آب های سبز تابستان

در آب های سبز تابستان

در آب های سبز تابستان   تنها تر از یک برگ با بار شادیهای مهجورم در آبهای سبز تابستان آرام می رانم تا سرزمین مرگ تا ساحل غمهای پاییزی در سایه ای خود را رها کردم در سایهٔ بی اعتبار عشق در سایه فرّار خوشبختی در سایهٔ ناپایداری ها شبها که می چرخد نسیمی گیج[…]

چون سنگها صدای مرا گوش می کنی – غزل

چون سنگها صدای مرا گوش می کنی – شعر غزل فروغ فرخزاد   چون سنگها صدای مرا گوش می کنی سنگی و ناشنیده فراموش می کنی رگبار نو بهاری و خواب دریچه را از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی دست مرا که ساقهٔ سبز نوازش است با بر گ های مرده هم آغوش می[…]

مارا خواهد برد

در شب کوچک من افسون – باد مارا خواهد برد

در شب کوچک من افسون – شعر باد مارا خواهد برد فروغ فرخزاد   در شب کوچک من ، افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهرهٔ ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را می شنوی ؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم گوش کن وزش[…]

سفر

همه شب با دلم کسی می گفت – سفر

همه شب با دلم کسی می گفت – شعر سفر فروغ فرخزاد   همه شب با دلم کسی می گفت ( سخت آشفته ای ز دیدارش صبحدم با ستارگان سپید می رود ،می رود ، نگهدارش ) من به بوی تو رفته از دنیا بی خبر از فریب فرداها روی مژگان نازکم می ریخت چشمهای[…]

خاک

هرگز آرزو نکرده ام – روی خاک

هرگز آرزو نکرده ام – شعر روی خاک فروغ فرخزاد هرگز آرزو نکرده ام یک ستاره درسراب آسمان شوم یا چو روح برگزیدگان همنشین خامش فرشتگان شوم هرگز از زمین جدا نبوده ام با ستاره آشنا نبوده امروی خاک ایستاده ام با تنم که مثل ساقهٔ گیاه باد و آفتاب و آب را می مکد[…]

می شود

نگاه کن که غم درون دیده ام – آفتاب می شود

نگاه کن که غم درون دیده ام – شعر آفتاب می شود فروغ فرخزاد   نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایهٔ سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می[…]

تا به کی باید رفت – گذران

تا به کی باید رفت – شعر گذران فروغ فرخزاد   تا به کی باید رفت از دیاری به دیار دیگر نتوانم ، نتوانم جستن هر زمان عشقی و یاری دیگر کاش ما آن دو پرستو بودیم که همه عمر سفر می کردیم از بهاری به بهاری دیگر آه ، اکنون دیریست که فرو ریخته[…]

روزها

آن روزها رفتند – آن روزها

آن روزها رفتند – شعر آن روزها فروغ فرخزاد آن روزها رفتند آن روزهای خوب آن روزهای سالم سرشار آن آسمان های پر از پولک آن شاخساران پر از گیلاس آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگر آن بام های بادبادکهای بازیگوش آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها آن[…]

آه ای زندگی منم که هنوز – زندگی

آه ای زندگی منم که هنوز – شعر زندگی فروغ فرخزاد   آه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم نه به فکرم که رشته پاره کنم نه بر آنم که از تو بگریزم همه ذرات جسم خاکی من از تو ، ای شعر ِ گرم در سوزند آسمانهای صاف را[…]

مرگ من روزی فرا خواهد رسید – بعدها

مرگ من روزی فرا خواهد رسید – شعر بعدها فروغ فرخزاد   مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر[…]

دل گمراه من چه خواهد کرد – جنون

دل گمراه من چه خواهد کرد – شعر جنون فروغ فرخزاد   دل گمراه من چه خواهد کرد با بهاری که می رسد از راه ؟ با نیازی که رنگ می گیرد درتن شاخه های خشک و سیاه ؟ دل گمراه من چه خواهد کرد ؟ با نسیمی که می تراود از آن بوی عشق[…]

زیبایی

شبانه های تو – سرود زیبایی

شبانه های تو – شعر سرود زیبایی فروغ فرخزاد   شانه های تو همچو صخره های سخت و پر غرور موج گیسوان من در این نشیب سینه میکشد چو آبشار نور شانه های تو چون حصار های قلعه ای عظیم رقص رشته های گیسوان من بر آن همچو رقص شاخه های بید در کف نسیم[…]

یکی مهمان ناخوانده – رهگذر

یکی مهمان ناخوانده – شعر رهگذر فروغ فرخزاد   یکی مهمان ناخوانده ، ز هر درگاه رانده ، سخت وامانده ، رسیده نیمه شب از راه ، تن خسته ، غبار آلود نهاده سر به روی سینهٔ رنگین کوسَن هایی که من در سالهای پیش همه شب تا سحر می دوختم با تارهای نرم ابریشم[…]

راهی دور

دیده ام سوی دیار تو و در کف تو – از راهی دور

دیده ام سوی دیار تو و در کف تو – شعر از راهی دور فروغ فرخزاد دیده ام سوی دیار تو و در کف تو از تو دیگر نه پیامی نه نشانینه به ره پرتو مهتاب امیدی نه به دل سایه ای از راز نهانی دشت تف کرده و بر خویش ندیده نم نم بوسهٔ[…]

عاقبت خط ِ جاده پایان یافت – بازگشت

عاقبت خط ِ جاده پایان یافت – شعر بازگشت فروغ فرخزاد   عاقبت خط ِ جاده پایان یافت من رسیدم ز ره غبار آلود نگهم پیشتر ز من می تاخت بر لبانم سلام گرمی بود شهر ِ جوشان درون کورهٔ ظهر کوچه می سوخت در تب خورشید پای من روی سنگفرش خموش پیش می رفت[…]

فردا اگر ز راه نمی آمد – گره

فردا اگر ز راه نمی آمد – شعر گره فروغ فرخزاد   فردا اگر ز راه نمی آمد من تا ابد کنار تو می ماندم من تا ابد ترانهٔ عشقم را در آفتاب عشق تو می خواندم در پشت شیشه های اتاق تو آن شب نگاه سرد سیاهی داشت دالان دیدگان تو در ظلمت گویی[…]

چه گریزیت ز من – ظلمت

چه گریزیت ز من – شعر ظلمت فروغ فرخزاد   چه گریزیت ز من ؟ چه شتابیت به راه ؟ به چه خواهی بردن در شبی این همه تاریک پناه ؟ مرمرین پلهٔ آن غرفهٔ عاج ای دریغا که زما بس دور است لحظه ها را دریاب چشم فردا کور است نه چراغیست در آن[…]

دریا

ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر – بلور دریا

ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر – شعر بلور دریا فروغ فرخزاد   ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر در روحمان طراوت مهتاب عشق بود سرهایمان چو شاخهٔ سنگین ز بار و برگ خامُش ، بر آستانهٔ محراب عشق بود من همچو موج ابر سپیدی کنار تو بر گیسویم نشسته گل مریم سپید[…]

در آنجا ، بر فراز قلهٔ کوه – صدا

در آنجا ، بر فراز قلهٔ کوه – شعر صدا فروغ فرخزاد   در آنجا ، بر فراز قلهٔ کوه دو پایم خسته از رنج دویدن به خود گفتم که در این اوج دیگر صدایم را خدا خواهد شنیدن به سوی ابرهای تیره پر زد نگاه روشن امّیدوارم ز دل فریاد کردم کای خداوند من[…]

در چشم ِ روز خسته خزیده است – دیر

در چشم ِ روز خسته خزیده است – شعر دیر فروغ فرخزاد   در چشم ِ روز خسته خزیده است رویای گنگ و تیرهٔ خوابی کنون دوباره باید از این راه تنها به سوی خانه شتابی تا سایهٔ سیاه تو ، این سان پیوسته در کنار تو باشد هرگز گمان مبر که در آنجا چشمی[…]

دیدگان تو در قاب اندوه – پوچ

دیدگان تو در قاب اندوه – شعر پوچ فروغ فرخزاد   دیدگان تو در قاب اندوه سرد و خاموش خفته بودند زودتر از تو ناگفته ها را با زبان ِ نگه گفته بودند از من و هرچه در من نهان بود می رمیدی می رهیدی یادم آمد که روزی در این راه ناشکیبا مرا در[…]

برای تو

این شعر را برای تو می گویم – شعری برای تو

این شعر را برای تو می گویم – شعر شعری برای تو فروغ فرخزاد   این شعر را برای تو می گویم در یک غروب تشنهٔ تابستان در نیمه های این ره ِ شوم آغاز در کهنه گور این غم ِ بی پایان این آخرین ترانه لالاییست در پای گاهوارهٔ خواب تو باشد که بانگ[…]

خدا

گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می کردم – عصیان خدا

گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می کردم – شعر عصیان خدا فروغ فرخزاد   گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می کردم سکهٔ خورشید را در کورهٔ ظلمت رها سازند خادمان باغ دنیا را ز روی خشم می گفتم برگِ زرد ماه را از شاخهٔ شبها جدا سازند نیمه شب در پرده[…]

خدایی

نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند – عصیان (خدایی)

نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند – شعر عصیان (خدایی) فروغ فرخزاد   نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند بی خبر از کوچ درد آلود انسانها باز هم دستی مرا چون زورقی لرزان می کشد پاروزنان در کام طوفانها چهره هایی در نگاهم سخت بیگانه خانه هایی بر فرازش اشکِ اخترها وحشتِ زندان[…]

بندگی

بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز – عصیان(بندگی) فروغ فرخزاد

بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز – شعر عصیان(بندگی) فروغ فرخزاد   بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز در دلم دردیست بی آرام و هستی سوزراز سرگردانی این روح عاصی را با تو خواهم در میان بگذاردن ، امروز گر چه از درگاه خود می رانیم ، اما تا من اینجا بنده ،[…]

شب تیره و ره دراز و من حیران – ترس

شب تیره و ره دراز و من حیران – شعر ترس فروغ فرخزاد   شب تیره و ره دراز و من حیران فانوس گرفته او به راه من بر شعلهٔ بی شکیب فانوسش وحشت زده می دود نگاه من بر ما چه گذشت ؟ کس چه می داند در بستر سبزه های تر دامان گویی[…]

من گلی بودم – تشنه

من گلی بودم – شعر تشنه فروغ فرخزاد   من گلی بودم در رگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون در شبی تاریک روییدم تشنه لب بر ساحل کارون بر تنم تنها شراب شبنم خورشید می لغزید یا لب سوزندهٔ مردی که با چشمان خاموشش سرزنش می کرد دستی را که از هر شاخهٔ[…]

نگه دگر به سوی من چه می کنی – قهر

نگه دگر به سوی من چه می کنی – شعر قهر فروغ فرخزاد   نگه دگر به سوی من چه می کنی ؟ چو در بر رقیب من نشسته ای به حیرتم که بعد از آن فربیها تو هم پی فریب من نشسته ای به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا که جام خود[…]

شب چو ماه آسمان پر راز – ستیزه

شب چو ماه آسمان پر راز – شعر ستیزه فروغ فرخزاد   شب چو ماه آسمان پر راز گرد خود آهسته می پیچد حریر راز او چو مرغی خسته از پرواز می نشیند بر درخت خشک پندارم شاخه ها از شوق می لرزند در رگ خاموششان آهسته می جوشد خون یادی دور زندگی سر می[…]

در گذشت پر شتاب لحظه های سرد – دیوار

در گذشت پر شتاب لحظه های سرد – شعر دیوار فروغ فرخزاد   در گذشت پر شتاب لحظه های سرد چشمهای وحشی تو در سکوت خویش گرد من دیوار می سازد می گریزم از تو در بیراهه های راه تا ببینم دشتها را در غبار ماه تا بشویم تن به آب چشمه های نور در[…]