شعر شبگیر هوشنگ ابتهاج

دیگر این پنجره بگشای که من – شبگیر

دیگر این پنجره بگشای که من – شعر شبگیر هوشنگ ابتهاج   دیگر این پنجره بگشای که من به ستوه آمدم از این شب تنگ دیرگاهی ست که در خانه همسایه من خوانده خروس وین شب تلخ عبوس می فشارد به دلم پای درنگ دیرگاهی ست که من در دل این شام سیاه پشت این[…]

شعر آزاد هوشنگ ابتهاج

دختری خوابیده در مهتاب – آزاد

دختری خوابیده در مهتاب – شعر آزاد هوشنگ ابتهاج   دختری خوابیده در مهتاب چون گل نیلوفری بر آب خواب می بیند خواب می بنید که بیمار است دلدارش وین سیه رویا شکیب از چشم بیمارش باز می چیند می نشیند خسته دل در دامن مهتاب چون شکسته بادبان زورقی بر آب می کند اندیشه[…]

شعر پرده افتاد هوشنگ ابتهاج

پرده افتاد صحنه خاموش – پرده افتاد

پرده افتاد صحنه خاموش – شعر پرده افتاد هوشنگ ابتهاج   پرده افتاد صحنه خاموش آسمان و زمین مانده مدهوش نقش ها رنگ ها چون مه و دود رفته بر باد مانده در پرده گوش رقص خاموش فریاد پرده افتاد صحنه خاموش وز شگفتی این رنگ و نیرنگ خنده یخ بسته بر لب گریه خشکیده[…]

شعر بر سنگ چشم او هوشنگ ابتهاج

بر سر گوری که روزی بود آتشگاه عشق من – بر سنگ چشم او

بر سر گوری که روزی بود آتشگاه عشق من – شعر بر سنگ چشم او هوشنگ ابتهاج   بر سر گوری که روزی بود آتشگاه عشق من وز لهیب آرزویی روشن و خوش تاب شعله می افراشت وینک از خاکستری پوشیده کز وی جز خموشی چشم نتوان داشت می چکد اشک نگاهم تلخ می چکد[…]

شعر اندوه هوشنگ ابتهاج

خسته و غم زده با زمزمه ای حزن آلود – اندوه

خسته و غم زده با زمزمه ای حزن آلود – شعر اندوه هوشنگ ابتهاج   خسته و غم زده با زمزمه ای حزن آلود شب فرو می خزد از بام کبود تازه بند آمده باران و نسیمی نمناک می تراود ز دل سرد شبانگاه خموش شمع افسرده ماه از پس آن ابر سیاه گاه می[…]

می خواهم از تو بشنوم هوشنگ ابتهاج

می خواهمت سرود بت بذله گوی من – می خواهم از تو بشنوم

می خواهمت سرود بت بذله گوی من – شعر می خواهم از تو بشنوم هوشنگ ابتهاج   می خواهمت سرود بت بذله گوی من روی لبش شکفت گل آرزوی من خندید آسمان و فروریخت آفتاب در دیه امیدم باران روشنی جوشید اشک شادی ازین پرتو افکنی بخشید تازگی به گل گلشن شباب می خواهمت شنفتم[…]

شعر مرگ روز هوشنگ ابتهاج

می رفت آفتاب و به دنبال می کشید – مرگ روز

می رفت آفتاب و به دنبال می کشید – شعر مرگ روز هوشنگ ابتهاج   می رفت آفتاب و به دنبال می کشید دامن ز دست کشته خود روز نیمه جان خونین فتاده روز از آن تیغ خون فشان در خاک می تپید و پی یار می خزید خندید آفتاب که: این اشک و آه[…]

شعر شب سیاه هوشنگ ابتهاج

برچید مهر دامن زربفت و خون گریست – شب سیاه

برچید مهر دامن زربفت و خون گریست – شعر شب سیاه هوشنگ ابتهاج   برچید مهر دامن زربفت و خون گریست چشم افق به ماتم روز سیاه بخت وز هول خون چو کودک ترسیده مرغ شب نالید بر درخت شب سایه برفشاند و کلاغان خسته بال از راههای دور رسیدند تشنه کام رنگ شفق پرید[…]

شعر شبتاب هوشنگ ابتهاج

در زیر سایه روشن مهتاب خوابناک – شبتاب هوشنگ ابتهاج

در زیر سایه روشن مهتاب خوابناک – شعر شبتاب هوشنگ ابتهاج   در زیر سایه روشن مهتاب خوابناک در دامن سکوت شبی خسته و خموش آهسته گام می گذرد شاعری به راه مست و رمیده مدهوش می ایستد مقابل دیواری آشنا آنجا که آید از دل هر ذره بوی یار در تنگنای سینه دل خسته[…]

شعر مرگ رنگ سهراب سپهری

رنگی کنار شب بی حرف مرده‌ است – مرگ رنگ

رنگی کنار شب بی حرف مرده‌ است – شعر مرگ رنگ سهراب سپهری   رنگی کنار شب بی حرف مرده‌ است مرغی سیاه آمده از راههای دور می‌خواند از بلندی بام شب شکست سرمست فتح آمده از راه این مرغ غم پرست در این شکست رنگ از هم گسسته رشته هر آهنگ. تنها صدای مرغک[…]

شعر دیوار سهراب سپهری

زخم شب می‌شد کبود – دیوار

زخم شب می‌شد کبود – شعر دیوار سهراب سپهری   زخم شب می‌شد کبود در بیابانی که من بودم نه پر مرغی هوای صاف را می‌سود نه صدای پای من همچون دگر شب‌ها ضربه‌ای بر ضربه می‌افزود تا بسازم گرد خود دیواره‌ای سر سخت و پا برجای، با خود آوردم ز راهی دور سنگ‌های سخت[…]

شعر نایاب سهراب سپهری

شب ایستاده است خیره نگاه او – نایاب

شب ایستاده است خیره نگاه او – شعر نایاب سهراب سپهری   شب ایستاده است خیره نگاه او بر چهارچوب پنجره من سر تا به پای پرسش، اما اندیشناک مانده و خاموش شاید از هیچ سو جواب نیاید دیری است مانده یک جسد سرد در خلوت کبود اتاقم هر عضو آن ز عضو دگر دور[…]

شعر دنگ سهراب سپهری

دنگ دنگ ساعت گیج زمان در شب عمر – دنگ

دنگ دنگ ساعت گیج زمان در شب عمر – شعر دنگ سهراب سپهری   دنگ دنگ ساعت گیج زمان در شب عمر می‌زند پی در پی زنگ زهر این فکر که این دم گذر است می‌شود نقش به دیوار رگ هستی من. لحظه‌ام پر شده از لذت یا به زنگار غمی آلوده‌است. لیک چون باید[…]

شعر هست شب نیما یوشیج

هست شب یک شب دم کرده و خاک

شعر هست شب یک شب دم کرده و خاک نیما یوشیج   هست شب یک شب دم کرده و خاک رنگ رخ باخته است باد، نوباوه ی ابر، از بر کوه سوی من تاخته است * هست شب همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده ای راهش[…]

شعر داروگ نیما یوشیج

خشک آمد کشتگاه من – داروگ

خشک آمد کشتگاه من – شعر داروگ نیما یوشیج   خشک آمد کشتگاه من در جوار کشت همسایه. گرچه می گویند: «می گریند روی ساحل نزدیک سوگواران در میان سوگواران.» قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟ بر بساطی که بساطی نیست در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی[…]