بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ – گمشده

  • بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ – شعر گمشده فروغ فرخزاد

    بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
    باورم ناید که عاقل گشته امگوییا (او) مُرده در من کاینچنین
    خسته و خاموش و باطل گشته امهر دم از آیینه می پرسم ملول
    چیستم دیگر ، به چشمت چیستم ؟

    لیک در آینه می بینم که ، وای
    سایه ای هم زآنچه بودم نیستم

    همچو آن رقاصهٔ هندو به ناز
    پای می کوبم ولی بر گور خویش

    وه که با صد حسرت این ویرانه را
    روشنی بخشیده ام از نور خویش

    ره نمی جویم به سوی شهر روز
    بی گمان در قعر گوری خفته ام

    گوهری دارم ولی آن را ز بیم
    در دل مردابها بنهفته ام

    می روم … اما نمی پرسم ز خویش
    ره کجا … ؟ منزل کجا …؟ مقصود چیست ؟

    بوسه می بخشم ولی خود غافلم
    کاین دل دیوانه را معبود کیست

    (او) چو در من مرد ، نا گه هر چه بود
    در نگاهم حالتی دیگر گرفت

    گوییا شب با دو دست سرد خویش
    روح بی تاب مرا در بر گرفت

    آه … آری … این منم … اما چه سود
    (او) که در من بود ، دیگر نیست ، نیست

    می خروشم زیر لب دیوانه وار
    (او) که در من بود ، آخر کیست ، کیست ؟

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    بهاره خدابنده
    Latest posts by بهاره خدابنده (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *