آمد، چو دو نیمه برفت از شب

آمد، چو دو نیمه برفت از شب

  • شعر آمد، چو دو نیمه برفت از شب ملک الشعرا بهار 

    گواه سخنوری

     

    آمد، چو دو نیمه برفت از شب

    آن ساده بناگوش سیم غبغب

     

    با چهرهٔ روشن چو تافته روز

    با طرهٔ تاری چو قیرگون شب

     

    ابروش به خون ریختن مهیا

    مژگانش به تیرافکنی مرتب

     

    هردم به دگر سو جهنده زلفش

    چون کودک بگریخته ز مکتب

     

    جز بررخش آن طرهٔ نگونسار

    کس نیست به مینو درون معذب

     

    ترکی که بدو طرهٔ فسون‌ساز

    شد دام ره مردم مجرب

     

    شیرین‌سخن است و بدیع گفتار

    ویژه چو گشاید به پارسی لب

     

    بنشست و مرا زیرلب همی گفت

    خیز ای هنری شاعر مهذب

     

    زی باغ ز مشکو برآور اسباب

    وز خانه سراپرده زن به سبسب

     

    فرمانش پذیرفتم و پذیرند

    فرمان چنان کودک مودب

     

    بیرون شدم از بنگه و نهادم

    زبن از بر دو تیزگام اشهب

     

    هنگام سپیده‌دمان که گردون

    بگرفت ز پای آن سیاه جورب

     

    بنشست به مرکب بت نکوروی

    خورشید برآمد به پشت مرکب

     

    من از بر خنگی دگرنشسته

    چون از بر نخجیر لیث اغلب

     

    با یاری ز افریشته نکوتر

    با عیشی ز آب حیات اعذب

     

    دیدم به ره اندر دمیده سبزه

    چون سبز نبشته خط مورب

     

    لاله چو عقیقینه جام و در وی

    شنگرف به قیر اندرون مرکب

     

    در دشت ز سبزه هزار گردون

    برگلبن از گل هزار کوکب

     

    از لاله‌، ریاحین گرفته دردست

    اقداحاً من جمره تلهب

     

    طیب سر زلف تو یافت سنبل

    ای زلف تو از مشک ناب اطیب

     

    بنهاد به کف بر خضاب‌، لاله

    ای کف تو از خون من مخضب

     

    هر نیم‌شبی مرغک شب‌آوبز

    برشاخ سراید سرود معجب

     

    مرغان چو خطیبان بیهده گوی

    گویند سخن جمله بی‌مخاطب

     

    لرزنده و نالنده شاخک بید

    از باد بزان وز تگرگ منصب

     

    گوبی گنهی کرد و ترسد اکنون

    کاندر بر خسرو شود معاقب

     

    آن یک خبر او هزار دفتر

    آن یک سخن او هزار مطلب

     

    شاهی که به گاه عتاب و تندی

    می‌ننگرد از شرم زی معاتب

     

    زبر و زبر او ستاده اقبال

    چون اعراب اندر حروف معرب

     

    فخر است کسان را ز منصب و جاه

    وز اوست کنون فخر جاه و منصب

     

    دشمنش بر او بر چه حیله سازد

    با شیر چه سازد فریب ارنب

     

    ای منظر اقبال و حشمت تو

    صد ره بر از این منظر محدب

     

    فرش بود از آسمان بر افزون

    آنکو به بساط توشد مقرب

     

    بخت تو وخورشید راست لعبی

    پیوسته بر این طارم مذهب

     

    خورشید هم ایدون ملاعبت را

    هر روز برآید به گرد ملعب

     

    رأی تو سوی نخشب ار نهد روی

    خورشید برآید ز چاه نخشب

     

    شمشیر تو را روز جنگ خیزد

    فتح و ظفر از آب داده مضرب

     

    رامشگه دشمن ز هیبت تو

    گردد ز دم شیر شرزه اهیب

     

    آورده بهارت مدیحتی نغز

    الفاظ عجیب و معانی اعجب

     

    گویند مرا کت سخنوری نیست

    خود اینت یکی ناستوده مذهب

     

    بر من چه بد آید ز گفته ی خصم

    بر سنگ چه آید زنیش عقرب

     

    تا شکر ناید ز شاخ حنظل

    تا مرجان ناید زبیخ طحلب‌

     

    بادا دل خصمت همیشه در تاب

    بادا تن خصمت هماره در تب

     

    مفعول مفاعیل فاعلات

    با بحر خفیف انسب است و اقرب

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ملک الشعرا بهار

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: مفعول مفاعیل فاعلاتن

     

    قالب شعر: قصیده

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    8 جمله معروف پدر و پارامو خوآن رولفو – تکه کتاب

    دانلود آهنگ ملت عشق روزبه نعمت الهی + پخش آنلاین

    دانلود آهنگ عاشقانه

    چون ابر به نوروز رخ لاله بشست – 24

     

     

    در صورتی که در متن بالا، معنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".

     

    آمد، چو دو نیمه برفت از شب

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «آمد، چو دو نیمه برفت از شب آن ساده بناگوش سیم غبغب با چهرهٔ روشن چو تافته روز با طرهٔ تاری چو قیرگون شب
    » آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ملک الشعرا بهار که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ملک الشعرا بهار  بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «بادا دل خصمت همیشه در تاب بادا تن خصمت هماره در تب مفعول مفاعیل فاعلات با بحر خفیف انسب است و اقرب» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر گواه سخنوری ملک الشعرا بهار

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر گواه سخنوری ملک الشعرا بهار بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *