شعر دوش آن بت سیمین لب آمد به بالینم همی _ غزل137 _ ادیب الممالک دوش آن بت سیمین لب آمد به بالینم همی برداز نگاهی بوالعجب جان و دل و دینم همی بدرالدجی شمس الحقی در کار دادم رونقی زان پس که بودم بیدقی بنمود فرزینم همی چون برگ گل رخساره[…]
شعر امروز جانرا با طرب هنگام پیوند آمده _ غزل113 _ ادیب الممالک در ستایش پرنس ارفع الدوله امروز جانرا با طرب هنگام پیوند آمده دل در نشاط آماده شد لب در شکر خنده آمده سردار دانایان زره با تاب مهر روی مه در موکب مسعود شه فیروز و خرسند آمده آن[…]
شعر در قعر این وحشت سرا در ساحت این خاکدان _ غزل95 _ ادیب الممالک ماده تاریخ در قعر این وحشت سرا در ساحت این خاکدان هر روز را باشد شبی هر نوبهاری را خزان آن کو ز خاک آید همی خواهد بخاک اندر شدن آری درین گیتی کسی باقی نماند جاودان […]
شعر از خاک ری در گوش جان آواز اقدس میرسد _ غزل44 _ ادیب الممالک از خاک ری در گوش جان آواز اقدس میرسد بانگ انااللهی از آن ارض مقدس میرسد گرچه نیارد یاد من آن لعبت آزاد من از دوریش فریاد من بر چرخ اطلس میرسد تا رفتم از آن گلستان[…]
شعر تا میر خون دشمنان بر خاک هیجا ریخته _ ادیب الممالک المطلع الرابع تا میر خون دشمنان بر خاک هیجا ریخته مریخ را از هیبتش در زهره صفرا ریخته تیر فلک بر خط او بنوشته نقش عبده وز شرم دستش آب جو از دیده دریا ریخته تیرش قد شیر ژیان خم[…]
شعر آمد به صد شوخی ز در ترکی که خونها ریخته _ ادیب الممالک المطلع الثالث آمد به صد شوخی ز در ترکی که خونها ریخته خون دل یک شهر را چشمش به تنها ریخته چون او نباشد هیچکس سالار خوبانست و بس خوبانش زین ره هر نفس سر در کف پا ریخته[…]
شعر ای بر کمر زنار سان زلف چلیپا ریخته _ ادیب الممالک المطلع الثانی ای بر کمر زنار سان زلف چلیپا ریخته لعل لب جان پرورت خون مسیحا ریخته من در پی نوش لبت جان و دل و دین باختم گردون نثار غبغبت عقد ثریا ریخته رویت ز جنت آیه ای مویت[…]
شعر تا ساقی میخوارگان، در جام صهبا ریخته _ ادیب الممالک تا ساقی میخوارگان، در جام صهبا ریخته خون دل خم در قدح از چشم مینا ریخته در سینه ی سیم سپید آکنده زر جعفری در دیده ی الماس تر یاقوت حمرا ریخته این باده را ترکی عجب در ماه شعبان و[…]