دفتر شعر من

دفتر شعر من

  • دفتر شعر من

     

    گاهی سرنوشت با دوست طوری گره می‌خورد که درد هایش خط و خراش روی دل سفیدت می اندازت،برای اشک هایی که خیست می‌کند غصه می خوری و از زندگی با شنیدن حرف های نوشته شده اش در قالب شعر سیر می‌شوی.

    مرا همدمیست که سینه اش سرشار از غم است و تنها مونس رمز و سر در قلبش من.

    او مرا در صندوقی پنهان کرده به اندازه دریای خروشان دلش و چه لحظه ایست لحظه ای که در آغوشش جای می گیرم!

    باید اعتراف کنم که خشمی تمام سطحم را فرا گرفته و هر کس جز او به من نزدیک میشود؛ورقه های سرکش چو شمشیری تیز و برنده دستش را قطع می‌کنند تا کس نفهمد آنچه می گذرد بر روزگار سیاه او.

    من دفتر اشعاری پنهان خواهم بود؛شاید موریانه وجودم را تجزیه کند اما،باز هم تمام وجودم وزن غم دارد و چه سنگین است این غمی که او با من در میان گذاشت….!

    در این خیالم که اگر کسی مرا بیابد در میان این جهان سرشار از خوشی و بشاشی چه گوید بر حال و روز زوال او؟!

     

    پایان تمام اشعار او امضایی رسم کرده و نوشته است:(باشد آخرین شعر ما)

    اما هر روز به اشعارش اضافه می‌شود و نمی‌دانم چه زمانی عمر او و من پایان یابیم،

    ممکن است شیشه عمرش باشم.

    شیشه عمری که بالاخره دل سفیدش از مصراع های غمگین پر می شود و ی ی رها خواهد شد از این زندان جهان…..

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    رامینا یاراحمدی
    Latest posts by رامینا یاراحمدی (see all)

    1 دیدگاه برای “دفتر شعر من

    1. sedighe 1346 گفته:

      ✍🏻دلم اعجاز میخواهد، دلم یک جرعه شعر ناب می خواهد
      گذر کردم، از جایی که
      دیدم بلبلان سر ومست ومدهوشند
      غزل اندر غزل، دمنوشی از عشق، و صفا،
      گردونه ی شعر است که می چرخد،
      خوشم آمد تامل کردم، ومن هم برای قلب،، واحساسم، برای دوستی ها ومحبت ها
      نوشتم با دو صد اخلاص،،،،قلم، یار توانمندم،، چه زیبا دل ربایی میکند، آن جوهر نابش، دو چند خطی، ز دلتنگی،و غروبی سرد که دایم هست مهمان غزل هایم، حسودی میکنم از بهر یک سنگی،، که بی جان است وبی آزار، مگر از بهر آزار یکی از اوهم مایه بگذارند،، خوشا آرامش نابش،، دل سنگ هم زمانی بهر اندوه دلی سوزد
      نفس شعر به شماره افتد،
      غزل در پی قافیه می گردد سر گردان
      واژه ها را گم می کند و
      از قلمم بغض همچو ژاله بارد. آن زمان که تو را متهم کنند به جرمی نکرده ، همچو مسیح،، به صلیب کشیده شدن را اَبایی نباشد که بی مهری آنکه اورا دوست میدانی،،،،،، بماند
      حسادت به آرامش- سنگ گاهی آرزو میشود به خیالم،
      خيالش آسوده است..ساکت با لبی فروبسته و خاموش
      تحمل سکوتش طولانی،و ممتد
      خدايا ازبی مهری شکستم
      پنهان شدم در
      پشت لبخندي که خيلي درد مي کند…لبخندی از سر درد و اجبار، الهی ،مرا دریاب،،
      ، صدیقه جـُر، ساحل تنها
      ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
      ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *