دلنوشته

دلنوشته

  • دلنوشته

     

    ای خدا جایگه من هیچ کجاست.این که در خود بجویمت رواست…من کی ام، هیچ باشم و پوچی.من کجا،چون تویی گهرپوشی…من مسکین همه به گدایی تو.همه را چه گویم،هیچ گویی تو…همه جا و هیچ جا نیست تورا.پس چگونه به درون یابم تورا…خودشناسم،مگر این آسان است.کار قلب عاشق و عقل نهان است…عشق پاک در این جهان نبود میان.چشم ماد آنرا کند تیره بیان…روح معنی چون سرشت با جان تن.آن خدایی میبرد از عشق من…آب چشمه تا رسد بر شهر پیر.از زلالی،صافی اش آید به قیر…مردم این شهر،کمربسته به کین.هر که را برده ز یاد آیین و دین…کس نداند سیر فخر کشورش.پادشاه و پهلوان شاهنشهش… هیچ،از فرهنگ عدل آگاه نیست. غیرت و صدق و کرم،در گاه نیست…جایگاهی در مقام عقل نیست.راه تاریک و چراغی بر میان نیست…کین خرد، در این شب تاریک و نیست.کی شناسد آن خدای تن،بگوید کیست…یا رب از من این مخواه کین شهر سرد.عشق گرمت را بیابم در خرد.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    متین
    Latest posts by متین (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *