شعر حکایتی ز ملوک سلف شنیدستم _ ادیب الممالک
حکایتی ز ملوک سلف شنیدستم
که همچو من بشگفتی رود هر آنکه شنود
هزار و پانصد و هفتاد و چار میلادی
که سال نهصد و هشتاد و دو ز هجرت بود
سفیر مملکت پرتقال باز آورد
بپای خسرو ایران سر نیاز فرود
ز بار دولت هانری برای طرح و داد
طریق درگه طهماسب شه همی پیمود
ز جانب ملک باختر بخسرو شرق
نماز برد و بر او خواند آفرین و درود
بداد نامه و گنجینه ای فراز آورد
پر از گهر چو ز خورشید و مه سپهر کبود
شنیده ام که در آن گونگون تحف بوداست
نفایسی که بقدر از خراج هند فزود
خدیو ما نپذیرفت نامه را و بعمد
برآورنده آن چشم مرحمت نگشود
بخشم گفت که ما را ز دست بدگهران
گرفتن گهر نابسوده ندهد سود
سفیر رانده شد از بار شاه وزین تحقیر
ز دل برآمدش آتش ز سر برون شد دود
پیام داد بشه کز ملوک در خور نیست
چنین بروی رسولان نگاه خشم آلود
بویژه آنکه من از بهر آشتی شده ام
نه بهر جنگ که جانم ز خشم شه فرسود
چو پادشه بشنید این سخن بواسطه گفت
باو بگو شه ما پاسخت چنین فرمود
که پادشاه تو پیوند آشنائی را
چنان بریده که در وی نه تار مانده نه پود
مگر نه شاه تو برکنده پایه مسجد
مگر نه طاق کلیسا ز خاک آن اندود
مگر نسوخته قرآن مگر نه کرده روان
ز اشک دیده اسلامیان هزاران رود
چگونه یار من است آنکه در قلمرو او
شود ذلیل مسلمان بود عزیز جهود
چو سوخت شاه تو قرآن و طاق مسجد ریخت
ترانه جای پذیرفتن است و نه بدرود
چرا که دشمن آیین عدوی جان باشد
کجا شود دل مرد از عدوی جان خشنود
سفیر هانری ازین گفته شرمگین شد و گفت
که حق بجانب طهماسب شه، بد، از ما بود
کنون ز مردن طهماسب سیصد و چل و اند
گذشته سال کمابیش زیر چرخ کبود
بشرق و غرب جهان این حکایت از تاریخ
کسی نخواهد که او را بفرخی نستود
یکی حکایت دیگر کنون فراز آرم
که هر که خواند بچهر از دو دیده خون پالود
در این دو ساله که از جور و فتنه در ایران
هوا سموم فشان گشت و آب زهرآلود
زمام کشور در دست آنکسان افتاد
که هر چه بود شد از دست آزشان نابود
سه چار کودک جلف جوان که بودندی
کم از کنیزک اشتان و نوعروس غرود
گرفته دست وزارت گشوده دست عدو
بخون و ثروت و ناموس مردمان پی سود
گشودن در ایشان ببست باب نشاط
در عذاب ابد را بروی خلق گشود
چو رنگ شرم به رخسارشان نبود پدید
نگاهشان ز دل خلق زنک غم نزدود
پی خرابی ایران چنان کمر بستند
که یک بدست نماند از همه فراز و فرود
در آستان رضا آتشی زدند ز توپ
که بر خلیل حق از منجنیق زد نمرود
و یا تو گوئی حجاج بود و بار دگر
ز منجنیق ستم طاق کعبه را فرسود
نگین و خامه در انگشتشان بدان ماند
که خرد بیهده بر سر نهاده مغفر و خود
جهانیان متزلزل جهان پر از بیداد
زمین سیاه ز گر دست و چرخ تیره ز دود
درخت سبز چمن زرد و سرخ گل نیلیست
ازین سیاه گلیمان پست کور و کبود
کجا شدند ملوک سلف کشان در گوش
سروش غیب بسی نکتهای نغز سرود
که بنگرید چسان چشم فتنه شد بیدار
دمی که چشم وزیران بمهد ناز غنود
علی کجاست که از طاقشان فرود آرد
چنانکه ریخت بتان راز طاق کعبه فرود
عمر کجاست کزین مملکت براندشان
چنانکه از حرم حق براند گبر و جهود
بلی چو مرد شکمخوار باغبان باشد
نه گل بگلبن ماند نه آبی و امرود
فدای غمزه شود بوستان نرگس و گل
بهای بوسه رود باغ سیب و شفتالود
تفاوت است میان دو تن ار گوش دهند
یکی بآیه قرآن یکی بنغمه رود
کجا رسد دل زاری که غرق بحر غم است
بدانکه محو سرور از نشاط رود و سرود
چو سفله را کمر لعل بر میان بستی
بود معاینه همچون سفال سیم اندود
اگر سگ گله با گرگ عقد صحبت بست
برانش از گله و پوست برکن از تن زود
وگرنه گله بتاراج گرگ خواهد رفت
که دزد خانه خدا شد چو پاسبان آسود
مطالب بیشتر در:
ادیب الممالکشعر مشروطه
وزن شعر: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعر: قصیده
پیشنهاد ویژه برای مطالعه
من که امروز این سطرها را به آواز می خوانم – چیستان ها
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند – 246
در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژهای برایتان ناآشنا میآمد، میتوانید در جعبهی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهیست که برخی واژهها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شدهاند. شما باید هستهی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیکترین پاسخ برسید. اگر واژهای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاهها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.
لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
آ
(حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".
حکایتی ز ملوک سلف شنیدستم
شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «حکایتی ز ملوک سلف شنیدستم که همچو من بشگفتی رود هر آنکه شنود هزار و پانصد و هفتاد و چار میلادی که سال نهصد و هشتاد و دو ز هجرت بود» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز میتوانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذابتر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ادیب الممالک که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ادیب الممالک بودید، این شعر را چگونه شروع میکردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «اگر سگ گله با گرگ عقد صحبت بست برانش از گله و پوست برکن از تن زود وگرنه گله بتاراج گرگ خواهد رفت که دزد خانه خدا شد چو پاسبان آسود» از چه سطر هایی استفاده میکردید؟
شعر حکایتی ز ملوک سلف شنیدستم ادیب الممالک
دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاهها برای شعر حکایتی ز ملوک سلف شنیدستم ادیب الممالک بنویسید. اگر از شعر لذت بردهاید، بنویسید که چرا لذت بردهاید و اگر لذت نبردهاید، دلیل آن را بنویسید.
اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان میشنویم.
اگر عکسنوشتهای با این شعر درست کردهاید، در بخش دیدگاهها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.
پیشنهاد میکنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.
- به هر که جور نکردی نمی توانستی - ژانویه 29, 2024
- چشم مستت شوخی آغازد همی - ژانویه 29, 2024
- هزار سال رهست از تو تا مسلمانی - ژانویه 29, 2024