شعر چو خسرو دید کان معشوق طناز نظامی – خسرو و شیرین 76 پاسخ خسرو شیرین را چو خسرو دید کان معشوق طناز ز سر بیرون نخواهد کردن آن ناز فسونی چند با خواهش بر آمود فسون بردن به بابل کی کند سود بلابه گفت کای مقصود جانم چراغ دیده و شمع[…]
بایگانی دسته بندی: نظامی گنجوی
شعر به خدمت شمسه خوبان خلخ نظامی – خسرو و شیرین 75 پاسخ دادن شیرین خسرو را به خدمت شمسه خوبان خلخ زمین را بوسه داد و داد پاسخ که دایم شهریارا کامران باش به صاحب دولتی صاحبقران باش مبادا بی تو هفت اقلیم را نور غبار چشم زخم از دولتت دور[…]
شعر ملک چون دید ناز آن نیازی نظامی – خسرو و شیرین 74 پاسخ دادن خسرو شیرین را ملک چون دید ناز آن نیازی سپر بفکند از آن شمشیر بازی شکایت را به شیرینی نهان کرد ز شیرینان شکایت چون توان کرد به شیرین گفت کای چشم و چراغم همای گلشن و[…]
شعر ز راه پاسخ آن ماه قصب پوش نظامی – خسرو و شیرین 73 پاسخ دادن شیرین به خسرو ز راه پاسخ آن ماه قصب پوش ز شکر کرد شه را حلقه در گوش گشاد از درج گوهر قفل یاقوت رطب را قند داد و قند را قوت مثالی داد مه را[…]
شعر ملک بار دگر گفت از دل افروز نظامی – خسرو و شیرین 72 پاسخ خسرو شیرین را ملک بار دگر گفت از دل افروز به گفتن گفتن از ما میرود روز مکن با من حساب خوبروئی که صد ره خوبتر زانی که گوئی فروغ چشمی ای دوری ز تو دور چراغ[…]
شعر دگر ره لعبت طاوس پیکر نظامی – خسرو و شیرین 71 پاسخ دادن شیرین خسرو را دگر ره لعبت طاوس پیکر گشاد ز درج لؤلؤ تنگ شکر روان کرد از عقیق آن نقش زیبا سخنهائی نگارینتر ز دیبا کزان افزون که دوران جهانست شب و روز و زمین و آسمانست […]
شعر دگر باره جهاندار از سر مهر نظامی – خسرو و شیرین 70 پاسخ دادن خسرو شیرین را دگر باره جهاندار از سر مهر به گلرخ گفت کای سرو سمن چهر طبر خون با سهی سروت قرین باد طبرزد با طبر خون همنشین باد دهان جز من از جام لبت دور سر[…]
شعر جوابش داد سرو لالهرخسار نظامی – خسرو و شیرین 69 پاسخ دادن شیرین خسرو را جوابش داد سرو لالهرخسار که دایم باد دولت بر جهاندار فلک بند کمر شمشیر بادت تن پیل و شکوه شیر بادت سری کز طوق تو جوید جدایی مباد از بند بیدادش رهایی به چشم نیک[…]
شعر چو خسرو دید ماه خرگهی را نظامی – خسرو و شیرین 68 دیدن خسرو شیرین را و سخن گفتن با شیرین چو خسرو دید ماه خرگهی را چمن کرد از دل آن سرو سهی را بهشتی دید در قصری نشسته بهشتیوار در بر خلق بسته ز عشق او که یاری بود[…]
شعر چو عالم برزد آن زرینعلم را نظامی – خسرو و شیرین 67 رفتن خسرو سوی قصر شیرین به بهانه شکار چو عالم برزد آن زرینعلم را کز او تاراج باشد خیل غم را ملک را رغبت نخجیر برخاست ز طالع تهمت تقصیر برخاست به فالی چون رخ شیرین همایون شهنشه سوی[…]
شعر ملک دانسته بود از رای پر نور نظامی – خسرو و شیرین 66 تنها ماندن شیرین و زاری کردن وی ملک دانسته بود از رای پر نور که غم پرداز شیرین است شاپور به خدمت خواند و کردش خاص درگاه ز تنهائی مگر تنگ آید آن ماه چو تنها ماند ماه[…]
شعر به آیین جهانداران یکی روز نظامی – خسرو و شیرین 65 شنیدن خسرو اوصاف شکر اسپهانی را به آیین جهانداران یکی روز به مجلس بود شاه مجلسافروز به عزم دستبوسش قاف تا قاف کمر بسته کلهداران اطراف نشسته پیش تختش جمله شاهان ز چین تا روم و از ری تا سپاهان[…]
شعر جهان خسرو که تا گردون کمر بست نظامی – خسرو و شیرین 64 صفت داد و دهش خسرو جهان خسرو که تا گردون کمر بست کلهداری چون او بر تخت ننشست به روز بار کو را رای بودی به پیشش پنج صف بر پای بودی نخستین صف توانگر داشت در پیش[…]
شعر چو خسرو نامه شیرین فروخواند نظامی – خسرو و شیرین 63 رسیدن نامه شیرین به خسرو چو خسرو نامه شیرین فروخواند از آن شیرینسخن عاجز فروماند به خود گفتا جواب است این نه جنگ است کلوخانداز را پاداش سنگ است جواب آنچه بایستش دریدن شنیدم آنچه میباید شنیدن دگر باره[…]
شعر دراندیش ای حکیم از کار ایام نظامی – خسرو و شیرین 62 مردن مریم و تعزیتنامه شیرین به خسرو از راه باد افراه دراندیش ای حکیم از کار ایام که پاداش عمل باشد سرانجام نماند ضایع ار نیک است اگر دون کمربسته بدین کار است گردون چو خسرو بر فسوس مرگ[…]
شعر سراینده چنین افکند بنیاد نظامی – خسرو و شیرین 61 تعزیتنامه خسرو به شیرین به افسوس سراینده چنین افکند بنیاد که چون در عشق شیرین مرد فرهاد دل شیرین به درد آمد ز داغش که مرغی نازنین گم شد ز باغش بر آن آزاد سرو جویباری بسی بگریست چون ابر بهاری[…]
شعر جهانسالار خسرو هر زمانی نظامی – خسرو و شیرین 60 آگاهی خسرو از رفتن شیرین نزد فرهاد و کشتن فرهاد به مکر جهانسالار خسرو هر زمانی به چربی جستی از شیرین نشانی هزارش بیشتر صاحب خبر بود که هر یک بر سر کاری دگر بود گر انگشتی زدی بر بینی آن[…]
شعر مبارکروزی از خوشروزگاران نظامی – خسرو و شیرین 59 رفتن شیرین به کوه بیستون و سقط شدن اسب وی مبارکروزی از خوشروزگاران نشسته بود شیرین پیش یاران سخن میرفتشان در هر نوردی چنانک آید ز هر گرمی و سردی یکی عیش گذشته یاد میکرد بدان تاریخ دل را شاد میکرد […]
شعر چو شد پرداخته فرهاد را چنگ نظامی – خسرو و شیرین 58 کوه کندن فرهاد و زاری او چو شد پرداخته فرهاد را چنگ ز صورتکاری دیوار آن سنگ نیاسودی ز وقت صبح تا شام بریدی کوه بر یاد دلآرام به کوه انداختن بگشاد بازو همی برید سنگی بیترازو به[…]
شعر نخستین بار گفتش کز کجایی نظامی – خسرو و شیرین 57 مناظره خسرو با فرهاد نخستین بار گفتش کز کجایی بگفت از دار ملک آشنایی بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند بگفت انده خرند و جان فروشند بگفتا جانفروشی در ادب نیست بگفت از عشقبازان این عجب نیست بگفت[…]
شعر ز نزدیکان خود با محرمی چند نظامی – خسرو و شیرین 56 رای زدن خسرو در کار فرهاد ز نزدیکان خود با محرمی چند نشست و زد درین معنی دمی چند که با این مرد سودائی چه سازیم بدین مهره چگونه حقه بازیم گرش مانم بدو کارم تباه است و گر[…]
شعر یکی محرم ز نزدیکان درگاه نظامی – خسرو و شیرین 55 آگاهی یافتن خسرو از عشق فرهاد یکی محرم ز نزدیکان درگاه فروگفت این حکایت جمله با شاه که فرهاد از غم شیرین چنان شد که در عالم حدیثش داستان شد دماغش را چنان سودا گرفتهاست کزان سودا ره صحرا گرفتهاست[…]
شعر چو دل در مهر شیرین بست فرهاد نظامی – خسرو و شیرین 54 زاری کردن فرهاد از عشق شیرین چو دل در مهر شیرین بست فرهاد برآورد از وجودش عشق فریاد به سختی میگذشتش روزگاری نمیآمد ز دستش هیچ کاری نه صبر آنکه دارد برگ دوری نه برگ آن که سازد[…]
شعر پریپیکر نگار پرنیانپوش نظامی – خسرو وشیرین 53 آغاز عشق فرهاد پریپیکر نگار پرنیانپوش بت سنگیندل سیمین بناگوش در آن وادی که جایی بود دلگیر نخوردی هیچ خوردی خوشتر از شیر گرش صدگونه حلوا پیش بودی غذاش از مادیان و میش بودی از او تا چارپایان دورتر بود ز شیر[…]
شعر شفاعت کرد روزی شه به شاپور نظامی – خسرو و شیرین 52 فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین شفاعت کرد روزی شه به شاپور که تا کی باشم از دلدار خود دور بیار آن ماه را یک شب درین برج که پنهان دارمش چون لعل در درج من از بهر[…]
شعر چو بدر از جیب گردون سر برآورد نظامی – خسرو و شیرین 51 شفاعت کردن خسرو پیش مریم از شیرین چو بدر از جیب گردون سر برآورد زمین عطف هلالی بر سر آورد ز مجلس در شبستان رفت خسرو شده سودای شیرین در سرش نو چو برگفتی ز شیرین سرگذشتی دهان[…]
شعر در آمد باربد چون بلبل مست نظامی – خسرو و شیرین 50 (سی لحن باربد) در آمد باربد چون بلبل مست گرفته بربطی چون آب در دست ز صد دستان که او را بود در ساز گزیده کرد سی لحن خوش آواز ز بیلحنی بدان سی لحن چون نوش گهی دل[…]
شعر چهارم روز مجلس تازه کردند نظامی – خسرو و شیرین 49 بزمآرائی خسرو چهارم روز مجلس تازه کردند غناها را بلند آوازه کردند به بخشیدن در آمد دست دریا زمین گشت از جواهر چون ثریا ملک چون شد ز نوش ساقیان مست غم دیدار شیرین بردش از دست طلب فرمود کردن[…]
شعر چو شاهنشاه صبح آمد بر اورنگ نظامی – خسرو و شیرین 48 آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین چو شاهنشاه صبح آمد بر اورنگ سپاه روم زد بر لشگر زنگ برآمد یوسفی نارنج در دست ترنج مه زلیخاوار بشکست شد از چشم فلک نیرنگسازی گشاد ابرویها در دلنوازی در پیروزهگون[…]
شعر چون بر شیرین مقرر گشت شاهی نظامی – خسرو و شیرین 47 نشستن شیرین به پادشاهی بر جای مهین بانو چون بر شیرین مقرر گشت شاهی فروغ ملک بر مه شد ز ماهی به انصافش رعیت شاد گشتند همه زندانیان آزاد گشتند ز مظلومان عالم جور برداشت همه آیین جور از[…]