ای در طریقت عشق بر خلق گشته هادی

ای در طریقت عشق بر خلق گشته هادی

  • شعر ای در طریقت عشق بر خلق گشته هادی _ ادیب الممالک 

    خطاب به آقای میرزا هادی حایری و گله از ابناء زمان

     

    ای در طریقت عشق بر خلق گشته هادی

    بدرالبدور گردون صدرالصدور نادی

     

    از بسکه حضرتت را مبسوط شد ایادی

    اندر بساط فضلت گردون شود منادی

     

    خورشید در خیامت نارالقری فروزد

    شمع از رخت در ایوان ام القری فروزد

     

    ایوان مکرمت را هستی بزرگ خواجه

    مصباح معرفت را روشن ترین ز جاجه

     

    گر باشدت میسر بخشی باهل حاجه

    در مصر کنز فرعون در هند گنج راجه

     

    در قاف پر عنقا در چرخ نور بیضا

    خوشه ز دست عذرا، عقد در از ثریا

     

    در هوش چون ایاسی در حلم همچو احنف

    آگه ز راز توریة دانا ز رمز مصحف

     

    نطقت ز شکرین لب کلکت ز بسدین کف

    لذت دهد بشکر مستی برد ز قرقف

     

    در کشور حقایق هستی تو مالک الملک

    دریای معرفت را باشد مناقبت فلک

     

    گیتی ندیده هرگز اندر نژاد و پروز

    ذاتی چو تو مکرم شخصی چه تو معزز

     

    کبشی چو تو مبارز فحلی چو تو مبرز

    دلها سوی تو مایل اجسام سوی تو مرکز

     

    تو مرکز کمالی قطب رجای علمی

    دریای فضل و هوشی کوه وقار حلمی

     

    ای خواجه کار گیتی چون باژگونه باشد

    القاء شبهه را چرخ چون بن کمونه باشد

     

    این شبهه زان وساوس اندک نمونه باشد

    وسواس آسمان را بنگر چگونه باشد

     

    خمر جنون و مستی ریزد بجام فرعون

    تا خویش را شمارد از جهل خالق الکون

     

    قطره بخویش نازد کم شعبه ایست دریا

    ذره بخویش بالد کم لمعه ایست بیضا

     

    پشه ز کبر گوید من برترم ز عنقا

    کهنه پلاس پیچد بر پرنیان و دیبا

     

    نالد ابوالثلاثین از جور ام مازن

    نالیدن وزیران از گوشمال خازن

     

    خصم من از جلادت کردست پیشدستی

    افسون نیستی خواند بر من بکاخ هستی

     

    زین ره به هوشمندان پیمود جام مستی

    تا یکسره گرفتند راه هوا پرستی

     

    منا لغیرنا شد آمد لنا علینا

    هارون عصای موسی دزدد به طور سینا

     

    دوشم جوابی آمد از خواجه عراقین

    کم خون گریست اعضا چون صاحب نطاقین

     

    از خواندنش روان گشت خون بر رخم زماقین

    وز خون نگار بستم بر ساعدین و ساقین

     

    یاللعجب که قدرم آن فیلسوف نشناخت

    دراج از چکاوک بلبل ز بوف نشناخت

     

    دور از جمال آن شه این شکوه باز گویم

    راز درون خود را با اهل راز گویم

     

    ساز ترانه زین برگ با برگ و ساز گویم

    فصلی ز خنده ی کبک با شاهباز گویم

     

    تا شاهباز سازد دیوان کبک و بلبل

    گویا کند زبانشان بی لکنت و تبلبل

     

    شیخ العراق مانا سنگ مرا سبک دید

    دریای ژرف بودم آب مرا تنک دید

     

    گردون حشمتم را بی اختر و حبک دید

    همچون خلیل در خواب انی لاذبحک دید

     

    زیرا بقصد قتلم سوده است بر فسان کارد

    او چون ذوی الحقوق است من چون وکیل مرنارد

     

    پنداشتم که آن شه با دوست دوست باشد

    در مسلکی که سیرش در خورد اوست باشد

     

    واندر خیال کاری کز وی نکوست باشد

    غافل که خالی از مغز یک قطعه پوست باشد

     

    چون دوست دشمنی کرد دشمن به از چنین دوست

    چون پسته شد تهی مغز در آتش افکنش پوست

     

    اندر حجاز شد یار و اندر عراق نشناخت

    در راه همسفر بود و اندر وثاق نشناخت

     

    محبوب سیمتن را سینه ز ساق نشناخت

    کیوان ز مه ندانست ایوان ز کاخ نشناخت

     

    یار و دیار خود را نشناخت ایدریغا

    نرد وفا به یاران کج باخت ایدریغا

     

    دزدی سه چار هستند شهره درون آن شهر

    کنز الغرائب ملک ام العجایب دهر

     

    برده بدزدی و فن از مایه جهان بهر

    کرده فریبشان نوش خورده ز جامشان زهر

     

    شهمیرزای کاشی و آن ممدوک یزدی

    هم عروة الصعالیک هم شنفرای ازدی

     

    آن مطربی که میرفت بر آسمان خروشش

    با جرعه ای نمودند یکبارگی خموشش

     

    خواندند ورد و افسون بستندچشم و گوشش

    دادند بنگ و افیون بردند عقل و هوشش

     

    گیتی شدش ز خاطر عالم شدش فرامش

    دل از خیال فارغ لب از ترانه خامش

     

    این مردمان که بینی یک مشت زر پرستند

    بیرون ز زرپرستان یک مشت خر پرستند

     

    بیرون ز خر پرستان یک مشت شر پرستند

    بیرون ز شر پرستان جمعی هنر پرستند

     

    ما را به کیسه زر نیست و اندر طویله خر نیست

    در سر خیال شر نیست سرمایه جز هنر نیست

     

    سرمایه از کسادی پوسید و مندرس شد

    در در خریطه سنگ زر در خزینه مس شد

     

    برهان نقیض مطلوب دعوی خلاف حس شد

    ظاهر زما نهفته طاهر زما نجس شد

     

    در کیسه زر ندارم تا اهل جاه باشم

    در گله خر ندارم تا قبلگاه باشم

     

    شعری لطیف و شیرین خوشتر ز قند گفتم

    چون سرو بوستانی سبز و بلند گفتم

     

    از بند کرده ترکیب ترکیب بند گفتم

    بحر عروض آنرا بس ارجمند گفتم

     

    مستفعلن فعولن مستفعلن فعولن

    بهر مضارع است این جمبل جمل جمولن

     

    چون در زمانه باشد اعمال فرع نیات

    زین ره به نیتی پاک بسرو دم این ابیات

     

    اما تواش بسوزان کوشد ز شطحیات

    تا بر جمال پاکت از حق رسد تحیات

     

    اردیبهشت بادت اسفند ماه و بهمن

    بدخواه کج نهادت در زیر گرز دهمن

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ادیب الممالک

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)

     

    قالب شعر: ترکیب بند

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    باور نداشتم که چنین واگذاریم – موج خیز

    چون درخت فروردین پرشکوفه شد جانم – یک دامن گل

    ماه رمضان بنهفت آن چهره نورانی

    لمن رسم اطلال سقتهاالسحائب

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    ای در طریقت عشق بر خلق گشته هادی

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «ای در طریقت عشق بر خلق گشته هادی بدرالبدور گردون صدرالصدور نادی از بسکه حضرتت را مبسوط شد ایادی اندر بساط فضلت گردون شود منادی» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ادیب الممالک که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ادیب الممالک بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «اما تواش بسوزان کوشد ز شطحیات تا بر جمال پاکت از حق رسد تحیات اردیبهشت بادت اسفند ماه و بهمن بدخواه کج نهادت در زیر گرز دهمن» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر خطاب به آقای میرزا هادی حایری و گله از ابناء زمان ادیب الممالک

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر خطاب به آقای میرزا هادی حایری و گله از ابناء زمان ادیب الممالک بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»