نجوا خلفیان

دلنوشته در خاطر تو نجوا خلفیان

دلنوشته در خاطر تو نجوا خلفیان

دلنوشته در خاطر تو نجوا خلفیان   به یادم باش! من از بی خانمانی می ترسم. می میرم اگر گم بشوم در قلبی که درونش خالی ست. تو که می دانی من اینگونه، روی شاخه شکسته تنهایی می لرزم. بگذار امیدوار باشم که خوشبختی دیروز، همین فردا است! بگذار در خاطر تو برخیزم…

شعر شوق در جریان عشق نجوا خلفیان

شعر شوق در جریان عشق نجوا خلفیان

شعر شوق در جریان عشق نجوا خلفیان   آسمان بود و خورشید، درحال طلوع تک درخت در وسط دشت، چه پابرجا بود. عاشق خورشید بود. و چه زیباست این عشق. و چه شاد است این برگ. خورشید از شوق درخت، طلبش را درونش نگه می دارد.