هشت کتاب سهراب سپهری
مجموعه کامل اشعار سهراب
هشت کتاب سهراب سپهری . هشت کتاب . مجموعه . اشعار سهراب سپهری . کتاب شعر سهراب سپهری . کتاب شعرهای سهراب سپهری .هشت کتاب سهراب
نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد:
“چه سیبهای قشنگی!
حیات نشئه تنهایی است.”
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
– قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق، تنها عشق ترا به گرمی یک سیب میکند مأنوس.
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
– و نوشداری اندوه؟
– صدای خالص اکسیر میدهد این نوش.
هشت کتاب سهراب سپهری . هشت کتاب . مجموعه . اشعار سهراب سپهری . کتاب شعر سهراب سپهری . کتاب شعرهای سهراب سپهری .هشت کتاب سهراب
غربت سهراب» غربت عرفانی است. سپهری به ابدیت می اندیشد و درد او «درد جاودانگی است. این درد رنگی از غم، سکوت و خاموشی دارد. وی اندیشمندی منزوی، هنرمندی گریزان و شاعری با لطافت یک گل است. (عابدی، ۱۳۷۹: ۶۶) او رهروی تنها در وادی سلوک عارفانه است. در آینده ظاهرا به روی او بسته است. شاعر با حالتی رمانتیک گونه، انزواجویی و آرامش
طلبی درونی را بیان می کند، شاعر در دور دست خود تنها نشسته است. «سپهری اگر چه شاعر شکست نبود، اما شکست در نهضت ملی و مردمی او را به درون گرایی آمیخته با عرفان مؤمن تر کرد.» (همان: ۵۷)
یکی از دلایل متفاوت بودن سپهری در ادب و فرهنگ معاصر آن است که او شاعر و نقاشی کاملا انزواجو بود. در شعرش از هیاهوهای سیاسی و اجتماعی هیچ خبری نیست. او در اصدای پای آب» به صراحت، سیاست را به افطاری خالی، تشبیه کرده و از آن کناره گرفته است:
من قطاری دیدم، که سیاست میبرد (و چه خالی می رفت) (سهراب، ۱۳۷۴: ۱۵۴)
اما سهراب تنهاست، دنیای او از دنیای ما جداست. سهراب میان ماست ولی تنهاست شاعری است که تنها برای دل خویش می سراید
به کنار تپه ی شب رسید / با طنین روشن پایش آیینه ی فضا شکست دست را در تاریکی اندوهی بالا بردم و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم/ (همان: ۱۵۴)
شعر سهراب سرشار از تنهایی و غربت اوست. او در میان ما غریب است. غربت مهراب غربت شاعری است که در بیکران افق احساس تنهایی و غربت می کند
ماه بالای سر آبادی است/ اهل آبادی در خواب و روی این مهتابی، خشت غربت را می بویم / (همان: ۳۵۲)
شاعر در این شعر، مروری به خود دارد، غربت خویش و وضعیت خود را با نوشتن این ابیات بیان می کند. تصمیمات و تفکرات خود را می نگارد، در حقیقت خود را مینگارد.
از جمله اشعار سهراب که در آن غربت و تنهایی جلوه ی بارزی دارد، شعر های امسافر، و به باغ همسران» است. درون مایه ی هر دو شعر اندوه و تنهایی است
چرا گرفته دلت. مثل آنکه تنهایی چقدر هم تنها خبال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستی دچار یعنی عشق … (همان: ۳۰۷)
سهراب در شعر «مسافر» احساس غریبی و غربت خود را بیان می کند. همانطوری که هر مسافری ابتدا به منزلگاهی می رسد، همواره احساس غربت و بیگانگی می کند و این نتیجه ی سفر است. پس انسان در خود نوعی تنهایی احساس می کند. دوست دارد همدمی داشته باشد و گاهی این همدم وجود ندارد، پس مجبور است به خود پناه ببرد و بر روی دیوار منزلگاه ها با درختان از روی دلتنگی شعری بنویسد و درون خود را این گونه خالی نماید:
.. / کجاست سنگ رنوس؟ من از مجاورت یک درخت می آیم که روی پوست آن | دست های ساده ی غربت اثر گذاشته بود. او به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی» (همان: ۳۱۴)
سرانجام سهراب در اواخر این شعر بلند، به همان ارتباط گم شدهای پاک، اشاره می کند
من پر از تورم و شن و پر از دار و درخت , پرم از راه از پل / پرم از سا په ی پرگی در آب چه درونم تنهاست. (همان: ۳۳۶)
سهراب خود را تنها و غریب می داند، حتی تنهاتر از طعم تصنیفی که کوچه ها از درک آن عاجزند. اما در تنهایی سهراب عظمتی نهفته است. او تنهایی اش پیکران است، و به همین دلیل است که عشق نیز با تمامی بیکرانی اش به تنهایی او هجوم آورده است
…/ در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنيف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است (همان: ۱۳۹۵
عصر خاموشی، قرن بیستم است که سپهری در آن احساس تنهایی می کند. او با تعابیر گوناگونی این تنهایی را به تصویر می کشد. طعم تصنيف در متن ادراک یک کوچه، تعبیر و تجسمی برای نشان دادن سپهری در این قرن است:
در این کوچه هایی که تاریکی هستند/ من از حاصل ضرب، تردید، و کرد، می ترسم / من از سطح سیمانی فرن می ترسم بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سپاشان چراگاه چرنقبل است. (همان: ۳۹۶)
بند فوق تصویری خوفناک از قرن بیستم است که سهراب آن را به زیبایی به تصویر می کشد، سطح سیمانی فرن، چهره ای از عصر صنعت است. کوچه های تاریک مکانی است که هیچ نور معرفت و شناختی در آن نیست. خاک سیاه، خاکی است که دور از سبزه و ترکیب بافته از درد و رنگ سیاه فلزات است
سپهری در این فضای تاریک و ناهمگون، خود را تنها و غریب می بیند و از آن می ترسد. اکنون او از محبوب خود می خواهد که در این عصر او را تنها نگذارد و تا مرز بودن وی را همراهی کند. تنهایی و غربت سهراب به این علت است که او هیچ نشانه ای از نور و روشنایی در کوچه ها نمی بیند. از محبوب خود می خواهد که او را لحظه ای در این شهرهای پر از دود و سیاهی نگذارد؛
صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید. (همان: ۳۹۴)
در نهایت شاعر با پناه بردن به طبیعت است که می تواند این غربت و تنهایی خویش را در پیوستن به آن از یاد ببرد:|
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر / معراج پولاد. (همان: ۱۹۶)
و در پایان خطاب به محبوب خود می گوید: در این عصر سرشار از خشونت و دلرنجی، وجود من را در طبیعت مانند گلی شکوفا کن تا من احساس آرامش کنم.
هشت کتاب سهراب سپهری . هشت کتاب . مجموعه . اشعار سهراب سپهری . کتاب شعر سهراب سپهری . کتاب شعرهای سهراب سپهری .هشت کتاب سهراب
ای نزدیک
در نهفته ترین باغ ها دستم میوه چید
و اینک شاخه نزدیک از سر انگشتم پروا مکن
بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست عطش آشنایی است
درخشش میوه درخشان
تر
وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید
دورترین آب
ریزش خود را به راهم فشاند
پنهان ترین سنگ
سایه اش رابه پایم ریخت
و من شاخه نزدیک
از آب گذشتم از سایه به در رفتم
رفتم غرورم ر بر ستیغ عقاب شکستم
و اینک در خمیدگی فروتنی به پای تو مانده ام
خم شو شاخه نزدیک
هشت کتاب سهراب سپهری . هشت کتاب . مجموعه . اشعار سهراب سپهری . کتاب شعر سهراب سپهری . کتاب شعرهای سهراب سپهری .هشت کتاب سهراب
شب هم آهنگی
لب ها می لرزند شب می تپد جنگل نفس می کشد
پروای چه داری مرا در شب بازوانت سفر ده
انگشتان شبانه ات را می فشارم و باد شقایق دوردست را پر پر می کند
به
سقف جنگل می نگری ستارگان درخیسی چشمانت می دوند
بیاشک چشمان تو ناتمام است و نمناکی جنگل نارساست
دستانت را می گشایی گره تاریکی می گشاید
لبخند می زنی رشته رمز می لرزد
می نگری رسایی چهره ات حیران می کند
بیا با جاده پیوستگی برویم
خزندگان درخوابند دروازه ابدیت
باز است آفتابی شویم
چشمان را بسپاریم که مهتاب آِنایی فرود آمد
لبان را گم کنیم که صدا نابهنگام است
در خواب درختان نوشیده شویم که شکوه روییدن در ما می گذرد
باد می شکند شب راکد می ماند جنگل از تپش می افتد
جوشش اشک هم آهنگی را می شنویم و شیره گیاهان به سوی ابدیت
می رود
هشت کتاب سهراب سپهری . هشت کتاب . مجموعه . اشعار سهراب سپهری . کتاب شعر سهراب سپهری . کتاب شعرهای سهراب سپهری .هشت کتاب سهراب
شکست کرانه
میان این سنگ و آفتاب پژمردگی افسانه شد
درخت نقشی در ابدیت ریخت
انگشتانم برنده ترین خار را می نوازد
لبانم به پرتو شوکران لبخند می زند
این تو بودی که هر ورزشی هدیه ای ناشناس به دامنت می ریخت؟
و اینک هرهدیه ابدیتی است
این تو بودی که طرح عطش را بر سنگ نهفته ترین چشمه کشیدی ؟
و اینک چشمه نزدیک نقش عطش درخود می شکند
گفتی نهال از طوفان می هراسد
و اینک ببالید نورستهترین نهالان
که تهاجم بر
باد رفت
سیاه ترین ماران می رقصند
و برهنه شوید زیباترین پیکرها
که گزیدن نوازش شد
هشت کتاب سهراب سپهری . هشت کتاب . مجموعه . اشعار سهراب سپهری . کتاب شعر سهراب سپهری . کتاب شعرهای سهراب سپهری .هشت کتاب سهراب
فراتر
می تازی همزاد عصیان
به شکار ستاره ها رهسپاری
دستانت از درخشش تیر و کمان سرشار
اینجا که منهستم
آسمان خوشه کهکشان کی آویزد
کو چشمی
آرزومند ؟
با ترس و شیفتگی در برکه فیروزه گون گلهای سپید می کنی
و هر آن به مار سیاهی می نگری گلچین بی تاب
و اینجا افسانه نمی گویم
نیش مار نوشابه گل ارمغان آورد
بیداری ات را جادو می زند
سیب باغ ترا پنجه دیوی می رباید
و قصه نمی پردازم
در باغستان من
شاخه بارورم خم می شود
بی نیازی دست ها پاسخ می دهد
در بیشه تو آهو سر می کشد به صدایی می رمد
در جنگل من از درندگی نام و نشان نیست
در سایه آفتاب دیارت قصه خیر و شر می شنوی
من شکفتن ها را می شنوم
و جویبار از آن سوی زمان می گذرد
تو در راهی
من رسیدهام
اندوهی در چشمانت نشست رهرو نازک دل
میان ما راه درازی نیست لرزش یک برگ
هشت کتاب سهراب سپهری . هشت کتاب . مجموعه . اشعار سهراب سپهری . کتاب شعر سهراب سپهری . کتاب شعرهای سهراب سپهری .هشت کتاب سهراب
رویا زدگی
رویا زدگی شکست : پهنه به سایه فرو بود
زمان پر پر می شد
از باغ دیرین عطری به چشم تو می نشست
کنار مکان بودیم شبنم سپیده همی بارید
کاسه فضا شکست در سایه
باران گریستم و از چشمه غم برآمدم
آلایش روانم رفته بود جهان دیگر شده بود
در شادی لرزیدم و آن سو را به درودی لرزاندم
لبخند درسایه روان بود آتش سایه ها در من گرفت : گرداب شدم
فرجامی خوش بود اندیشه نبود
خورشید را ریشه کن دیدم
و دروگر نور را در تبی شیرین با لبی
فرو بسته ستودم
هشت کتاب سهراب سپهری . هشت کتاب . مجموعه . اشعار سهراب سپهری . کتاب شعر سهراب سپهری . کتاب شعرهای سهراب سپهری .هشت کتاب سهراب
آن برتر
به کنار تپه شب رسید
با طنین روشن پایش آینه فضا را شکست
دستم درتاریکی اندوهی بالا بردم
و کهکشان تهی تنهایی رانشان دادم
شهاب نگاهش مرده بود
و تابش بیراهه ها
و بیکران ریگستان سکوت را
و او پیکره اش خاموشی بود
لالایی اندوهی بر ما وزید
تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آمیخت
و ناگاه از آتش لبهایش جرقه لبخندی پرید
در ته چشمانش تپه شب فرو ریخت
و من
در شکوه تماشا فراموشی صدا
بودم
هشت کتاب سهراب سپهری . هشت کتاب . مجموعه . اشعار سهراب سپهری . کتاب شعر سهراب سپهری . کتاب شعرهای سهراب سپهری .هشت کتاب سهراب
آوای گیاه
از شب ریشه سر چشمه گرفتم و به گرداب آفتاب ریختم
بی پروا بودم دریچه ام را به سنگ گشودم
مغاک چنبش را زیستم
هوشیاری ام شب را نشکفت روشنی ام روشن نکرد
من
ترا زیستم شبتاب دوردست
رها کردم تا ریزش نور شب را بر رفتارم بلغزاند
بیداری ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا بودم
و همیشه کسی از باغ آمد و مرا نوبر وحشت هدیه کرد
و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت و کنار من خوشه راز از دستش لغزید
وهمیشه من ماندم و تاریک
بزرگ من ماندم و همهمه آفتاب
و از سفر آفتاب سرشار از تاریکی نور آمده ام
سایه تر شده ام
و سایه وار بر لب روشنی ایستاده ام
شب می شکافد لبخند می شکفد زمین بیدار می شود
صبح از سفال آسمان می تراود
و شاخه شبانه اندیشه من بر پرتگاه زمان خم می شود
هشت کتاب سهراب سپهری . هشت کتاب . مجموعه . اشعار سهراب سپهری . کتاب شعر سهراب سپهری . کتاب شعرهای سهراب سپهری .هشت کتاب سهراب
ای همه سیماها
درسرای ما زمزمه ای درکوچه ما آوازی نیست
شب گلدان پنجره ما را ربوده است
پرده ما دروحشت نوسان خشکیده است
اینجا ای همه لب ها لبخندی ابهام جان را
پهنا می دهد
پرتو فانوس ما در نیمه راه میان ما و شب هستی مرده است
ستون های مهتابی ما را پیچک اندیشه فرو بلعیده است
اینجا نقش گلیمی و آنجا نرده ای ما را از آستانه ما بدر برده است
ای همه هوشیاران بر چه باغی در نگشودیم که عطر فریبی به تالار نهفته ما
نریخت ؟
ای
همه کودکی ها! بر چه سبزهای ندویدیم که شبنم اندوهی برمانفشاند
غبار آلوده راهی از فسانه به خورشیدیم
ای همه خستگان در کجا شهپر ما از سبکبالی پروانه نشان خواهد گرفت ؟
ستاره زهره از چاه افق برآمد
کنار نرده مهتابی ما کودکی بر پرتگاه وزش ها می گرید
در چه دیاری آیا
اشک ما در مرز دیگر مهتابی خواهد چکید ؟
ای همه همسایه ها در خورشیدی دیگر خورشیدی دیگر
هشت کتاب سهراب سپهری . هشت کتاب . مجموعه . اشعار سهراب سپهری . کتاب شعر سهراب سپهری . کتاب شعرهای سهراب سپهری .هشت کتاب سهراب
برتر از پرواز
دریچه باز قفس بر تازگی باغ ها سرانگیز است
اما بال از جنبش رسته است
وسوسه چمن ها بیهوده است
میان پرنده و پرواز فراموشی بال و پر است
در چشم پرنده
قطره بینایی است
ساقه به بالا می رود میوه فرو می افتد دگرگونی غمناک است
نور آلودگی است نوسان آلودگی است رفتن آلودگی
پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است
چشمانش پرتو میوه ها را می راند
سرودش بر زیر و بم شاخه ها پیشی گرفته است
سرشاری اش قفس را می لرزاند
نسیم هوا را می شکند : دریچه قفس بی تاب است
هشت کتاب سهراب سپهری . هشت کتاب . مجموعه . اشعار سهراب سپهری . کتاب شعر سهراب سپهری . کتاب شعرهای سهراب سپهری .هشت کتاب سهراب
بی تار و پود
در یداری لحظه ها
پیکرم کنار نهر خروشان لغزید
مرغی روشن فرود آمد
و لبخند گیج مرا برچید و پرید
ابری پیدا شد
و بخار سرشکم را در شتاب شفافش
نوشید
نسیمی برهنه و بی پایان سر کرد
و خطوط چهره ام را آشفت و گذشت
درختی تابان
پیکرم را در ریشه سیاهش بلعید
طوفانی سر رسید
و جاپایم را ربود
نگاهی به روی نهر خروشان خم شد
تصویری شکست
خیالی از هم گسیخت
هشت کتاب سهراب سپهری . هشت کتاب . مجموعه . اشعار سهراب سپهری . کتاب شعر سهراب سپهری . کتاب شعرهای سهراب سپهری .هشت کتاب سهراب
بیراهه ای در آفتاب
ای کرانه ما خنده گلی در خواب دست پارو زن ما را بسته
است
در پی صبحی بی خورشیدیم با هجوم گل ها چه کنیم ؟
جویای شبانه نابیم با شبیخون روزن ها چه کنیم
آن سوی باغ دست ما به میوه بالا نرسید
وزیدیم و دریچه به آیینه گشود
به درون شدیم و شبستان ما را نشناخت
به خاک افتادیم و چهره ما نقش او به زمین نهاد
تاریکی محراب آکنده ماست
سقف از ما لبریز دیوار از ما ایوان از ما
از لبخند تا سردی سنگ خاموشی غم
از کودکی ما تااین نسیم شکوفه باران فریب
برگردیم که میان ما و گلبرگ گرداب شکفتن است
موج برون به صخره ما نمی رسد
ما جدا افتاده ایم و ستارههمدردی از شب هستی سر می زند
ما می رویم و آیا در پی ما یادی از درها خواهد گذشت؟
ما می گذریم و آیا غمی بر جای ما در سایه ها
خواهد نشست ؟
برویم از سایه نی شاید جایی ساقه آخرین گل برتر را در سبد ما افکند
هشت کتاب سهراب سپهری . هشت کتاب . مجموعه . اشعار سهراب سپهری . کتاب شعر سهراب سپهری . کتاب شعرهای سهراب سپهری .هشت کتاب سهراب
تارا
از تارم فرود آمدم کنار برکه رسیدم
ستاره ای در خواب طلایی ماهیان افتاد رشته عطری گسست آب از سایه
افسوسی پر شد
موجی غم را به لرزش نی ها داد
غم را
از لرزش نی ها چیدم به تارم برآمدم به آیینه رسیدم
غم از دستم در آیینه رها شد : خواب آیینه شکست
از تارم فرود آمدم میان برکه و آیینه گویا گریستم
هشت کتاب سهراب سپهری . هشت کتاب . مجموعه . اشعار سهراب سپهری . کتاب شعر سهراب سپهری . کتاب شعرهای سهراب سپهری .هشت کتاب سهراب
خوابی در هیاهو
آبی بلند را می اندیشم و هیاهوی سبز پایین را
ترسان از سایه خویش به نی زار آمده ام
تهی بالا نی ترساند و خنجر برگ ها به روان فرو می رود
دشمنی کو
تا مرا از من بر کند ؟
نفرین به زیست : تپش کور
دچار بودن گشتم و شبیخونی بود نفرین
هستی مرا بر چین ای ندانم چه خدایی موهوم
نیزه من مرمر بس تا را شکافت
و چه سود که این غم را نتواند سینه درید
نفرین به زیست دلهره شیرین
نیزه ام یار بیراهه های خطرر را تن می شکنم
صدای شکست در تهی حادثه می پیچد نی ها به هم می ساید
ترنم سبز می کشافد
نگاه زنی چون خوابی گوارا به چشمانم می نشیند
ترس بی سلاح مرا از پا می فکند
من نیزه دار کهن آتش می شوم
او شمن زیبا شبنم نوازش می افشاند
دستم را می گیرد
و ما دو مردم روزگاران کهن می
گذریم
به نی ها تن می ساییم و به لالایی سبزشان گهواره روان را نوسان می دهیم
آبی بلند خلوت ما را می آراید
هشت کتاب سهراب سپهری . هشت کتاب . مجموعه . اشعار سهراب سپهری . کتاب شعر سهراب سپهری . کتاب شعرهای سهراب سپهری .هشت کتاب سهراب
در سفر آن سوها
ایوان تهی است و باغ از یاد مسافر سرشار
دردره آفتاب سر بر گرفته ای
کنار بالش تو بید سایه فکن از پادرآمده است
دوری تو از آن سوی شقایق دوری
در
خیرگی بوته ها کو سایه لبخندی که گذر کند ؟
از کشاف اندیشه کو نسیمی که درون آید ؟
سنگریزه رود بر گونه تو می لغزد
شبنم جنگل دور سیمای ترا می رباید
ترا از تو ربوده اند و این تنها ژرف است
می گریی و در بیراهه زمزمه ای سرگردان می شوی
هشت کتاب سهراب سپهری . هشت کتاب . مجموعه . اشعار سهراب سپهری . کتاب شعر سهراب سپهری . کتاب شعرهای سهراب سپهری .هشت کتاب سهراب
دروگران پگاه
پنجره را به پهنای جهان می گشایم
جاده تهی است درخت گرانبار شب است
نمی لرزد آب از رفتن خسته است تو نیستی نوسان نیست
تو نیستی و تپیدن گردابی است
تو نیستی و غریو رودها گویا نیست و دره ها ناخواناست
می آیی : شب از چهره ها بر می خیزد راز از هستی می پرد
میروی : چمن تاریک می شود جوشش چشمه می کشند
چشمانت را می بندی ابهام به علف می پیچد
سیمای تو می وزد و آب بیدار می شود
می گذری و آیینه نفس می کشد
جاده تخی
است تو بار نخوای گشت و چششم به راه تو نیست
پگاه دروگران از جاده روبرو سر می رسند رسیدگی خوشه هایم را به رویا
دیده اند
هشت کتاب سهراب سپهری
هشت کتاب
مجموعه اشعار سهراب سپهری
کتاب شعر سهراب سپهری
کتاب شعرهای سهراب سپهری
هشت کتاب سهراب
خرید هشت کتاب سهراب
هشت کتاب سهراب سپهری . هشت کتاب . مجموعه . اشعار سهراب سپهری . کتاب شعر سهراب سپهری . کتاب شعرهای سهراب سپهری .هشت کتاب سهراب
هشت کتاب سهراب سپهری . هشت کتاب . مجموعه . اشعار سهراب سپهری . کتاب شعر سهراب سپهری . کتاب شعرهای سهراب سپهری .هشت کتاب سهراب
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.