ایستاده ای بر شکاف رگ ها
خیره بر اتفاق نیفتاده
بالا می روی لخته های نور را،
بگو چگونه نشستی بر حواس تنم!
که پیراهنم گُر گرفت
از نشئگی چشم هایت
و سایه های بلندت
از درز پوستم گذشت؛
و من چگونه ورق خوردم
بر صراحت خواب هات
که شکل تو را آویختم بر جنبش نورها.
حالا چطور از روشنایی برگردم؟
که با ریشه های تو
منشور می شوم!
بگو از اِنکسار کدام اضلاع
به نبض جنون می رسم
که رِد انگشتانت نَمانَد
بر اندام زمین
ببین!
که ممنوعه ام گریخته از عادت،
بر ساحت آغوشت.
ای روشنایی بالنده
در گلوگاه پنجره!
ببین که لبانت
رسیده به غشای گردن،
هنوز می پرسی،
چرا در حدود رگ هام شناوری؟
شاعر: مریم گمار
آدرس اینستاگرام شاعر: @maryam_gomar_
شعر مریم گمار
مریم گمار شاعر
- اوزان و بحرهای شعر فارسی - سپتامبر 24, 2023
- اشعار، ترجمهها و نقدهای احمد شاملو - سپتامبر 13, 2023
- اشعار احمد شاملو + بیوگرافی - سپتامبر 10, 2023