(مرگ معشوق من است)
یک بوسه بمن از لب خندانت بدهکاری
ای مرگ تو معشوق این قلب گرفتاری
از عشق چه میدانی از من چه میخواهی؟
یک حس ترک خورده؟ یا یک چشم بارانی؟
من پیله تنهایی نمیخواهم نمیخاهم
من بال نمیخواهم، بدون درک آزادی
سر تا سر این دنیا ما بودیم و صد آیا
اما چه بسا کین فعل مارا کرد زندانی
ابر با طعنه در آن روز پریشانی
جیغ کشید و تیره گشت مارا کرد بارانی
شمع فریاد زد با جسم تب آلودش
پروانه که میسوزد ماییم و تنهایی
قلب با هر تپشش چه زار میگرید
اما چه میدانند این رگ های سرخ آبی
یک بوسه بمن از لب نالانت بدهکاری
بعد مرگ تو معشوق این حاله دل آزاری
(پدرام)
Latest posts by پدرام (see all)
- (مرگ معشوق من است) - سپتامبر 25, 2023