جرعه ی آه
نور چراغ کوچکم ، وسوسه می کند مرا تا که بنالم از قلم ، بغض ِ هزار ساله را
شرم ِ نگاه واهی ام ، دور شده زِ فکرمن جرعه ی آه می کشم هرشبه یک پیاله را
تب به تنم روانه شد زخمه ی عاشقانه شد دور نمی شود ز ِتن ،این همه آه و ناله را
فخر زمانه ام نشد ، چاره به خانه ام نشد غربت ِ سرد ِ بی هوا ، لکنت ِبی قباله را
تیغ ِخلاصی از نیام، زد به گلوی شوق من زخم شکست، شادی ام وین سبب قتاله را
یوسف ِباورم ، دمی ، تکیه کند به آدمی چاه ِ قَدَر ز ِبخت خود می نگرد به چاله را
دلهره ی زمانه ام، لحظه به سخره می دهم همدم ِ هر بهانه ام ، روز ِ فراق ِ واله را