زبان حال

زبان حال

  • زبان حال

     

    شب شد و ظلمت حدود شهر را پیموده بود

    آسمان شهر غرق ریزگرد و دوده بود

     

    مردمانِ چون شبح در راه و خاطرهایشان

    پشت خاموشی وجدان هایشان آسوده بود

     

    بس فراتر رفته بود از حدّ چشم آلودگی

    ذهن ها و دست های مردمان آلوده بود

     

    آن چنان بی ارج بود انسانیت در آن زمان

    زندگی در این جهان بی معنی و بیهوده بود

     

    بی صدا در پیکر ما استخوان‌ها می شکست

    از فشار بی امانی که در  این محدوده بود

     

    مهدی آشفته نالان بود و در این روزگار

    جان او از صحبت نامردمان فرسوده بود

     

    طاقتش در حال اتمام است و در حالی چنین

    این حکایت را از او هرگز کسی نشنوده بود

     

    #مهدی_رستگاری

    ششم تیر سال یکهزار و چهارصد و دو خورشیدی

    بیست و ششم ژوئن سال ۲۰۲۳ میلادی

    غزل سرایی گروه ادبی《ادیبانه》

     

     

    دفتر شعر روزگاران

    ۸۹۲

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    مهدی رستگاری
    Latest posts by مهدی رستگاری (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *