشارتِ شهد و سرود آوردن
    ریشه را در ظلمات
    به ضیافتِ آب و آفتاب بردن
    چشم
    بر جلوه‌ی هستی گشودن و
    چشم از حیات بربستن و
    باز
    گرسنه گداوار
    دیده به زندگی گشودن
    مردن و بازآمدن و دیگرباره بمردن…
    این همه را
    از کجا آموختی؟

    آن پاره‌سنگِ بی‌نشان بودم من در آن التهابِ نخستین
    آن پاره‌ْسکونِ خاموش بودم من در آن ملالِ بی‌خویشتنی
    آن بوده‌ی بی‌مکان بودم من
    آن باشنده‌ی بی‌زمان. ــ

    به کدام ذکرم آزاد کردی
    به کدام طلسمِ اعظم
    به کدام لمسِ سرانگشتِ جادوی؟

    از کجا دریافتی درختِ اسفندگان
    بهاران را با احساسِ سبزِ تو سلام می‌گوید
    و ببرِ بیشه
    غرورش را در آیینه‌ی احساسِ تو می‌آراید؟

    از کجا دانستی؟

    هنوز این آن پرسشِ سوزان است،
    و چراغِ کهکشان را
    به پُفی چه دردناک خاموش می‌کند اندوهِ این ندانستن:
    برگِ بی‌ظرافتِ آن باغِ هرگزتاهنوز
    عشق را
    ناشناخته
    بَرابَرْنهادِ آزرم
    چگونه کرد؟

    (هنوز
    این
    آن پرسشِ سوزان است.)

    ۷ دیِ ۱۳۷۳

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه

    شعر سنگینی بغض های تو پوریا پلیکان

    شعر دلم برای باغچه می سوزد فروغ فرخزاد

    شعر ققنوس نیما یوشیج

    شعر رستاخیز احمد شاملو

     

    در صورتی که در متن بالا، معنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".

    آ

    هان! هلا! آی!


     

    مطالب بیشتر در:

    اشعار احمد شاملو

     

    نامه های احمد شاملو به آیدا

     

    مجموعه شعر در آستانه

     

    احمد شاملو در اینستاگرام

     

    تلگرام احمد شاملو

     

    زمین را انعطافی نبود

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «زمین را انعطافی نبود سیاره‌یی آتی بود لُکِّه سنگی بود آونگ که هنوز مدار نمی‌شناخت زمین،و سرگذشتِ سُرخش تنها التهابی درک‌ناشده بود فراپیشِ زمان. سنگ‌پاره‌یی بی‌تمیز که در خُشکای خمیره‌اش هنوز «خود» را خبر از «خویشتن» نبود، که هنوز نه بهشتی بود نه ماری و سیبی، نه انجیربُنی که برگش درزِ گندم را شرم آموزد از آن پس که بشکافد» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین احمد شاملو که از شاعران مهم معاصر ماست دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطرها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای احمد شاملو بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطرهای پایانی یعنی : «هنوز این آن پرسشِ سوزان است، و چراغِ کهکشان را به پُفی چه دردناک خاموش می‌کند اندوهِ این ندانستن: برگِ بی‌ظرافتِ آن باغِ هرگزتاهنوز عشق را ناشناخته بَرابَرْنهادِ آزرم چگونه کرد؟ (هنوز این آن پرسشِ سوزان است.)» از چه سطرهایی استفاده می‌کردید؟

     

    دیدگاه شما برای شعر سفر شهود

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر سفر شهود احمد شاملو بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

     

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    فاطمه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *