حضرت ستر معلا دیده ام خاقانی – قصیده ۱۳۷
در مدح عصمت الدین خواهر منوچهر و شفیع آوردن برای اجزاهٔ سفر
حضرت ستر معلا دیده ام
ذات سیمرغ آشکارا دیده ام
قاف تا قافم تفاخر می رسد
کز حجاب قاف عنقا دیده ام
در صدف در است و در حوت آفتاب
حضرتی کز پرده پیدا دیدهام
در مدینه قدس مریم یافتم
در حظیرهٔ انس حوا دیدهام
حضرت بلقیس بانوی سبا
بر سر عرش معلا دیدهام
چشم زرقا را کشیده کحل غیب
هم به نور غیب بینا دیده ام
انیت بلقیسی که بر درگاه او
هدهد دین را تولا دیده ام
اینت زرقائی که چشم خضر ازو
محرم کحل مسیحا دیدهام
من کیم خواه از یمن خواه از عرب
کاین چنین بلقیس و زرقا دیدهام
قیصر از روم و نجاشی از حبش
بر درش بهروز و لالا دیده ام
روز جوهر نام و شب عنبر لقب
پیش صفهاش خادم آسا دیده ام
جوهر و عنبر سپید است و سیاه
هر دو را محکوم دریا دیده ام
آب دست و خاک پایش را ز قدر
نشرهٔ رضوان و حورا دیده ام
پیشگاه حضرتش را پیش کار
از بناتالنعش و جوزا دیده ام
آن سه دختر و آن سه خواهر پنج وقت
در پرستاری به یک جا دیده ام
هفت خاتون را در این خرگاه سبز
داه این درگاه والا دیده ام
بر درش بسته میان خرگاهوار
شاه این خرگاه مینا دیده ام
بر لب بحر کفش خورشید و ابر
قربهٔ زرین و سقا دیده ام
در کف بخت بلندش ز اختران
هفت دستنبوی زیبا دیده ام
میوهٔ شاخ فریبرز ملک
هم به باغ ملک آبا دیده ام
گوهر کان فریدون شهید
بر فراز تاج دارا دیده ام
عصمة الدین صفوة الاسلام را
افتخار دین و دنیا دیده ام
بارگاه عصمة الدین روز بار
خسروان را جان و ملجا دیده ام
مصر و بغداد است شروان تا در او
هم زبیده هم زلیخا دیده ام
از سر زهد و صفا در شخص او
هم خدیجه هم حمیرا دیده ام
آن خدیجه همتی کز نسبتش
بانوان را قدر زهرا دیده ام
آستان حضرتش را از شرف
صخره و محراب اقصی دیده ام
رابعه زهدی که پیشش پنج وقت
هفت مردان را مجارا دیده ام
خوان آگاه دلش را از صفا
خانقاه از چرخ اعلی دیده ام
بر دل مومین و جان مؤمنش
مهر و مهر دین مهیا دیده ام
آسیه توفیق و سارا سیرت است
ساره را سیاره سیما دیده ام
چشم دزدیدم ز نور حضرتش
تا نهپنداری که عمدا دیده ام
موسیم، کانی انا الله یافتم
نور پاک و طور سینا دیده ام
هر که در من دید چشمش خیره ماند
ز آنکه من نور تجلی دیده ام
حضرتش را هم به نور حضرتش
بر چهارم چرخ خضرا دیده ام
نور عرش حق تعالی را به چشم
هم به فضل حق تعالی دیده ام
کعبه است ایوان خسرو کاندر او
ستر عالی را هویدا دیده ام
کعبه را باشد کبوتر در حرم
در حرم شهباز بیضا دیده ام
هر زمان این شاهباز ملک را
ساعد اقبال ماوا دیده ام
گر کند شهباز مرغان را شکار
من شکارش جان دانا دیده ام
دوش دیدار منوچهر ملک
زنده در خواب آشکارا دیده ام
چند بارش دیدهام در خواب لیک
طلعتش این باره زیبا دیده ام
هم در این ایوان نو برتخت خویش
تاجدار و مجلس آرا دیده ام
لوح پیشانیش را از خط نور
چون ستارهٔ صبح رخشا دیده ام
اندر ایوانش روان یک چشمه آب
با درخت سبز برنا دیده ام
چشمه پنهان در حجاب و بر درخت
دست دولت شاخ پیرا دیده ام
یک جهان دل زیندرخت و چشمه شاد
جمله را عیش مهنا دیده ام
گفتم ای شاه این درخت و چشمه چیست
کین دو را نور موفا دیده ام
گفت نشناسی درخت و چشمهای
کز کرمشان بر تو نعما دیده ام
چشمه بانوی و درخت است اخستان
هر دو با هم سعد و اسما دیده ام
اصلها ثابت صفات آن درخت
فرعها فوق الثریا دیده ام
گفت شادم کز درخت و چشمه سار
دیده را جای تماشا دیده ام
شکر کز بانو و فرزند اخستان
چهرهٔ ملکت مطرا دیده ام
نیز چون همشیره تا شروان رسید
کار شروان دست بالا دیده ام
آسمان سترا! ستاره همتا!
من تو را قیدافه همتا دیده ام
کعبه را ماند در عالیت و من
محرم این کعبهام تا دیده ام
گرچه اخبار زنان تاجدار
خواندهام وندر کتبها دیده ام
از فرنگیس و کتایون و همای
باستان را نام و آوا دیده ام
از سخا وصف زبیده خواندهام
وز کفایت رای زبا دیده ام
کافرم گر چون تو در اسلام و کفر
هیچ بانو خوانده ام یا دیده ام
گر به بوی طمع گفتم مدح تو
کعبه را دیر چلیپا دیده ام
مدح تو حق است و حق را با دلت
قاب قوسین او ادنی دیده ام
پیش آرم ذات یزدان را شفیع
کش عطا بخش و توانا دیده ام
پیشت آرم نظم قرآن را شفیع
کز همه عیبش مبرا دیده ام
پیشت آرم کعبهٔ حق را شفیع
کاسمانش خاک بطحا دیده ام
پیشت آرم مصطفائی را شفیع
کاسم او یاسین و طه دیده ام
پیشت آرم چار یارش را شفیع
کز هدیشان عز والا دیده ام
پیشت آرم هفت مردان را شفیع
کز دو عالمشان تبرا دیده ام
پیشت آرم جان افریدون شفیع
کز جهانداریش طغرا دیده ام
پشت آرم جان فخر الدین شفیع
کز شرف کسریش مولا دیده ام
کز پی حج رخصتم خواهی ز شاه
کاین سفر دل را تمنا دیده ام
دل درین سوداست یک لفظ تو را
چون مفرح دفع سودا دیده ام
دولتت جاوید بادا کز جلال
جاه تو جان سوز اعدا دیده ام
تا ابد بادت بقا کاعدات را
بستهٔ مرگ مفاجا دیده ام
بهترین نوروزی درگاه را
تحفه این ابیات غرا دیده ام
شعر در مدح عصمت الدین خواهر منوچهر و شفیع آوردن برای اجزاهٔ سفر خاقانی
البته نام اصلی این شعر «در مدح عصمت الدین خواهر منوچهر و شفیع آوردن برای اجزاهٔ سفر» است که توسط خاقانی، شاعر و قصیدهسرای بزرگ ما، نوشته شده. این شعر این گونه آغاز میشود: «حضرت ستر معلا دیده ام».
از آرشیوهای مشابه دیدن کنید:
خاقانی قالب: قصیده وزن شعر: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
در صورتی که در متن بالا، معنای واژهای برایتان نا آشنا میآمد، میتوانید در جعبهی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهیست که برخی واژهها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شدهاند. شما باید هستهی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیکترین پاسخ برسید. اگر واژهای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاهها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.
لیست واژهها (تعداد کل: 36,098)
آب
رز (بِ رَ)(اِمر.)
۱- شراب، می.
۲- آب زهر.
شعر حضرت ستر معلا دیده ام اثر کیست؟
این شعر اثر خاقانی است.
- خطی مجهول دیدم در مدینه – ۷۸ - ژوئن 7, 2023
- نه معن زائده دانم نه حاتم طائی – ۷۷ - می 16, 2023
- خطی مجهول دیدم در مدینه – ۷۸ - می 16, 2023