18 جمله معروف برادران کارامازوف داستایوفسکی: در این مطلب 18 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب برادران کارامازوف داستایوفسکی را گلچین کردهایم. این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که میتوانید به وسیلهی دکمههای زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.
متن زیبا داستایوفسکی
18 جمله معروف برادران کارامازوف داستایوفسکی
از سه پسر فیودور پاولویچ این دمیتری فیودورویچ تنها کسی بود که با این یقین بزرگ شد که به هر حال اموالی دارد و به سن قانونی که برسد مستقل خواهد شد. دورهی نوجوانی و جوانی آشفتهای را از سر گذارند: دبیرستان را هیچوقت تمام نکرد؛ بعدها سر از مدرسهی نظام درآورد، شپس سروکلهاش در قفقاز پیدا شد، ترفیع گرفت، دوئل کرد، به درجهی سربازی تنزل کرد، دوباره ترفیع گرفت، زندگی بیبندوباری داشت و بهنسبت پول فراوانی خرج میکرد. پیش از رسیدن به سن قانونی چیزی از فیودور پاولویچ دریافت نکرد و تا آن موقع زیر بار قرض رفته بود. پدرش، فیودور پاولویچ، را نخستین بار تازه پس از رسیدن به سن قانونی دید و شناخت. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۲۰)
اگر آدم شریفی باشم وظیفهام این است که آن را هرچه زودتر پس بدهم. و این کاری است که من دارم میکنم. این نیست که خدا را قبول ندارم. آلیوشا، فقط با کمال احترام بلیت را به او پس میدهم. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۲۷۲)
آرام و ناپیدا ظهور کرد اما، گفتنش عجیب است، همهکس او را بهجا آورد. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۲۷۶)
آنچه ایمان را برای شخص واقعبین به ارمغان میآورد معجزه نیست. واقعبین راستین، اگر مومن نباشد، همیشه در خود قدرت و توانایی ایمان نیاوردن به معجزه را نیز خواهد یافت، و اگر معجزه همچون واقعیتی بیچونوچرا در برابر او بایستد حاضر است در حواس خود تردید کند اما واقعیت را تصدیق نکند. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۳۴)
از دروغ بپرهیز، از همهی دروغها، مخصوصا دروغ به خودت. مراقب دروغ خودت باش و هر ساعت، هر دقیقه، آن را وارسی کن. و از سرزنش بپرهیز، هم سرزنش خودت و هم سرزنش دیگران: آنچه در تو بد مینماید به صرف این حقیقت که آن را در خودت مشاهده کردهای پالایش مییابد. و از ترس دوری کن، گرچه ترس صرفا پیآمد هر دروغی است. از کمدلی خودت در دستیابی به عشق نهراس، و در عین حال حتی از کارهای بد خودت هم نهراس. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۶۹)
پدران راهب، چرا روزه میگیرید؟ چرا در ازای آن به پاداشی آسمانی چشم طمع دارید؟ برای چنین پاداشی من هم میروم و روزه میگیرم! نه، راهب مقدس، بکوش تا در زندگی پارسا باشی، در جامعه مفید باشی بیآنکه خود را با نان دیگران در صومعهای حبس کنی، و بیطمع هیچگونه پاداشی از بالا – این قدری دشوارتر است. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۱۰۲)
خدا وقت خیلی کمی به ما داده، فقط بیستوچهار ساعت در روز اختصاص داده، طوری که حتی وقت کافی برای خوابیدن نیست، چه رسد به توبه. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۱۴۸)
از گناهانتان نهراسید، حتی آنگاه که به آن پی میبرید، بهشرط آنکه توبه کنید، اما با خدا شرط نگذارید. باز میگویم، مغرور نباشید. در برابر کهتران مغرور نباشید، در برابر مهتران نیز مغرور نباشید. و از آنان که شما را میرانند، بیآبرویتان میکنند، دشنامتان میدهند و به شما تهمت میزنند کین به دل نگیرید. از کارفران، آموزگارانشر و مادهگرایان نیز کین به دل نگیرید، نه حتی از کسانی در میان آنان که شرورند، و نه از کسانی در میان آنان که نیکند، زیرا بسیاری از آنان نیکند، خاصه در روزگار ما. در دعاهایتان از آنان چنین یاد کنید: خدایا رستگار کن آنانی را که کسی نیست برایشان دعا کند، نیز رستگار کن آنانی را که نمیخواهند به درگاه تو دعا کنند. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۱۸۴)
انسان تا زمانی که آزاد بماند دیگر دغدغهی بیوقفه و آزاردهندهای برایش نمیماند جز یافتن کسی که هرچه زودتر در برابرش تعظیم کند. اما انسان چیزی را میجوید در پایش بیفتد که بیچونوچرا باشد، به قدری بیچونوچرا که همهی انسانها بیدرنگ در پرستش همگانیاش اتفاق نظر داشته باشند. چون دغدغهی این موجودات ترحمانگیز فقط یافتن چیزی نیست که من یا دیگری بتواند در برابرش تعظیم کند، بلکه یافتن چیزی است که هرکس دیگری نیز به آن ایمان آورد و در برابرش تعظیم کند، چون ناگزیر همهچیز باید باهم باشد. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۲۸۱)
به تو میگوییم برای انسان هیچ دغدغهای آزارندهتر از این نیست که کسی را بجوید تا هرچه زودتر بتواند آن عطیهی آزادی را که این موجود مفلوک با آن به دنیا میآید به او بسپرد. اما تنها کسی میتواند آزادی انسانها را بر عهده بگیرد که وجدانشان را راضی کند. با نان بیرقی بیچون و چرا به تو داده شد: به انسان نان بده و او در برابرت تعظیم خواهد کرد، چون هیچچیز ناگزیرتر از نان نیست. اما اگر در عین حال کسی دیگری وجدان او را در اختیار گیرد – آه، آنگاه حتی نان تو را بر زمین میاندازد و کسی را متابعت میکند که وجدانش را فریفته است. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۲۸۲)
زندگی بهشت است، و ما همه در بهشتیم اما نمیخواهیم آن را بفهمیم، و اگر بهراستی میخواستیم آن را بفهمیم فردا سرتاسر دنیا بهشت میشد. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۳۱۸)
جملات معروف کتاب برادران کارامازوف داستایوفسکی
دنیا، بهویژه اخیرا، اعلام آزادی کرده است، اما در این آزادی آنان چه میبینیم: فقط بردگی و خودکشی! (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۳۴۴)
وقتی پسر خدا به صلیب کشیده شد و مرد، از بالای صلیب یکراست رفت به جهنم و همهی گناهکارانی را که آنجا رنج میکشیدند آزاد کرد. و جهنم نالید چون فکر میکرد دیگر گناهکارانی نخواهند آمد. و خداوندگار به جهنم گفت: «ناله نکن، ای جهنم، چون همهی انواع قدرتمندان، و فرمانروایان، قضات بزرگ و ثروتمندان از همهجا بهسوی تو خواهند آمد و تو همچون همیشه پر خواهی بود، تا ابدالآبد، تا زمانی که من دوباره بیایم. درست است، این همان چیزی است که گفت…» (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۴۴۹)
من به مردم ایمان دارم و همیشه خوشحال میشم به انصاف با آنها رفتار کنم اما هیچوقت رو بهشون نمیدم، این شرط لازمه. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۵۹۳)
بسیاری آدمها فقط به این دلیل شریفند که احمقند. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۶۴۲)
اگر خدای لایتناهی وجود نداشته باشد، پس فضیلتی هم نیست، و اصلا نیازی به آن نیست. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۶۸۴)
حقیقت بهندرت چیز بامزهای است. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۶۹۴)
لحظاتی هست که، در انجام وظایفمان، خودمان در برابر انسان درون و هم به خاطر انسان درون تقریبا احساس ترس میکنیم! این لحظاتی است که آدم به وحشت حیوان جنایتکاری میاندیشد که از پیش میداند همهچیز از دست رفته است اما همچنان تقلا میکند، همچنان قصد دارد با شما بجنگد. اینها لحظاتی است که همهی غرایز صیانت نفس فورا در او سربلند میکند و او در تلاش برای نجات خودش به شما با چشمی نافذ نگاه میکند، میپرسد و رنج میکشد، شما را میگیرد و مطالعه میکند، چهرهتان را، اندیشههایتان را، در انتظار اینکه ببیند از کدام سو ضربه خواهید زد، و بیدرنگ هزاران طرح در ذهن اشفتهاش میریزد. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۷۷۴)
- اوزان و بحرهای شعر فارسی - سپتامبر 24, 2023
- اشعار، ترجمهها و نقدهای احمد شاملو - سپتامبر 13, 2023
- اشعار احمد شاملو + بیوگرافی - سپتامبر 10, 2023
دنیا، بهویژه اخیرا، اعلام آزادی کرده است، اما در این آزادی آنان چه میبینیم: فقط بردگی و خودکشی!
چقدر حق بود