چون-نیست-ز-هرچه-هست-جز-باد-به-دست

چون نیست ز هرچه هست جز باد به دست – 29

  • دکلمه صوتی چون نیست ز هرچه هست جز باد به دست – رباعی 29  از خیام + معنی، تحلیل و تفسیر فلسفی. چون هست به هرچه هست نقصان و شکست انگار که هرچه هست در عالم نیست.

     

    چون نیست ز هرچه هست جز باد به دست
    چون هست به هرچه هست نقصان و شکست

    انگار که هرچه هست در عالم نیست
    پندار که هرچه نیست در عالم هست

     

     

    پندار که هرچه نیست در عالم هست

    در قالب رباعی ضربه‌ی اصلی شعر در مصرع آخر اتفاق می‌افتد. از ابتدا انگار به گونه‌ای شاعر می‌خواسته ما را آماده کند تا برسد به مصرع آخر، به همین دلیل همیشه سطر آخر رباعی در ذهن مخاطب خوب به یاد می‌ماند، و این شعر حکیم عمر خیام را نیز بسیاری از مردم با نام «پندار که هرچه نیست در عالم هست» می‌شناسند.

     

    از آرشیوهای مشابه دیدن کنید:

    حکیم عمر خیام قالب: رباعی وزن شعر: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

     

    چون نیست ز هرچه هست جز باد به دست صوتی

    پلیر زیر چند دکلمه ی صوتی شعر «چون نیست ز هرچه هست جز باد به دست» از خیام است. این قطعه‌ها توسط زهرا بهمنی و داوود ملک زاده خوانده شده‌اند.

     

    در صورتی که در متن بالا، معنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".

     

     

     

     

    تفسیر فلسفی چون نیست ز هرچه هست جز باد به دست

    تفسیر زیر از عبدالحسین عادل زاده است. انتشار این متن به معنای تایید یا انکار محتوای آن نیست.

     

    چون نیست ز هر چه هست جز باد به دست

    چون هست به هر چه هست نقصان و شکست

    انگار که هر چه هست در عالم نیست

    پندار که هر چه نیست در عالم هست

    در اینجا شاعر به همان باژگونگی واقعیت وجود که مستی از برای آدمی به ارمغان می‌آورد اشاره کرده است. در شرح رباعیات پیشین به همین موضوع پرداختیم که آنچه در مستی اتفاق می‌افتد شکلگیری وهمی باژگونه از واقعیت هستی است. از آنجا که جهان واقع سخت دل‌آزار و ناخوشایندِ طبع و تمایلات بشری است، آنچه در مستی بر آدمی مکشوف می‌شود پسند خاطر او می‌افتد.

    اصل شکلگیری این دوگانگی از نقطه‌ای آغاز می‌شود که واقعیت وجود فانی و گذرا است و در جریان پیوسته شدن و تغییر تمامی موجودات را رو به زوال و نابودی به پیش می‌بَرَد. شاعر در بیت نخست به‌روشنی به ماهیت درک خود از این واقعیت تلخ بنیادین هستی اشاره کرده است؛ و سپس در بیت دوم در برابر آن، وهمی باژگونه از آنچه در هستی هست و آنچه در هستی نیست را تجویز می‌کند. این رخدادی است که همان‌گونه که پیشتر بیان کردیم در وضعیت مستی رخ می‌دهد: یعنی وا گردانی واقعیت وجود که همانا «زشتی دوام» است به وهم مستانه «دوام زیبایی». اگر تنها دوام موجود در هستی جوهرۀ بنیادین شدن و تغییر و تبدل است و از هر چه هست جز باد به دست نیست و در هر چه که هست نقصان و شکست وجود دارد، می‌توان در وهمی باژگونه در ذهن، دوام را از شدن و گسست و دگرگونی گرفت و آن را به تجسمی راکد و جاودانه از زیبایی بخشید. یعنی آنچه را که هست نیست انگاشت و آنچه را که نیست هست.

    این آن جوهرۀ ناب مستی است که شاعر بارها و بارها در اشعار خویش از آن سخن گفته است. کارکرد مستی که همواره با برنهاد خود یعنی ناپایداری و زوال دمادم هستی همراه می‌شود، در دگرگونی و باژگونه کردن واقعیت تلح هستی خلاصه می‌شود، نه صرفاً در عملی از سر سرخوشی و بازی. در اینجا فرد به میزان ژرفای رنجی که بر دوش جان خویش می‌کشد، از لذت جذبات جاودانه زیبایی برخوردار می‌گردد.

    «ای انسان! گوش دار!

    نیم‌شبِ ژرف چه می‌گوید؟

    خفته بودم، خفته بودم؛

    از خواب ژرف برخاسته‌ام.

    جهان ژرف است؛

    ژرف‌تر از آنکه روز گمان کرده است.

    رنج آن ژرف است،

    لذت ژرف‌تر از محنت.

    رنج می گوید: گم شو!

    اما هر لذتی جاودانگی می‌خواهد؛

    جاودانگیِ ژرفِ ژرف را!»[1]

    دیدگاه کاربران درباره‌ی چون نیست ز هرچه هست جز باد به دست خیام

    آمیس می گوید:
    هیچ کس بی عیب نیست و هیچ کس هم بی غم نیست. پس یا باید مدام می بخوری و در عالم مستی و بی خبری همه دنیا رو با غم و غصه هاش از یاد ببری یا اینکه عاقل باشی و فکر کنی همون طوری که تو به حال خیلی ها که از تو بهتر و بالاترن غبطه و حسرت می خوری ، خیلی ها هم که حال و روزشون از تو بدتر و پایین تره به حال تو غبطه می خورن پس خدا رو شکر کن و غمگین و ناامید نباش.

    هوشنگ می گوید:
    نیستی عدم وجود هستی است .
    در اسطوره آمده است که
    جهان از سه بخش تشکیل میشود:
    (1) بخش نیمه بیکران روشن
    (2) بخش نیمه بیکران تاریک
    (3) حد فاصله بین این دو بخش بالابنام “تهیگی” یا خلا
    در فیزیک مدرن از خلامیتواند یک جفت اضداد بوجود اید.
    به نوسانات خلا مراجعه شود.

    عباس می گوید:
    چون نیست ز هر چه نیست جز باد بدست
    چون هست به هر چه هست، نقصان و شکست
    انگار که نیست هر چه در عالم هست
    پندار که هست هر چه در عالم نیست
    بطرز عجیبی صورت صحیح این رباعی در اینترنت وجود ندارد ( برخی آنرا به ابوسعید هم نسبت داده اند)
    مصرع اول واضحست که درست نیست (چون “هست” موضوع مصرع بعدی است و تکرارش وجهی ندارد و تناسبی هم با “نیست” در بیت دوم ندارد)
    وزن بیت دوم هم بنظر من درست نیست و درهرصورت من در یک نسخه چاپی اینطور دیده بودم.

     

    شعر چون نیست ز هرچه هست جز باد به دست اثر کیست؟

    اثر خیام است.

     

    معنی چون نیست ز هرچه هست جز باد به دست چیست؟

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *