6 جمله معروف یک اتفاق مسخره داستایوفسکی: در این مطلب 6 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب یک اتفاق مسخره داستایوفسکی را گلچین کردهایم. این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که میتوانید به وسیلهی دکمههای زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.
متن زیبا داستایوفسکی
6 جمله معروف یک اتفاق مسخره داستایوفسکی
با اینهمه، من همچنان بر عقیدهی خود راسخم و همهجا فریاد میزنم که انسانیت میتواند بهاصطلاح سنگ بنای اصلاحات قریبالوقوع باشد و اساساً در راه نوسازی و تجدید همهچیز به ما کمک کند… آری، رفتار انسانی با زیردستان، از مستخدم دولت گرفته تا منشی، از منشی گرفته تا خدمتکار، از خدمتکار گرفته تا موژیک. چرا؟ دلیل نمیخواهد. (کتاب یک اتفاق مسخره اثر فیودور داستایفسکی – صفحه ۱۳)
ایوان ایلیچ پرالینسکی، مشاور دولتی، تازه چهار ماه بود که عالیجناب نامیده میشد. در یک کلام، تازهژنرال به حساب میآمد. به لحاظ سن و سال هم جوان بود و تنها چهل و سه سال داشت. ظاهرش حتی جوانتر به نظر میآمد و خودش از این موضوع خشنود بود. (کتاب یک اتفاق مسخره – صفحه ۹)
شب فرحبخشی بود. هوا یخزده اما آرام بود و بادی نمیوزید. آسمان صاف بود و پرستاره. ماه کامل نور نقرهای ماتی بر سراسر زمین میافشاند. همهچیز آنقدر خوب بود که ایوان ایلیچ، پنجاه قدمی که برداشت، تقریباً کل ماجرا را فراموش کرد. (کتاب یک اتفاق مسخره – صفحه ۱۷)
او همچنان به افکار خود ادامه داد: «حتی به من احترام هم نمیگذارند. اصلا به چه میخندند؟ آنقدر گستاخند که انگار بویی از احساس نبردهاند… بله، من از مدتها پیش ظنین شده بودم که نسل جوان بیاحساس است! باید به هر قیمتی شده بمانم و پایداری کنم!… آن موقع داشتند میرقصیدند، اما حالا که همهشان دور یک میز جمع شدهاند… میتوانم شروع به حرف زدن کنم و از مسائل روز بگویم، از اصلاحات، از اعتلای روسیه… هنوز هم میتوانم آنها را مجذوب خود کنم! بله! شاید هنوز چیزی از دست نرفته باشد… شاید حقیقت همیشه به همین شکل رخ مینماید. فقط از کجا شروع کنم که توجهشان جلب شود؟ باید چه شیوهای در پیش بگیرم؟ پاک سردرگم شدهام، کاملا سردرگم… و آنها دنبال چه هستند؟ آنها چه میخواهند؟ آن طرف دارند غش غش به چیزی میخندند… خدایا،نکند دارند به من میخندند؟! اما من واقعا چه میخواهم؟ برای چه اینجا هستم؟ چرا نمیروم؟ این جا ماندهام که به چه چیزی برسم؟» (کتاب یک اتفاق مسخره – صفحه ۴۹)
جملات معروف کتاب یک اتفاق مسخره داستایوفسکی
نویسنده همچنان با خشم و غضبی مهارناپذیر فریاد میزد: «بله، شما آمدهاید تا انساندوستیتان را به رخ بکشید! شما جشن و شادی همه را برهم زدید. پیاله پیاله شامپاین نوشیدید و حتی لحظهای هم فکر نکردید این شامپاین برای کارمندی با ماهی ده روبل مواجب چقدر گران تمام میشود. به گمانم، شما از آن دسته مافوقهایی هستید که برای زنان زیردستان خود دندان تیز میکنند! تازه مطمئنم که رشوهبگیر هم هستید… بله، بله، بله!) (کتاب یک اتفاق مسخره – صفحه ۶۹)
ناگهان چنان شرم اخلاقی هولناک و چنان شکنجهی عذابآوری بر قلبش چنگ انداخت که فریادی سر داد، صورتش را با دستانش پوشاند و غرق یاس و نومیدی خودش را روی تخت انداخت. (کتاب یک اتفاق مسخره – صفحه ۸۶)
پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان یک اتفاق مسخره داستایوفسکی
نمونه ای از تاثیر ادبیات آلمان بر ادبیات معاصر ایران
شعر پانزده سال گذشت نیما یوشیج
- اوزان و بحرهای شعر فارسی - سپتامبر 24, 2023
- اشعار، ترجمهها و نقدهای احمد شاملو - سپتامبر 13, 2023
- اشعار احمد شاملو + بیوگرافی - سپتامبر 10, 2023