در اندیش ای حکیم از کار ایام

62 – دراندیش ای حکیم از کار ایام – مردن مریم و تعزیت‌نامه شیرین به خسرو از راه باد افراه

  • شعر دراندیش ای حکیم از کار ایام نظامی – خسرو و شیرین 62

    مردن مریم و تعزیت‌نامه شیرین به خسرو از راه باد افراه

     

    دراندیش ای حکیم از کار ایام

    که پاداش عمل باشد سرانجام

     

    نماند ضایع ار نیک است اگر دون

    کمربسته بدین کار است گردون

     

    چو خسرو بر فسوس مرگ فرهاد

    به شیرین آن چنان تلخی فرستاد

     

    چنان افتاد تقدیر الهی

    که بر مریم سرآمد پادشاهی

     

    چنین گویند شیرین تلخ‌زهری

    به خوردش داد از آن کو خورد بهری

     

    و گرمی راست خواهی بگذر از زهر

    به زهرآلود همت بردش از دهر

     

    به همت هندوان چون برستیزند

    ز شاخ خشک برگ تر بریزند

     

    فسونسازان که از مه مهره سازند

    به چشم‌افسای همت حقه بازند

     

    چو مریم روزه مریم نگه داشت

    دهان دربست از آن شکر که شه داشت

     

    برست از چنگ مریم شاه عالم

    چنانک آبستنان از چنگ مریم

     

    درخت مریمش چون از بر افتاد

    ز غم شد چون درخت مریم آزاد

     

    ولیک از بهر جاه و احترامش

    ز ماتم داشت آیینی تمامش

     

    نرفت از حرمتش بر تخت ماهی

    نپوشید از سلب‌ها جز سیاهی

     

    چو شیرین را خبر دادند از این کار

    همش گل در حساب افتاد هم خار

     

    به نوعی شادمان گشت از هلاکش

    که رست از رشک بردن جان پاکش

     

    به دیگر نوع غمگین گشت و دلسوز

    که عاقل بود و می‌ترسید از آن روز

     

    ز بهر خاطر خسرو یکی ماه

    ز شادی کرد دست خویش کوتاه

     

    پس از ماهی که خار از ریش برخاست

    جهان را این غبار از پیش برخاست

     

    دلش تخم هوس فرمود کشتن

    جواب نامه خسرو نوشتن

     

    سخن‌هایی که او را بود در دل

    فشاند از طیرگی چون دانه در گل

     

    نویسنده چو بر کاغذ قلم زد

    به ترتیب آن سخن‌ها را رقم زد

     

    سخن را از حلاوت کرد چون قند

    سرآغاز سخن را داد پیوند

     

    بنام پادشاه پادشاهان

    گناه‌آمرز مشتی عذرخواهان

     

    خداوندی که ما را کارساز است

    ز ما و خدمت ما بی‌نیاز است

     

    نه پیکر خالق پیکرنگاران

    به حیرت زین شمار اخترشماران

     

    زمین تا آسمان خورشید تا ماه

    به ترکستان فضلش هندوی راه

     

    دهد بی‌حق خدمت خلق را قوت

    نگارد بی‌قلم در سنگ یاقوت

     

    ز مرغ و مور در دریا و در کوه

    نماند جاودان کس را در اندوه

     

    گه نعمت دهد نقصان‌پذیری

    کند هنگام حیرت دستگیری

     

    چو از شکرش فرامشکار گردیم

    بمالد گوش تا بیدار گردیم

     

    به حکم اوست در قانون بینش

    تغیرهای حال آفرینش

     

    گهی راحت کند قسمت گهی رنج

    گهی افلاس پیش آرد گهی گنج

     

    جهان را نیست کاری جز دورنگی

    گهی رومی نماید گاه زنگی

     

    گه از بیداد این آن را دهد داد

    گه از تیمار آن این را کند شاد

     

    چه خوش گفتا لهاوری به طوسی

    که مرگ خر بود سگ را عروسی

     

    نه هر قسمت که پیش آید نشاط است

    نه هر پایه که زیر افتد بساط است

     

    چو روزی‌بخش ما روزی چنین کرد

    گهی روزی دوا باشد گهی درد

     

    خردمند آن بود کو در همه کار

    بسازد گاه با گل گاه با خار

     

    جهاندار مهین خورشید آفاق

    که زد بر فرق هفت اورنگ شش طاق

     

    جهان دارد به زیر پادشاهی

    سری و با سری صاحب‌کلاهی

     

    بهشت از حضرتش میعادگاهی است

    ز باغ دولتش طوبی گیاهی است

     

    درین دوران که مه تا ماهی اوراست

    ز ماهی تا به ماه آگاهی اوراست

     

    خبر دارد که روز و شب دو رنگ است

    نوالش گه شکر گاهی شرنگ است

     

    درین صندل‌سرای آبنوسی

    گهی ماتم بود گاهی عروسی

     

    عروس شاه اگر در زیر خاک است

    عروسان دگر دارد چه باک است

     

    فلک زان داد بر رفتن دلیریش

    که بود آگه ز شاه و زودسیریش

     

    از او به گرچه شه را همدمی نیست

    شهنشه زود سیر آمد غمی نیست

     

    نظر بر گلستانی دیگر آرد

    و زو به دلستانی در بر آرد

     

    دریغ آن است که‌آن لعبت نماند

    وگرنه هر که ماند عیش راند

     

    مرنج ای شاه نازک‌دل بدین رنج

    که گنج است آن صنم در خاک به گنج

     

    مخور غم که‌آدمی غم برنتابد

    چو غم گفتی زمین هم برنتابد

     

    برنجد نازنین از غم کشیدن

    نسازد نازکان را غم چشیدن

     

    عنان آن به که از مریم بتابی

    که گر عیسی شوی گردش نیابی

     

    اگر در تخته رفت آن نازنین‌جفت

    به ترک تخت شاهی چون توان گفت

     

    به می بنشین ز مژگان می چه ریزی

    غمت خیزد گر از غم برنخیزی

     

    نه هر کش پیش میری پیش میرد

    بدین سختی غمی در پیش گیرد

     

    تو زی کو مرد و هر کو زاد روزی

    به مرگش تن بباید داد روزی

     

    به نالیدن مکن بر مرده بیداد

    که مرده صابری خواهد نه فریاد

     

    چو کار کالبد گیرد تباهی

    نه درویشی به کار آید نه شاهی

     

    ز بهر چشمه‌ای مخروش و مخراش

    ز فیض دجله گو یک قطره کم باش

     

    به شادی بر لب شط جام‌جم گیر

    کهن‌زنبیلی از بغداد کم گیر

     

    دل نغنوده بی او بغنوادت

    چنان که‌از دیده رفت از دل روادت

     

    اگر سروی شد از بستان عالم

    تو باقی مان که هستی جان عالم

     

    مخور غم تا توانی باده خور شاد

    مبادا کز سرت مویی برد باد

     

    اگر هستی شود دور از تو از دست

    بحمدالله چو تو هستی همه هست

     

    تو دُرقدری و دُر تنها نکوتر

    تو لعلی لعل بی‌همتا نکوتر

     

    به تنهایی قناعت کن چو خورشید

    که همسر شرک شد در راه جمشید

     

    اگر با مرغ باید مرغ را خفت

    تو سیمرغی بود سیمرغ بی‌جفت

     

    مرنج ار با تو آن گوهر نماند

    تو کانی کان ز گوهر در نماند

     

    سر آن بهتر که او همسر ندارد

    گهر آن به که هم‌گوهر ندارد

     

    گر آهویی ز صحرا رفت بگذار

    که در صحرا بود زین جنس بسیار

     

    و گر یک دانه رفت از خرمن شاه

    فدا بادش فلک با خرمن ماه

     

    گلی گر شد چه باید دید خاری

    عوض باشد گلی را نوبهاری

     

    بتی گر کسر شد کسری بماناد

    غم مریم مخور عیسی بماناد

     

    مردن مریم و تعزیت‌نامه شیرین به خسرو از راه باد افراه خسرو و شیرین نظامی گنجوی

    لازم به ذکر است که نام این بخش از منظومه‌ی خسرو و شیرین «مردن مریم و تعزیت‌نامه شیرین به خسرو از راه باد افراه» است.

     

    از آرشیوهای مشابه دیدن کنید:

    نظامی گنجوی خسرو و شیرین قالب: مثنوی وزن شعر: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)

     

    در صورتی که در متن بالا، معنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه

    شعر تنها پل الوار

    شعر داد مرا روزگار مالش دست جفا خاقانی – قصیده ۱۴

    شعر ما را همه شب نمی‌برد خواب سعدی – غزل 26

    9 جمله معروف سووشون سیمین دانشور – تکه کتاب

     

    شعر دراندیش ای حکیم از کار ایام اثر کیست؟

    این شعر اثر نظامی است.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *