خرید کتاب طفلی به نام شادی شفیعی کدکنی با ارسال رایگان
شاعر: شفیعی کدکنی
محمّدرضا شفیعی کدکنی در سال 1318 در کدکن متولد شد. در سال 1344 از دانشکدۀ ادبیات دانشگاه مشهد در رشتۀ ادبیات فارسی فارغالتحصیل شد. در سال 1348 دورۀ دکترای ادبیات فارسی را در دانشگاه تهران به پایان برد و از همان زمان تدریس در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران را آغاز کرد. گذشته از شعر، تحقیق در نقد ادبی، سبکشناسی شعر فارسی و عرفان ایرانی از مشغلههای ذهنی اوست.
پنج دفتر شعر
زیر همین آسمان و روی همین خاک
هنگامه شکفتن و گفتن
از همیشه تا جاودان
شیپور اطلسیها
در شب سردی که سرودی نداشت
مقدمه کتاب:
نخستین شعر مجموعه “زمزمهها” در کتاب “آیینهای برای صداها” محصول 1337 است.همان که امروز در میان جوانان شهرت بسیار یافته است
تمام آرزوهای منی،کاش،
یکی از آرزوهای تو باشم
و آخرین شعرهایی که درین مجموعه تاریخ دارند مربوط به همین چند سال اخیرند.
بعضی از این شعرها محل سروده شدنشان در زیر شعر تعیین شده است؛مثلا آکسفورد یا پرینستون یا لیدن یا توکیو.
ولی بسیاری از آنها محل سروده شدن ندارند و احتمالا مربوط به همان سرزمینهاست.فضای شعر و اقلیم طبیعی و درختها و گلهایش گواه است برین امر.
دیباچه
تنها رهِ رهاییِ انسان بوَد هنر
زیبایی است و نیست جز آن روزنی دگر
فرزانه ای که این سخن از او به ما رسید
داد از حقیقتی ازلی خلق را خبر
آری حقیقتی ست که هرچیز جز جمال
در معرض فنا و زوال است و رهسپر
گیتی ست اعتدال تنِشها و هر تنش
سوی جمیل جمیل راهسپار است و در سفر
جولانگه جمال هم این مرز جسم نیست
بیرون ز جسم، جلوه ی جان است بیشتر
علم، ار گشود روزنه ای را به روی خلق
صدها دریچه بست به صد گونه شور و شر
اندیشه های روشنِ اربابِ فلسفه
گَه باز کرد پنجره، گَه بست بر بشر
اما دریچههای هنر جاودانه باز
باز است و باز و باز، بر آفاق چون سَحَر
تنها رهِ تنفسِ انسان هنر بوَد
بر بیکرانِ جلوه ی هستی گشوده در
زیباییِ مجسمههای قرونِ دور
نزدیکِ ماست مایهی حیرانیِ بَصَر
گلبانگ آتشین سیاووش عصر ما
آینده را فزون تر ازین می دهد شرر
موسیقی بریشمی باخ و بتهون
در روزگار ماش فرون تر بود اثر
نقاشی قرون میانین، همان کند
با ما که کرد با پدرانمان به هر نظر
خیام را نگر که به تحریر سحر خویش
بگرفته است صفحه ی گیتی به فال و فر
روی رواق منظر عرش خدای بین
کر شعر حافظ است بر آن گونه گون صور
وحی خدای نیز، به نیروی ایزدیش
از معبر جمال کند سوی ما گذر
بیچاره ابلها که برهان کنی دفاع
از دین و عمر خویش به باطل دهی هدر
دین مسیح، زنده اگر هست، بی گمان،
نز منطقِ کشیش بود نیک درنگر!
بنگر به نقش مریم و آن طفل در برش
وان عصمت برآمده زان سحر مستمر
گفتار ایزدی ست نگهبان خویشتن
با جلوه ی جمیل هنرهاش سر به سر
بر کوه اگر که آمده بودی دمی فرود
زان کوه می شکافت به زیبائیش کمر
هر دین دریچه ای به جمال و جمیل بود
شد مبتذل به دستِ وقیحانِ حیله گر
دینی که مبتذل شده ضدِ هنر شده
امروز روز، زنده نماید به چشم اگر،
از نیروی عوام فریبی و عربده ست
با زور پنجه بکس و به دشنام و با تشر
تا در پناه و راه تباه سپاه جهل
بر بیخ و بن تبار هنر را زند تبر
بی شبهه خود مخالف شرع خدا بود
دینی که هست دشمن زیبایی و هنر
شعر تاریخ نانوشته شفیعی کدکنی
ای شعر من ز هستی من یادگار باش
تاریخ نانوشته ی این روزگار باش!
شعر یک پیر کلاغ شفیعی کدکنی
ای دل! دیدی چو دیده ی بخت بخفت
آن صبحِ امیدها ز ما روی نهفت
یک پیر کلاغ صد زمستان آورد
وز صد گلِ سرخِ ما بهاری نشکفت
شعر راه اندوه شفیعی کدکنی
از میانِ چاه وَیل، این وایِ ما بشنو
– ای نمی دانم که ای هر کس! –
طرفه کابوسی به بیداری که ما دیدیم
زیر زهر زمهریری چشم دیدار بهاری بود
من هم آری از تبار آن درختانم
کز تبرها هیمه ی دوزخ شدند، اینجا
سال های عمرشان، چون حلقه ی زنجیر،
همچنان از دوزخی زی دوزخی دیگر گذاری بود
نه پدر در آسمان بود و نه بر روی زمین مارا
ناصری هایی که ما بودیم، نصرتمان
جلجتا و رنج راه و تاج خاری بود
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.