احمد پوری

وقتی حوصله‌ ات از خودت سر رفت

وقتی حوصله‌ ات از خودت سر رفت – دل های تنها

وقتی حوصله‌ ات از خودت سر رفت – شعر دل های تنها – چارلز بوکوفسکی   وقتی حوصله‌ ات از خودت سر رفت دیگه خوب می‌دونی دیگرون هم حوصله‌ات رو ندارن یعنی همه اونایی که باهاشون در ارتباطی پشت تلفن، تو اداره پست اداره، سر میز غذاخوری آدمای خسته‌کننده با داستان‌های خسته‌کننده: این‌که چطوری نیروهای[…]

شصت و چهار روز و شب در آن مکان

شصت و چهار روز و شب در آن مکان – خدایان نقشه خود را دارند

شصت و چهار روز و شب در آن مکان – شعر خدایان نقشه خود را دارند – چارلز بوکوفسکی   شصت و چهار روز و شب در آن مکان. شیمی درمانی، آنتی‌بیوتیک، جریان خون در کاتتر. سرطان خون. کی؟ من؟ در هفتاد و دو سالگی این فکر احمقانه را داشتم که با آرامش در حین[…]

اوضاع هیچوقت خوب نبوده

اوضاع هیچوقت خوب نبوده – چطور باید خلاص شد

اوضاع هیچوقت خوب نبوده – شعر چطور باید خلاص شد – چارلز بوکوفسکی   اوضاع هیچوقت خوب نبوده و قرار هم نیست بهتر شود جالب اینجاست که هراس‌هایی که در کودکی سراسیمه‌ات می‌کرد همچنان با توست در راه‌های مختلف با چهره های گوناگون تو را می‌خوانند با همان صدا همان شکایت‌ها همان نفرت‌ها همان خواسته‌های[…]

آنگاه که خشم شعله زد و بالا گرفت

آنگاه که خشم شعله زد و بالا گرفت – قلب تو آرام‌ آرام درهم‌ می‌ شکند

آنگاه که خشم شعله زد و بالا گرفت – شعر قلب تو آرام‌ آرام درهم‌ می‌ شکند – آنا آخماتووا   آنگاه که خشم شعله زد و بالا گرفت و همدیگر را مرده و نابود خواستیم شاید نمی‌دانستیم که دنیا چه جای کوچکی است برای هردومان چه بی‌رحمانه تن می‌خراشند تیغ‌های خاطره این شکنجه‌گرانِ بی‌رحم[…]

چه ساده می تواند اسیرم کند این مرد

چه ساده می تواند اسیرم کند این مرد

شعر چه ساده می تواند اسیرم کند این مرد – آنا آخماتووا   چه ساده می‌تواند اسیرم کند این مرد به سویم خم می‌شود -هنوز کلامی نگفته- خون چهره‌ام را ترک می‌کند. آیا عشق سنگِ گوری خواهد بود بر زندگی‌ام؟ مترجم : احمد پوری   پیشنهاد ویژه برای مطالعه:  شعر تشر خورده – بورخس  گویند[…]

دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد

دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد – تو با خورشید زندگی میکنی

دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد – شعر تو با خورشید زندگی میکنی – آنا آخماتووا   دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد نه آبی، نه شرابی دیگر بوسه‌های صبحگاهی نخواهند بود و تماشای غروب از پنجره نیز تو با خورشید زندگی می‌کنی من با ماه در ما ولی فقط یک عشق زنده است برای[…]

جدائی تاریک است و گس

جدائی تاریک است و گس

شعر جدائی تاریک است و گس – آنا آخماتووا   جدائی تاریک است و گس سهم خود را از آن می‌پذیرم ، تو چرا گریه می‌کنی ؟ دستم را در دست خود بگیر و بگو که در یادم خواهی بود قول بده سری به خواب‌هایم بزنی من و تو چون دو کوه ، دور از[…]

چه کنم که توان از من می گریزد

چه کنم که توان از من می گریزد

شعر چه کنم که توان از من می گریزد – آنا آخماتووا   چه کنم که توان از من می‌گریزد وقتی که نام کوچک او را در حضور من به زبان می‌آورند از کنار هیزمی خاکستر شده از گذرگاهی جنگلی می‌گذرم بادی نرم و نابهنگام می‌وزد سبکسرانه با بویی از پاییز و قلب من از[…]

تو مرا اختراع کردی

تو مرا اختراع کردی

شعر تو مرا اختراع کردی – آنا آخماتووا   تو مرا اختراع کردی چنین انسانی در زمین نمی شود یافت چنین انسانی زمینی هرگز نبوده است نه دکتری می تواند التیامش دهد نه شاعری آرامش کند… شبحی سایه وار شب و روز در اختیار دارد او را در سالی باور نکردنی همدیگر را دیدیم زمانی[…]

من این گونه ام که هستم

من این گونه ام که هستم

شعر من این گونه ام که هستم – آنا آخماتووا   من این گونه ام که هستم. پس بدان که خوبی ‌ات را می‌ خواهم. کسی نیکتر بجوی. هیچ بختی برای فروختن ندارم همچون شیادان و بنگاهداران. هنگامی که می‌ غنودی به ‌آسودگی کنار دریا چنین هول هایی شبانه بر من می‌ خزیدند، چنین زخمه‌ هایی[…]

سالیانی دراز گذشت تا از هم گسستیم

سالیانی دراز گذشت تا از هم گسستیم – جدایی

سالیانی دراز گذشت تا از هم گسستیم – شعر جدایی – آنا آخماتووا   سالیانی دراز گذشت تا از هم گسستیم دیگر چه برای گفتن داریم؟ مال منند اکنون، سرمای آزادی درون و تاج سیمین بر سر. نه خیانتی، نه فریبی دیگر نیازی نیست همه شب گوش به من بسپاری تا برایت دلیل بیاورم که[…]

چرا زهر در آب میریزید

چرا زهر در آب میریزید – زهر در آب

چرا زهر در آب میریزید – شعر زهر در آب – آنا آخماتووا   چرا زهر در آب میریزید و خاک در نان؟ چرا پس‌مانده‌های آزادی را در بیغوله‌ی دزدان ریخته‌اید؟ چون به صدای بلند نفرین نکردم سرنوشت تلخ دوستانم را؟ چون وفادار ماندم به سرزمین اندوهبارم؟ اینگونه هم هست. شاعر نمی‌تواند زنده باشد بی[…]

موضوع بسیار ساده است و روشن

موضوع بسیار ساده است و روشن – اندیشه ی دیداری دیگر با تو

موضوع بسیار ساده است و روشن – اندیشه ی دیداری دیگر با تو – آنا آخماتووا   موضوع بسیار ساده است و روشن هر کسی آن را می‌فهمد تو مرا دوست نداری و هرگز دوست نخواهی داشت من چرا چنین دل‌بسته‌ام به مردی کاملا بیگانه؟ چرا شام‌گاهان چنین از تهِ دل برای‌ات دعا می‌کنم؟ چرا[…]

نه، نه دوباره می‌گوید. نه، نه - شعر شعور - یانیس ریتسوس

نه، نه دوباره می‌گوید. نه، نه – شعور

نه، نه دوباره می‌گوید. نه، نه – شعر شعور – یانیس ریتسوس نه، نه_ دوباره می‌گوید. نه، نه لباس‌هایش را پشت و رو می‌کند، لیوانش را وارونه می‌گذارد، آب را پشت و رو می‌کند، مرگ را پشت و رو می‌کند کفش‌هایش را به دستانش می‌کند دستکش‌هایش را به پا، می‌گویند «حقه بازی» و عصبانی می‌شوند.[…]

او در دست‌هایش چیزهایی دارد که باهم نمی‌خوانند - شعر چیزی مثل - یانیس ریتسوس

او در دست‌هایش چیزهایی دارد که باهم نمی‌خوانند – شعر چیزی مثل

او در دست‌هایش چیزهایی دارد که باهم نمی‌خوانند – شعر چیزی مثل – یانیس ریتسوس او در دست‌هایش چیزهایی دارد که باهم نمی‌خوانند یک سنگ، یک سفال، دو کبریت سوخته میخی زنگ‌زده از دیوار روبه‌رو برگی که از پنجره پایین افتاد. شبنم‌هایی از گل‌هایی که تازه سیراب شده‌اند. او این همه را می‌گیرد و در[…]

او گفت: « من به شعر، عشق و مرگ اعتقاد دارم. - شعر ودیعه - یانیس ریتسوس

او گفت: من به شعر، عشق و مرگ اعتقاد دارم – ودیعه

او گفت: « من به شعر، عشق و مرگ اعتقاد دارم. – شعر ودیعه – یانیس ریتسوس   او گفت: « من به شعر، عشق و مرگ اعتقاد دارم. دقیقا به این خاطر است که به جاودانگی معتقدم. من بیتی را می‌سرایم، دنیا را می‌سرایم. من هستم، دنیا هست. از سر انگشتانم رودخانه جاری است.[…]

دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»