شعر از خود با خویش احمد شاملو

اکنون که چنین – از خود با خويش

  • اکنون که چنین – از خود با خويش

     

    اکنون که چنین
    زبانِ ناخشکیده به کام اندر کشیده خموشم
    از خود می‌پرسم:
    «ــ هرآنچه گفته باید باشم
    گفته‌ام آیا؟»

    در من اما، او
    (چه کند؟)
    دهان و لبی می‌بیند ماهی‌وار
    بی‌امان در کار
    و آوایی نه.

    «ــ عصمتِ نابکارِ آب و بلور آیا
    (از خویش می‌پرسم)
    در این قضاوتِ مشکوک
    به گمراهی‌ مرسومِ قاضیان‌اش نمی‌کشاند؟»

    زمانه‌یی‌ست که
    آری
    کوته‌ْبانگی الکنان نیز
    لامحاله خیانتی عظیم به شمار است.ــ
    نکند در خلوتِ بی‌تعارفِ خویش با خود گفته باشد:
    «ــ ای لعنتِ ابلیس بر تو بامدادِ پُرتلبیس باد!
    می‌بینی که نیامِ پُرتکلفِ نام‌آوری دغل‌کارانه‌ات
    حتا
    از شمشیرِ چوبینِ کودکانِ حلب‌آباد نیز
    بی‌بهره‌تر است؟»

    بر این باور است شاید
    (چه کند؟)
    که حرفی به میان آوردن را
    از سرِ خودنمایی
    درگیرِ تلاشِ پُروسواسِ گزینشِ الفاظی هرچه فاخرترم؟:
    فضاحتِ دستیابی به فصاحتِ هرچه شگفت‌انگیزتر
    به گرماگرمِ هنگامه‌یی
    که در آن
    حتا
    خروشی بی‌خویش
    از خراشِ حنجره‌یی خونین
    به‌نیروتر از هر کلامِ بلیغ است
    سنجیده و برسخته.

    نگران و تلخ می‌گوید:
    «ــ پس شعر؟

    بر این قُلّه
    سخت بی‌گاه
    خامش نشسته‌ای.

    زمان در سکوت می‌گذرد تشنه‌ْکامِ کلامی و
    تو خاموش اینسان؟»

    می‌گویم:
    « مگر تالارِ بینش و معرفتت را جویای آذینی تازه باشی،
    ور نه کدام شعر؟

    زمانه
    پیچِ سیاهِ گردنه را
    به هیأتِ فریادی پسِ پُشت می‌گذارد: ــ
    به هیأتِ زوزه‌ی دردی
    یا غریوِ رجزخوانِ سفاهت،
    به هیأتِ فریادِ دهشتی
    یا هُرَّستِ شکستِ توهمی،
    به هیأتِ هُرّای دیوانگانِ تیمارخانه به آتش کشیده
    یا انفجارِ تُندری که کنون را در خود می‌خروشد؛
    یا خود به هیأتِ فریادِ دیرباورِ ناگاه
    حصارِ قلعه‌ی نجدِ سوسمار و شتر را
    چندین پوک و پوسیده یافتن.

    فریادِ رهایی و
    از پوچ‌پایگی به در جستن،
    یا بیداری‌ کوتوالانِ حُمق را
    آژیرِ دَربندان شدن
    در پوچ‌پایگی امان جُستن…

    تشنه‌کامِ کلامند؟
    نه!
    اینجا
    سخن
    به کار
    نیست،
    نه آن را که در جُبّه و دستار
    فضاحت می‌کند
    نه آن را که در جامه‌ی عالِم
    تعلیمِ سفاهت می‌کند
    نه آن را که در خرقه‌ی پوسیده
    فخر به حماقت می‌کند
    نه آن را که چون تو
    در این وانفسا
    احساسِ نیاز
    به بلاغت می‌کند.»

    هِی بر خود می‌زنم که مگر در واپسین مجالِ سخن
    هرآنچه می‌توانستم گفته باشم گفته‌ام؟

    ــ نمی‌دانم.
    این‌قدر هست که در آوارِ صدا، در لُجّه‌ی غریوِ خویش مدفون شده‌ام
    و این
    فرومُردنِ غمناکِ فتیله‌یی مغرور را مانَد
    در انباره‌ی پُرروغنِ چراغش.

    ۳۰ مردادِ ۱۳۶۳

    شعر احمد شاملو برای عباس جعفری.

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه

    شعر تنهای منظره سهراب سپهری

    شعری ار فاطمه اختصاری

    شعری از محمدسعید میرزایی

    شعر تو به دنیا نخواهی آمد پوریا پلیکان

     

    در صورتی که در متن بالا، معنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".

    آ

    هان! هلا! آی!


     

    مطالب بیشتر در:

    اشعار احمد شاملو

     

    نامه های احمد شاملو به آیدا

     

    مجموعه شعر حدیث بی قراری ماهان

     

    احمد شاملو در اینستاگرام

     

    تلگرام احمد شاملو

     

    اکنون که چنین زبان ناخشکیده به کام

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «اکنون که چنین زبانِ ناخشکیده به کام اندر کشیده خموشم از خود می‌پرسم: «ــ هرآنچه گفته باید باشم گفته‌ام آیا؟ در من اما، او (چه کند؟) دهان و لبی می‌بیند ماهی‌وار بی‌امان در کار و آوایی نه.» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین احمد شاملو که از شاعران مهم معاصر ماست دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطرها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای احمد شاملو بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطرهای پایانی یعنی : «هِی بر خود می‌زنم که مگر در واپسین مجالِ سخن هرآنچه می‌توانستم گفته باشم گفته‌ام؟ ــ نمی‌دانم. این‌قدر هست که در آوارِ صدا، در لُجّه‌ی غریوِ خویش مدفون شده‌ام و این فرومُردنِ غمناکِ فتیله‌یی مغرور را مانَد در انباره‌ی پُرروغنِ چراغش.» از چه سطرهایی استفاده می‌کردید؟

     

    دیدگاه شما برای شعر از خود با خويش

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر از خود با خويش احمد شاملو بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    فاطمه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *