شعری از محمد سعید میرزایی نمیگویم همین شبهای ابرآلود برگردی تو فرصت داری اصلا تا ابد… تا زود برگردی تو فرصت داری از هر جای این تقویم بیتاریخ بدون هیچ مرز ای عشق نامحدود برگردی تو فرصت داری ای زیباترین فردای فرداها… سحرگاهی که خواهی ماند… خواهی بود… برگردی به میعاد غزلهایی که کامل[…]
بایگانی برچسب: شعر کلاسیک امروز
شعر قطار محسن کاشانی دو لبت مثلِ عابرانی مست، منتظر در پی شکار اینبار سر کشیدند پیک آخر را، و نشستند بی قرار اینبار تو به سمتِ اتاق رفتی و، دو لبت بعد از اندکی تاخیر جامه ی سرخِ رزم پوشیدند، در مصافی ادامه دار اینبار تو نشستی و خرمن مویت، از بلندای سینه[…]
شعر در دکان عدلتان معصومه شفیعی در دکانِ عدلتان جای کمی وجدان نبود؟ قیمتِ نان مثل خون دل چرا ارزان نبود؟ دم به دم ازکفر و ایمان دم زدید اما چرا در پسِ این گفتهها یکذرههم ایمان نبود؟ آدمی با خوردن گندم به خاک افتاده شد زیر پاهای شما دنیا چرا لرزان نبود؟ از[…]