کتاب غریبه ها و پسرک بومی احمد محمود
نویسنده: احمد محمود
چاپ: نهم(1399)
تاریخ چاپ نخست: 1382
تعداد صفحات: 207 صفحه
قطع: رقعی
نوع جلد: شومیز
چند خطی از متن کتاب:
با غرش جرثقیلها و هژده چرخه ها از تو رختخواب می پریدیم و تازه آفتاب زده بود که می رفتیم و زیر سایه دیوار می نشتیم و نگاه میکردیم که کارگران آبی پوش، با کاسکتهای سفید آهنی که نور خورشید را بازمی تافت، تو تله بستها وول می خوردند. آفتاب که پهن میشد، خنکای صبح را می مکید. حالا دیوار آجری شکری رنگی، رودخانه را از سرما بریده بود و زخم زرد رنگ میدان نفتی پشت خانه های ما، سر باز کرده بود و دویده بود تو کوچه ها و دو رشته لوله قیراندود، مثل دو مار نر و ماده، از حاشیه انبوه نخلهای دوردست خزیده بود و آمده بود تو میدانگاهی و پایه های چوبی مالیده به نفت، مثل چوبه هاب دار، جا به جا تو خیابان بزرگ شهر کوچک ما نشسته بود و گازرکها، روسیمها می لرزیدند…
و شب که پدرم از قهوه خانه برگشت. لب و لوچه اش آویزان بود و به خواج توفیق که ازش پرسید «چه بود» گفت «میخوان خونه هارو خراب کنن… میگن برا اداره بازم زمین میخوان…»
نظر برخی دوستان که این کتاب را مطالعه کرده اند:
1
یازده سال پیش مستندی دیدم با این عنوان «احمد محمود: نویسندهٔ انسانگرا» آن زمان کمی به نوشتن علاقه نشان میدادم اما زندگی احمد محمود در قاب دوربین اولین برخورد از نزدیک من با زندگی یک نویسنده بود. من حتی اسم احمد محمود هم به گوشام نخورده بود چه برسد که ایدهای دربارهٔ نوشتههایاش داشته باشم.
بخشی از داستان «پسرک بومی»، آخرین داستان همین مجموعه را در آن فیلم با صدای خود نویسنده شنیدم. مجذوب ایدهٔ بکر و بدیع داستانک شدم. اما نمیدانم چه شد که احساس کردم احتمالا من بهتر از نویسنده میتوانم آن داستان را دربیاورم. قلم به کاغذ بردم و تفالههای مخدوشی از ذهن یک نوجوان خام را بیرون ریختم. یاد دارم که با ترسی آمیخته به افتخار آن به اصطلاح اولین داستان نابام را برای استاد گرانقدرام هم ایمیل کردم. وی چیزی با این مضمون در جواب من گفت: جوانی و هنوز ناپخته اما زود باشد که نسبت به روابطِ انسانها بیآموزی و آن روز از پس نوشتن این چنین داستانی بر خواهی آمد.
یازده سال طول کشید تا این کتاب را بخوانم و احمد محمود را بشناسم. چه بزرگ مردی و چه نیرومند قلمی.
2
دیگه از خواندن و شنیدن داستان های جنگ و گلوله و خمپاره و محاصره و مقاومت مردم بومی خسته شدم
واقعیت کجا و داستان سرایی کجا! ولی باز هم توبه میشکنم و این داستان ها رو میخونم
3
شاید کتابای درخت انجیر معابد و مدار صفر درجه توقعم رو زیادی بالا بردن. آخه اونی که فکر می کردم و توقع داشتم نبود
4
«غريبه ها و پسرک بومي» از آن مجموعه هاي بودار است! داستانهايش بو ميدهند، بوي جنوب، بوي بهمنشير، بوي خاک آميخته به نفت، بوي تن کارگران زحمت کش! احمد محمود، از آن دست نويسندههايي است که انگار با خونش مينويسد و اصلا نميشود او را جدي نگرفت و سرسري از کنار داستانها گذشت. آه سوزان و رنج احمد محمود از وضعيت نابسامان «کارگران» و «زحمتکشان» سرزمين ما، از لابلاي کلمات متصاعد است. احمد محمود، خيلي شناسنامه دار و خاصّ مينويسد: “شبها، وقت دور هم نشستن بود و وقت گپ زدن و وقت اين بود که ناگهان، بعضيها از جا در بروند و صداشان بلند شود.” (آسمان آبي دز، ص 32) به نظر من ايده اصلي بسياري از داستانهاي اين مجموعه «رنج انسانها»ست که محمود به خوبي حق آن را ادا کرده و نشان داده که نويسندهاي دردمند است. از اين مجموعه داستان «آسمان آبي دز» را بسيار پسنديدم. داستاني که نمونه اي از «تعدد قهرمانان» است و در نهايت به زيبايي به سرانجام مي رسد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.